تصاویری از یک عروسی عجیب / عروس با موتور به خانه بخت رفت

باور کنید بدون لیموزین و الگانس هم می‌شود عروسی ‌کرد، بدون تالار هم می‌شود جشن گرفت و لازم نیست هم شب عروسی آن‌قدر غذا زیاد بیاید که بتوان یک شهر را هم سیر کرد.

تصاویری از یک عروسی عجیب / عروس با موتور به خانه بخت رفت

باور کنید بدون لیموزین و الگانس هم می‌شود عروسی ‌کرد، بدون تالار هم می‌شود جشن گرفت و لازم نیست هم شب عروسی آن‌قدر غذا زیاد بیاید که بتوان یک شهر را هم سیر کرد.

یک زن و شوهر بوشهری که از نظر مالی وضع زیاد خوبی ندارند، اجازه ندادند بی‌پولی زندگی‌شان را به هم بزند. آنها یک عروسی برگزار کردند که هم کم‌خرج بود و هم حسابی مشهورشان کرده است. موتور به جای ماشین عروس، خانه کوچک به جای سالن مجلل و ...

ماجرا به ۲ سال پیش برمی‌گردد؛ آن روز محسن و ۴ نفر از دوستانش مثل همیشه برای ماهیگیری به جنوب روستای گلستان در حوالی بوشهر رفته بودند. قلاب‌ها را در آب انداختند و ۵ نفری مشغول بگووبخند شدند. بچه‌ها امید داشتند آن روز حداقل هر کدام  چند ماهی صید کنند و سریع برگردند؛ «قلاب انداخته بودم ماهی صید کنم که انگار جای ماهی دل خودم صید شد.

کبری را از قبل می‌شناختم ولی آن روز وقتی چشمم به او افتاد، دیگر هیچ‌جوری نتوانستم از فکرش بیرون بیایم». کبری ۱۷ ساله آن روز بعد از خوردن ناهار همراه دختر همسایه برای شستن ظرف‌ها به لب دریا آمده بود. انگار او هم سنگینی نگاه‌های محسن را حس می‌کرد که سریع‌تر از همیشه ظرف‌ها را شست و در حالی که سعی می‌کرد نگاهش را بدزدد به طرف خانه‌شان رفت.

عروسی

یک ماه از این دیدار گذشت و محسن در این مدت هر روز به بهانه ماهیگیری لب دریا می‌رفت. خانواده اسماعیلی که از رفتار پسرشان بو برده بودند او عاشق شده است، با پیگیری‌هایی که کردند، از زیر زبان او کشیدند که دلش کجا گیر کرده است و سریع به خواستگاری کبری رفتند. همه حرف‌ها همان شب خواستگاری زده شد و قرار شد ۲ ماه بعد مراسم عقد و عروسی برگزار شود اما اخراج محسن از محل کارش باعث شد تمام برنامه‌ها به هم بخورد؛ «من در یک شرکت خصوصی در عسلویه کار می‌کردم و بعد از چند وقت به خاطر تعدیل نیرو مجبور شدم از شرکت بیرون بیایم. پس‌اندازی نداشتم و هیچ‌جوری هم نمی‌توانستم خرج عروسی را بدهم». ۲سال از خواستگاری می‌گذشت و محسن هنوز توان برگزاری مراسم عروسی را نداشت.

از طرفی خانواده کبری هم اصرار داشتند هر چه زودتر تکلیف دخترشان مشخص شود و این موضوع را مدام به داماد آینده‌شان گوشزد می‌کردند. محسن بعد از چند ماه کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت عروسی را با کمترین خرج و درنهایت سادگی برگزار کند. تمام سرمایه آقاداماد یک موتور سیکلت و مبلغ کمی پول بود. محسن بعد از چند روز که توانست همسرش را به برگزاری این مراسم راضی کند، با همفکری او ۲۰ فروردین‌ماه امسال را به عنوان تاریخ عروسی انتخاب کرد. آنها تصمیمشان را به خانواده‌ها اعلام کردند.  

عروسی کم‌خرج

«کبری همیشه اصرار داشت برای روز عروسی پژو ۲۰۶ کرایه کنم اما خب هزینه آن خیلی بالا بود. وقتی به او گفتم موتور خودم را گل بزنیم اول مخالفت کرد؛ آن هم خیلی قاطع ولی بعد با دلایل منطقی قانعش کردم که موتور برایمان از هر لحاظ به‌صرفه‌تر است». زحمت گل‌کاری موتور به خواهر ۱۷ساله آقای داماد داده شد و او با سلیقه خودش موتور را تزئین کرد. آرایشگاه عروس خانم داخل شهر بود و ۱۰۰ کیلومتر با روستا فاصله داشت.  

یک ساعت از ظهر گذشته بود که محسن با موتور گل‌زده‌اش راهی شهر شد و عروس جلوی در آرایشگاه با دسته گلی که محسن به دستش داده بود به موتور خیره شده بود. وقتی داماد از همسرش خواست سوار موتور شود، چشم‌های زن‌های فامیل گرد شد و یک لحظه هم نگاهشان را از عروس موتورسوار برنمی‌داشتند.

بعد از سوار شدن عروس، محسن دست کرد داخل یک کیسه پلاستیکی و ۲ کلاه ایمنی از آن درآورد و در برابر نگاه متحیر اقوام یکی از آنها را سر عروس‌خانم گذاشت؛ «در بوشهر به خاطر گرمی هوا کسی کلاه ایمنی نمی‌گذارد و من می‌خواستم با این کار فرهنگش را جا بیندازم. وقتی کلاه‌ها را سرمان کردیم، انگار خانمم اولش خجالت کشید ولی بعد برایش عادی شد. در طول مسیری که می‌آمدیم خیلی‌ها می‌خندیدند و در عوض خیلی‌ها هم تبریک می‌گفتند و از طرفی تحسین هم می‌کردند».

بالاخره عروس و داماد بدون هیچ ساقدوشی از آرایشگاه به سمت روستا حرکت کردند. وقتی پلیس راه از این موضوع باخبر شد، برای تشکر از اقدام عروس و داماد یک خودروی پلیس را مامور کرد تا برای امنیت بیشتر آنها را تا محل زندگی‌شان همراهی کند. ماشین پلیس پشت موتور عروس حرکت می‌کرد و مردمی که شاهد این صحنه بودند با بوق زدن ابراز احساسات می‌کردند. همه اینها باعث شد عروس و داماد خیلی دیر به روستا برسند.  

مهمانان ناخوانده

کمی از نیمه شب می‌گذشت که موتور عروس وارد روستا شد. هنوز عروس و داماد از موتور پیاده نشده بودند که برق روستا رفت. اهالی روستا که از ساعت‌ها پیش منتظر محسن و کبری بودند، ‌ آنها را تا در خانه همراهی کردند. هر چند داماد فقط ۴۰ تا مهمان دعوت کرده بود ولی با ابتکار آقا داماد، توجه همه اهالی روستا جلب شد و همه آنها راهی مراسم عروسی شدند؛ «من دوست داشتم به تمام روستا شام بدهم اما بضاعتم کم بود و شرمنده خیلی‌ها شدم. البته اطرافیانم درکم کردند و از این موضوع ناراحت نشدند».

عروسی

۲ساعت از برپایی جشن عروسی می‌گذشت که با تماس‌هاس متعدد اهالی برق روستا وصل شد و میزبان‌ توانست سفره شام را پهن کند؛ «وقتی چراغ‌ها روشن شد، چند نفر از مهمان‌ها را دیدم که در تاریکی خوابشان برده بود. بقیه هم گرسنگی از چهره‌شان پیدا بود». 

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 88520

ارسال نظر