سرنوشت شوم دانشجوی مهندسی معماری در خانه مجردی

پسر جوان پس از قبولی در رشته معماری دانشگاه دولتی دچار سرنوشت سیاهی شد دستگیر شد.

سرنوشت شوم دانشجوی مهندسی معماری در خانه مجردی

پسر جوان پس از قبولی در رشته معماری دانشگاه دولتی دچار سرنوشت سیاهی شد دستگیر شد.

به گزارش عرشه آنلاین؛ روزی که در رشته مهندسی معماری دانشگاه یزد پذیرفته شدم پدر و مادرم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند و با افتخار نام مرا آقای مهندس صدا می زدند به همین دلیل هم برایم خانه مجردی اجاره کردند تا در رفاه و آسایش به تحصیل در دانشگاه ادامه بدهم، اما از ترم دوم تحصیل سرنوشتم به گونه ای تغییر کرد که ...

جوان ۲۷ ساله مجرد که با شکایت خانواده اش قرار بود به یکی از مراکز ترک اعتیاد اجباری منتقل شود،درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کالنتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین فرزند و تک پسر خانواده ۹ نفره بودم که در شهرستان خوانسار زندگی می کردیم.

پدرم نظامی و مادرم خانه دار بود، اما چون همه فرزندانشان دختر بودند من خیلی مورد توجه خانواده قرار گرفتم به طوری که پدرم سعی می کرد مرا جوانی مستقل و به قول خودش باهیبت بار بیاورد، به همین دلیل بهترین امکانات را برایم فراهم می کردند و در مدارس غیرانتفاعی درس می خواندم. هر نوع لوازم تحریر و کتاب های کمک آموزشی که اراده می کردم بالفاصله برایم می خریدند و هیچ کدام از خواسته هایم را نادیده نمی گرفتند.

در این میان از حق نگذریم من هم شاگرد زرنگ مدرسه بودم و هر سال شاگرد اول می شدم. حتی در یکی از رشته های رزمی هم به طور حرفه ای ورزش می کردم و چندین مقام استانی هم کسب کردم و در کنار این فعالیت ها به هنر نقاشی هم عالقه مند بودم و در کالس های نقاشی هم شرکت می کردم. پدر و مادرم با افتخار نام مرا بر زبان جاری می کردند و در میان بچه های فامیل زبانزد بودم و بسیاری از دوستانم حسرت مرا می خوردند. حتی وقتی نتایج آزمون سراسری اعالم شد من با رتبه عالی در رشته مهندسی دانشگاه یزد پذیرفته شدم، پدر و مادرم از خوشحالی جشن گرفتند و از همان روز مرا آقای مهندس صدا می زدند. خالصه طولی نکشید که از خوانسار راهی یزد شدم و در دانشگاه ثبت نام کردم. پدرم نیز یک منزل مجردی برایم اجاره کرد تا مشکالت خوابگاه دانشجویی را نداشته باشم و در رفاه و آسایش ادامه تحصیل بدهم.

من هم که از شهرستان به یک محیط بزرگ تر آمده بودم انگار دنیا برایم تغییر کرد. هنوز در آخرین روزهای پایان ترم اول دانشگاه بودم که با رامین آشنا شـدم.او اهل یکی از شهرهای شمالی کشور بود و به خاطر عاشقی در فضای مجازی به یزد آمده بود. رامین دختری بزرگ تر از خودش را دوست داشت و برای آن که به او نزدیک باشد و با یکدیگر ارتباط پنهانی داشته باشند از شهر خودشان راهی یزد شده بود و به همین دلیل رفاقت من و »رامین« خیلی صمیمانه شد و او در اولین مرحله از این دوستی بی ریا مرا تشویق کرد تا لباس های شیک بپوشم و سر و صورتم را کامال اصالح کنم.او معتقد بود من مانند پیرمردها لباس می پوشم و مانند پیرزن ها راه می روم! خالصه بعد از تغییر تیپ و قیافه ظاهری،پای من به پارتی های مختلط شبانه باز شد؛ چراکه رامین با  مهستی به پارتی های شبانه می رفت و مرا هم مدام دعوت می کردند.

بسیاری از شب ها نیز این گونه پارتی ها در خانه مجردی من برگزار می شد تا جایی که خانه ام به پاتوق افراد ناباب تبدیل شده بود. در همین رفت وآمدها با مشروبات الکلی و انواع مواد مخدر آشنا شدم وبرای آن که نزد دوستان رامین و به ویژه دخترانی که در پارتی شرکت می کردند، کم نیاورم سعی می کردم از هر نوع موادی استفاده کنم و سیگار هم همواره البه الی انگشتانم خودنمایی می کرد.همسایگان که پدرم را می شناختند، چندبار به او تذکر داده بودند، ولی من گوشم بدهکار این حرف ها نبود!پدر و مادرم چندبار به یزد آمدند تا از وضعیت من خبر بگیرند، ولی من به پیشنهاد رامین همه چیز را پاک سازی می کردم .انواع کتاب های قطور غیر درسی را روی میز می گذاشتم تا چنین وانمود کنم که مدام در حال مطالعه و تحصیل هستم! در همین اثنا چند بار نیز سرقت های خرد از دوستانم وکسانی که به منزلم می آمدند، انجام دادم تا بتوانم هزینه های مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی را تامین کنم، ولی مصرفم روز به روز بیشتر می شد!خالصه خیلی زود اسیر مواد افیونی شدم و پول هایی که پدرم می فرستاد کفاف مخارج زندگی و خوشگذرانی های مرا نمی داد. دو ترم بود که در دانشگاه مشروط می شدم، اما اهمیت نمی دادم و مدام به دنبال عیاشی بودم تا حدی که به خرده فروشی مواد روی آوردم.

پدرم که آرام آرام متوجه موضوع شده بود، سعی می کرد مرا از این مسیر خطرناک باز دارد، ولی من دیگر در این مرداب وحشتناک دست وپا می زدم. خالصه به هر بدبختی بود تحصیالتم را به پایان رساندم و پدرم مرا به شهر خودمان برد، ولی همه فامیل متوجه اعتیادم شدند و پدرم هر روز با سرزنش های دیگران مواجه می شد به همین دلیل همه ملک و امالک خودش را فروخت و به ناچار به مشهد مهاجرت کردیم . دراین جا چندین بار درمراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی فایده ای نداشت. مواد مخدر خیلی روح و روانم را تسخیر کرده بود و من در توهم شیشه روی پدر و مادر خودم چاقو می کشیدم و اموال مردم را به سرقت می بردم.باالخره تحمل پدر و مادرم به سر رسید و آن ها از من شکایت کردند تا شاید وقتی در زندان هستم به خودم بیایم و مسیر درست زندگی را پیدا کنم. اما ای کاش ...

این جوان۲۷ ساله با صدور دستوری از سوی سرهنگ قاسم همت آبادی) رئیس کالنتری طبرسی شمالی( و با هماهنگی های قضایی در حالی روانه مرکز ترک اعتیاد شد که چند نفر نیز از وی به جرم سرقت شکایت کرده بودند!

منبع: خراسان

دیگر رسانه ها

کدخبر: 111279

ارسال نظر