زندگی پس از 3 بار رویارویی با اعدام

ماجرای خانواده‌ای که بدون هیچ قید و شرطی از خون پسرشان گذشتند

زندگی پس از 3 بار رویارویی با اعدام

سه بار به سمت مرگ قدم برداشت. سه بار آن طناب دار را لمس کرد، هر بار نفس‌های آخرش را شمرد، هر بار به مرگ سلام کرد، اما برگشت. رویارویی با پله آخر جایگاه اعدام برایش کابوس بود. کابوسی که در تمام وجودش ریشه دواند. به مرگ هربار نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، اما هر بار مهلت گرفت. سه بار او را بردند پای چوبه دار، بردند که قصاصش کنند و حبسش را تمام. 9 سال از زندگی‌اش را با کابوس مرگ در زندان رجایی شهر گذراند تا نوبت مرگش فرا برسد، اما نرسید. خانواده مقتول، اکبر را بخشیدند. او که زندگی گرفته بود، باید زندگی‌اش را می‌داد، اما خانواده احسان بدون هیچ چشمداشتی از قصاص گذشتند تا اکبر پدر سه دختر جوان به زندگی برگردد.

 

اکبر که در این 9 سال بارقه‌های امید در سلولش روز را شب و شب را روز کرده، حالا آزاد شده است. او به اتهام قتل پسر جوان کرمانشاهی در بند رجایی‌شهر گرفتار شده بود. پسر 22 ساله‌ای که برای کار به تهران آمد، اما هنوز یک هفته از شهرش دور نشده بود که جانش رفت.

گذشت از قصاص
بامداد هشتم خرداد ماه سال ۹۱ بود که درگیری خونینی میان دو راننده خودرو لودر و کامیون به قتل انجامید. هنوز هوا تاریک بود که تیمی از ماموران کلانتری ۱۴۴ جوادیه به محل جنایت می‌روند. ماجرای این قتل به بازپرس جنایی تهران هم مخابره می‌شود. ماموران هنگام ورود به قتلگاه با پیکر خونین و بی‌جان جوان ۲۲ ساله‌ای به نام احسان مرادیان که با اصابت ضربات پیچ‌گوشتی از پای درآمده بود، روبه‌رو شدند.
ماموران در تحقیقات جنایی دریافتند که درگیری به دلیل اعتراض راننده کامیون بوده است. محمد قصد تخلیه بار خاک داشته، اما راننده لودری مانع می‌شود.
همین اعتراض سناریوی یک جنایت را رقم می‌زند. دعوا بالا می‌گیرد و راننده‌های دیگر هم وارد مهلکه می‌شوند. همانجا بود که احسان پسر کرمانشاهی با ضربات پیچ‌گوشتی به قتل می‌رسد. راننده کامیون به همراه دو نفر دیگر از کسانی که در دعوای خونین شرکت کرده بودند، همانجا دستگیر شدند، ولی اکبر عامل اصلی جنایت فراری می‌شود.
همان بامداد پدر و عموی احسان با تماس صاحب لودر خود را به تهران می‌رسانند، به تصور اینکه پسرشان زنده است و روی تخت بیمارستان قرار دارد. پایشان که به تهران می‌رسد، متوجه می‌شوند دیگر احسان نفس نمی‌کشد. پیچ‌گوشتی ریه‌اش را نشانه رفته و راه نفس را از او گرفته بود.

گذشت از قصاص
احسان جانش رفت و ۴۸ ساعت بعد اکبر خود را تسلیم پلیس کرد. حالا از آن زمان ۹ سال و پنج ماه می‌گذرد. خانواده مرادیان هنوز داغ‌شان کم نشده است. هنوز نام احسان را که می‌شنوند، اشک پشت اشک در چشمان‌شان حلقه می‌زند. مادرش را که سال‌ها قبل از دست داده بود و تنها پدر رنج‌دیده‌اش باید تصمیم می‌گرفت که از خون پسرش بگذرد یا نه. ۹ سال در خواب و بیداری با قاتل پسرش جدال کرد. در این ۹ سال خانواده قاتل بارها به در خانه‌اش آمدند تا رضایت بگیرند، اما نداد. ریش‌سفیدان و بزرگان هم ساکت ننشستند، آنها هم واسطه شدند، اما حاضر به گذشت نشد. اکبر را سه بار پای چوبه دار برد، اما هر بار فرصتی دوباره داد تا اینکه در همین پاییز ۱۴۰۰ از خون پسرش گذشت بدون دریافت ریالی از خانواده قاتل.
برادر «احسان» لهجه کردی دارد و خوش‌صحبت است؛ حالا اما فرق می‌کند؛ حالا حرف از آن بامداد خرداد ماه که می‌شود، از مراسم خاکسپاری و روزهای دادگاه حرف به میان می‌آید، از این سال طولانی و آن زجری که پدر و خانواده‌اش از مرگ برادرش کشیده‌اند، لب‌هایش می‌لرزند و صدایش با بغض همراه می‌شود.
«در شهرمان کار نبود. احسان بیکار بود. با صاحب لودری صحبت کرد تا به تهران برود و روی ماشینش کار کند. ما مخالف بودیم، ولی اصرار داشت مدتی را در تهران کار کند اگر مناسب نبود برگردد. یک هفته هنوز نشده بود که احسان به تهران رفته بود. چهارشنبه شب هشتم خرداد ماه این اتفاق افتاد، راننده‌های دیگر درگیر شده بودند سر خالی کردن بار و نخاله که یک آجر به شیشه ماشین احسان می‌زنند. احسان که پایین می‌آید پیچ‌گوشتی را در سینه‌اش فرو می‌کنند. ضربه کاری بود ریه‌هایش را از کار انداخت و نفسش را از او گرفت. ساعت ۵ صبح بود که صاحبکارش با ما تماس گرفت. پدر و عمویم به سمت تهران حرکت کردند. تصور می‌کردیم زخمی شده است و در بیمارستان بستری بود، اما نبود. او پیش از اینکه به بیمارستان برسد در همان قتلگاه جان داده بود. در این پرونده ۶ نفری دستگیر شدند که هر کدام ۳۲ ماه زندانی کشیدند، اما اکبر به قصاص محکوم شد.»

در تمام این سال‌ها با وجود همه میانجیگری‌ها و واسطه‌گری‌ها از رأی‌شان منصرف نشدند و قصاص خواستند. هر بار که در راهرو باز می‌شد و جیرینگ و جیرینگ صدای پابند اکبر حیاط زندان را روی سرش می‌گذاشت، خانواده آقای مرادیان به او مهلت می‌دادند. فرصتی دیگر برای زندگی. اما گذشت در کار نبود. اکبر هربار با همبندی‌هایش خداحافظی می‌کرد و در آن سلول تاریک انفرادی شب را با هزار زجر صبح می‌کرد. سه بار پایش را روی آن سکوی مرگ گذاشت و چشمانش را به آن طناب سفید دوخت، اما هربار خداحافظی کرد و برگشت تا همین آذر ماه امسال؛ شاید اسمش را باید معجزه گذاشت، اما پدر احسان از رأی‌اش برگشت. این بار فرق می‌کرد.
«اینبار پدر از سفیران صلح و سازش و شورای حل اختلاف و بزرگان خواست تا به مزار پسرش بیایند. با وجودی که هنوز قلبش رنجور بود، با وجودی که هنوز درد از دست دادن احسان را فراموش نکرده بود، اما به حق قرآن از قاتل گذشت کرد. به خاطر فرزندان قاتل که سه دختر بودند، گذشت کرد.»
عباس عربی، خیر صلح‌جوی برتر کشور که واسطه این گذشت بزرگ بوده است، به «شهروند آنلاین» می‌گوید: «خانواده مرادیان تنها به خاطر دختران قاتل از قصاص گذشتند. کمتر خانواده‌ای را در این سال‌ها دیده‌ام که از قصاص عزیزان‌شان بدون هیچ چشمداشتی بگذرند. پدر احسان ریالی نگرفت و حتی قصد داشت هدیه کتاب آسمانی را هم که به او و خانواده‌اش تقدیم شده است، پرداخت کند. بخشش بزرگی بود که بر مزار احسان مرادیان پسر کرمانشاهی کشورمان برگزار شد.»

 

منبع: شهروند آنلاین

دیگر رسانه ها

کدخبر: 4077

ارسال نظر