«فرهاد» عاشق شیرین نبود!
زمان وقوع اتفاق دیوان تئاترال از دوره خسروپرویز است تا عصر گفتمان، و در این میان میخواهد بگوید: فرهاد پیکرتراش، آن هنرمند کوهکنشده، هرگز عاشق شیرین نبوده است.
نمایش «دیوان تئاترال» یکی از آثار موفق تئاتر ایران بود که با نویسندگی و کارگردانی زندهیاد محمود استادمحمد سال ۱۳۸۰ در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر به صحنه رفت.
ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با سپری کردن بیش از ۴ دهه پا به قرنی تازه گذاشت؛ در این عمر سپری شده ۴۳ ساله، آثار مختلفی با موضوعاتی متنوع از دفاع مقدسی، دینی، کمدی، اجتماعی و… تولید و در سالنهای تئاتر به صحنه رفتند. برخی از این آثار بسیار جریان ساز بودند و برخی آثار خاطرهانگیز و پرمخاطب.
شاید خالی از لطف نباشد مروری داشته باشیم بر آثاری که طی دهههای ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ تولید و اجرا شدند، روندی که این آثار برای تمرین و تولید طی کردند، گروهی که در تولید و اجرای اثر حضور داشتند و دیدن تصاویر این اجراها اعم از عکس یا فیلم.
از این رو در گروه هنر تصمیم بر این شد که از آغاز سال ۱۴۰۰ با جمعآوری اطلاعات مختلف اجراهای ۴ دهه گذشته، مروریبر تولیدات تئاتر ایران در این بازه زمانی داشته باشیم که این گزارشها در سال ۱۴۰۱ هم ادامه مییابند.
در چهل و سومین گام از مرور «چهار دهه خاطرات صحنه» سراغ نمایش «دیوال تئاترال» به نویسندگی و کارگردانی زندهیاد محمود استادمحمد رفتهایم.
«شهر هفت دروازه، شهری است که در جغرافیای کنونی، کشوری و بومی جای نمیگیرد شهری است که در جغرافیای قصه با منطق افسانه مرزبندی میشود زمان و مکان و موجودیت مردم این شهر با منطق قصه شکل گرفته است و این مردم در آن آبادی دچار قحطی شدهاند و آب ندارند. چشمهها خشکیده و قناتها از رمق افتادهاند، پیران شهر میدانند که دشت و دامنه کوه بیستون منطقهای آب خیز است و در آن کوه، یک سنگ تراش زندگی میکند به نام فرهاد و باز پیران شهر میدانند که در شهر هفت دروازه، جوانی هست که سخت به یکی از دختران آبادی عاشق است. از فرصت استفاده میکنند و عروسی با آن دختر را منوط به آب بیستون میکنند یعنی جوانک باید برود و با کمک فرهاد قصهها یک قنات حفر کنند و آب کوه بیستون را به وسیله قنات به شهر هفت دروازه برساند.
جوانک راه میافتد، به کوه میرود، فرهاد را مییابد، از فرهاد کمک میخواهد، ولی فرهاد از مردم زخم خورده است، از تاریخ زخم خورده است، از افسانهها زخم خورده است و حاضر نیست به جوان عاشق کمک کند. جدال آغاز میشود فرهاد واقعی از فرهاد افسانهها - به دلیل عشق - توقع کمک دارد. ولی فرهاد پیکر تراش به فرهاد نسل امروز میگوید: من اصلاً عاشق شیرین نبودم و اصولاً نمیتوانستم به شیرین عاشق شوم چون شیرین زبان مرا نمیدانست، مذهبش، قومیتش و تربیتش با من در تضاد بود او یک شاهزاده نازپرورده کاخ سلطنت بود و من جوانی که همه وجودم وقف هنر شده بود و از آن سو شیرین نمیتوانست عشق مرا بپذیرد چون در این مملکت غریب بود و بر خلاف میلاش به ایران آمده بود.»
این ماجرایی است که زندهیاد محمود استادمحمد نمایشنامه نویس و کارگردان مطرح تئاتر ایران آن را سال ۱۳۸۰ و در قالب نمایش «دیوان تئاترال» در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر به صحنه برد. نمایش «دیوان تئاترال» در پی آشناییزدایی از داستان «شیرین و فرهاد» نظامی گنجوی به عنوان یکی از داستانهای معروف ادبیات ایران است.
استادمحمد که در ۶۲ سالگی چشم از جهان فروبست، از هنرمندان مطرح و تأثیرگذار تئاتر ایران بوده و هست و در عرصه نمایشنامهنویسی آثار ماندگاری را در تئاتر ایران به جای گذاشت. «دیوان تئاترال» دومین اثری بود که زندهیاد استاد محمد بعد از بازگشت به ایران روی صحنه برد.
«دیوان تئاترال» یکی از نمایشنامههای مدرن ایران است که بر اساس فرهنگ ایرانی شکل گرفته است.
در اجرای این اثر نمایشی اکبر عبدی، آزیتا لاچینی، افسانه چهرهآزاد، سیامک انصاری، نگار جواهریان، لیلی رشیدی، شراره یوسفنیا، فرزین صابونی، فرزین سمیعی، علیرضا محمدی، معصومه حسینی و سعید تهرانی به ایفای نقش پرداختند. محسن شاهابراهیمی طراحی صحنه، مهری عطایی طراحی لباس و سعید تهرانی سرپرست گروه موسیقی و تنظیم موسیقی نمایش «دیوان تئاترال» را بر عهده داشتند که در دورهای که سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر چیدمان متفاوتی داشت روی صحنه رفت.
اجرای «دیوان تئاترال» با استقبال قابل توجه مخاطبان و منتقدان تئاتر مواجه و اظهارنظرهای بسیار مثبتی درباره این اثر مطرح شد اما شاید بهترین اظهارنظر، یادداشتی باشند که زندهیاد استادمحمد در بروشور نمایش نوشته بود.
در این یادداشت چنین آمده است:
«بگذارید بگویم که من نسبت به نوشتههایم کینه دارم، هیچکدام را دوست ندارم، دستنوشتهها و چاپشدهها -فرقی نمیکند- هر کدام را به هر طریقی که بتوانم گم و گور میکنم، چون با آنها به جز هفت قدم در مشایعت ویرانیهای یک نسل پَرپَر شده، هیچ قدم دیگری نمیتوانم بردارم … ولی دیوان تئاترال را دوست دارم. شادمانه دوستش دارم. بعد از نوشتنش از آن نگریختم، انکارش نکردم، گم و گورش نکردم؛ وقت و بیوقت در تنهاییهایم آن را میخوانم، با صدای بلند، کودکانه، از زبان فرهاد پیکرتراش میخوانم: «قاصدک دشت نقرهفام / این بود جواب اون سلام»؛… و فکر میکنم اگر نظامی گنجوی در منظومه خسرو و شیرین، در آن متن سفارشی سراسر مداهنه به سلام تنها هنرمند قصههایمان جوابی بایسته داده بود، هزار سال بعد از نظامی، اخوان ثالث مجبور نمیشد که بموید و بگوید: «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت…». زمان وقوع اتفاق دیوان تئاترال از دوره خسروپرویز است تا عصر گفتمان، و در این میان میخواهد بگوید: فرهاد پیکرتراش، آن هنرمند کوهکنشده، هرگز عاشق شیرین نبوده است. نام نخست این نمایش «دیوان تئاترال شیرین و فرهاد» بود، ولی از آوردن نام عاشقان و کلمه عشق در عنوان نمایش ترسیدم و گمان میکنم حق داشتم از تداعی نام نمایشهای عاشقانه و عارفانه بترسم. از طرفی، اگر مراد از کلمه عشق، این معنای متداول باشد، باید بگویم این نمایش ضد عشق است، اهل فراق و هجران نیست، نام عاشقش «داش مش ببول» است، عاشقی که تیشه فراق را بر فرق سر نمیکوبد، راهی بیستون میشود، بیستون را میشکند، قداست فراق عشق را انکار میکند و یک دروغ تاریخی را فرو میریزد. به همین دلیل گفتم این نمایش را دوست دارم، اجرایش را، بازیگرانش را دوست دارم و از لحظه لحظه صحنه و پشت صحنهاش لذت میبرم.»
رامتین شهبازی منتقد با سابقه تئاتر نیز درباره اجرای نمایش «دیوان تئاترال» نقدی نوشت که بخشی از آن در پایان این مکتوب آمده است: «محمود استادمحمد یکی از کارگردانان صاحب سبک تئاتر کشور به شمار میآید که سهم به سزایی در تاریخچه نمایشنامهنویسی ایران داشته است. وی همچنین یکی از بنیانگذاران نمایشهای قهوهخانهای در ایران است؛ نمایشهایی که بیش از هر چیز از زبان عامیانه مردم کوچه و بازار سود میجست و مشکلات عادی مردم را بر صحنه تصویر میکرد. همین آمیزش صحنه و زندگی سبب شد سایر هماندیشانش نیز گامی بسیار بلند به سوی نمایشهای ملی بردارند. تعریف نمایش ملی نیز در همین راستا شکل گرفت؛ نمایشهایی که با تکیه بر زندگی عمومی و با ادبیات و هنر ملی ایران روی صحنه تئاتر میرود. استادمحمد طی چند سال اخیر کم کار بوده است. پس از بازگشت به ایران نمایش «آخرین بازی» را روی صحنه برد که به نوعی حدیث نفس هنرمندان اسیر در غربت است. اما «دیوان تئاترال» برایش تجربهای دیگر محسوب میشود تا سعی کند چند گامی بیشتر به تئاتر ملی نزدیک شود. او در این اثر به سوی داستانها و متلهای ایرانی میرود. داستانهایی که اگرچه پیرنگی آشنا و به ظاهر تکراری دارند، اما سینه به سینه توسط نیاکان ما نقل شده و به ادبیات و هنر امروز راه یافتهاند. استادمحمد در این اثر به زبانی نزدیک میشود که قبلتر بیژن مفید نیز آن را آزموده بود. زبانی که در قالب تمثیل به مسائل کلی انسانی میپردازد و همینگونه نگاه سبب میشود حرف این نمایش از زمان ماضی آغاز و تا به حال امتداد یابد. یکی از مشخصات کلی اینگونه آثار وابستگی و وفاداری فراوان به داستان و شیوه روایت داستانی است. اینگونه نمایش -علیرغم قدمت خود- میرفت که به دست فراموشی سپرده شود، ولی استادمحمد از معدود نویسندگانی است که زبان خاص اینگونه آثار را به خوبی میشناسد و برای هدف خود بدان تمسک میجوید.»/ مهر
ارسال نظر