آخرین روزهای زندگی رضاشاه پهلوی در جزیره موریس/ جسد مومیایی او پیدا شد؟
آخرین پادشاهان ایرانی همگی در تبعید و دور از وطن مردند؛ محمدعلی شاه در ایتالیا، احمد شاه در فرانسه، رضا شاه در ژوهانسبورگ و محمدرضا شاه در قاهره. از میان این افراد، رضاشاه پهلوی هیچ فکرش را نمیکرد با چنین حال و روزی تبعید شود و در ایام پایانی حیاتش شدیدا غمگین و افسرده شده بود.
آخرین پادشاهان ایرانی همگی در تبعید و دور از وطن مردند؛ محمدعلی شاه در ایتالیا، احمد شاه در فرانسه، رضا شاه در ژوهانسبورگ و محمدرضا شاه در قاهره. از میان این افراد، رضاشاه پهلوی هیچ فکرش را نمیکرد با چنین حال و روزی تبعید شود و در ایام پایانی حیاتش شدیدا غمگین و افسرده شده بود.
دقتی در بیست و پنجم شهریور ۱۳۲۰ استعفانامه رضاشاه از رادیوی تازه تاسیس تهران پخش شد، مردم اغلب در شگفتی و بهت فرو رفتند چرا که هیچکس سقوط رضاشاه پهلوی را، که از شاهان مقتدر و قدرتمند ایران معاصر بود، پیشبینی نمیکرد. استعفانامهای که از رادیو پخش شد کوتاه و ساده بود: «نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شدهام حس میکنم که اینک وقت آن رسیدهاست که یک قوه و بنیه جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازند و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود واگذار میکنم.»
دشمنی متفقین با رضاشاه
رضاشاه در پی حمایتش از آلمانیها در جنگ جهانی دوم سوءظن متفقین علیه خود را برانگیخت. متفقین نیز پس او را برکنار کردند و به تبعید فرستادند. جدای از بیسیاستی رضاشاه در حمایت اولیه از آلمانها، مساله حضور آنها در ایران به راستی پیچیده بود. رضاشاه به علت عقاید خرافیاش مبنی بر برتری نژاد آریایی به آلمانها بسیار نزدیک بود و حزب نازی در ایران حضور فرهنگی و نظامی داشت. زمانی که هیتلر به شوروی حمله کرد، رضاشاه متوجه حساسیت موضوع شد. اما نمیتوانست آلمانها را از کشور اخراج کند؛ چرا که این نوعی اقدام خصمانه به حساب میآمد، آنهم در زمانی که ارتش آلمان به سرعت در حال پیشروی در شوروی بود. رضاشاه خیال نمیکرد ارتش آریایی آلمان شکست بخورد. همین مساله باعث دشمنی متفقین با رضاشاه شد و ۲۵ روز پس از اشغال ایران او را از سلطنت خلع کردند و فرزندش را جایگزین وی کردند.
رضاشاه پیش از رفتن از محمدعلی فروغی، که چندی پیش او را «زن ریشدار» خطاب کرده بود، خواست سوگند بخورد که سلطنت فرزندش حمایت کند. در مجلس سیزدهم شورای ملی که ریاست آن با محتشم السلطنه بود، محمدعلی فروغی پس از آنکه سخنانش را برای حمایت از محمدرضا پهلوی تمام کرد، از وکلای مجلس خواست حرفهایشان را برای بعد بگذارند و فعلا از محمدرضا پهلوی حمایت کنند. نکته عجب آنکه همان کسانی سخنان فروغی را نمیپذرفتند که تا روز قبلش از رضا شاه حمایت کرده بودند. مسعود بهنود نوشته: «علی دشتی و آقا سید یعقوب انوار میخواستند اجازه خروج رضا شاه را از کشور لغو کنند تا به جنایاتش رسیدگی شود و تکلیف جواهرات سلطنتی را هم که رضا شاه با خود برده است، معلوم کنند. این دو مفتخر به چاکری رضا شاه بودند.»
رضا شاه در این شرایط به همراه صادق خان انشاء راننده شخصیاش از سوار بر ماشین مخصوص خود شد تا ایران را ترک کند. او پیش از رفتن صدای مردم را از رادیو بیبیسی میشنید که این ترانه را برای او ساخته بودند «مرده بادا پادشاه صیفیکارِ بادمجان فروش!»
تبعید رضا شاه
همسر رضاشاه که در سفر تبعید وی را همراهی میکرد، ماجرای خروج از ایران را چنین روایت کرده است: «در راه تبعید، قبل از اینکه از راه بندر عباس از ایران خارج شویم، مدتی به دلیل ورم گلوی شاه در یزد و کرمان بودیم. سپس به بندرعباس رفتیم و سوار کشتی شدیم. در ابتدا برای ما معلوم نبود که مقصد کشتی کجا خواهد بود تا اینکه سر از بمبئی آوردیم… در ساحل بمبئی، ماموران به هیچ یک از اعضای خاندان پهلوی اجازه خروج ندادند. قرار شد هر کس چیزی میخواهد پولش را به ماموران بدهد و آنان خریداری کنند. همین طور هم شد ماموران پولها را گرفتند و چیزهایی خریدند؛ مقداری از پولها را هم به جیب زدند. رضاشاه خیلی عصبانی بود. شاهپورها هم اشک در چشمانشان شده بود. معلوم شد که چارهای نداریم و باید در برابر پیشامدها صبور باشیم. به ما گفتند باید چند روز در کشتی منتظر بمانید تا کشتی اقیانوس پیما برسد و سپس به جزیره موریس که محل اقامت شماست عازم شوید. پس از ۵ روز توقف روی آبهای ساحل بمبئی بالاخره کشتی رسید و به به آن منتقل شدیم و ده روز بعد به جزیره موریس رسیدیم.»
احوال رضاشاه در جزیره موریس
خود رضاشاه تقاضای تبعید به هند را داشت، اما متفقین با درخواستش موافقت نکردند او را پس از خلع به جزیره موریس تبعید کردند. رضاشاه تنها یک بار به سفر خارجی رفته بود و تبعید برایش بسیار دردناک بود. عصمت دولتشاهی احوال رضاشاه در جزیره موریس را چنین توصیف میکند: «رضاشاه در موریس سعی داشت رادیو ایران را بگیرد، ولی صدا خیلی ضعیف بود. شاه بسیار ناراحت و عصبی بود. بیشتر وقت خود را صرف حرف زدن با خود میکرد. هر وقت اسمی از دولتمردان روزگار خود را میشنید با صدای بلند فریاد میکشید و گریه میکرد. خیال میکرد زحمات او برای پیشرفت کشور نادیده گرفته شده است. چندبار گریه کرد و حتی با دست به سر خود میکوبید… گاهی که در محوطه باغ قدم میزد نسبت به اوضاع ایران اظهار نگرانی میکرد. میگفت میترسم اوضاع کشور آشفته بشود و پسرم بیمبالاتی کند و دوباره در کشور آخوندبازی راه بیفتد. او میانه خوبی با آخوندها نداشت.»
در این دوران رضاشاه علاوه بر افسردگی و بیماریهای جسمانی، حالات پارانوییک نیز پیدا کرده بود. به صورتی که شبها روی تشک میخوابید و یک هفت تیر هم زیر سرش میگذاشت. وقتی کسی وارد اتاق میشد، سراسیمه از خواب میپرید و درواقع دائما احساس ناامنی میکرد.
همسرش روایت کرده که: «در طول مدتی که در موریس بودم هر روز که میگذشت رضاشاه بیشتر بهانه میگرفت. یک روز ظهر در سالن نشسته و منتظر بودیم غذا بیاورند. یک دقیقه گذشت، ولی خبری از غذا نشد ناگهان همه دیدیم به شدت به صورت و سر خود میکوبد. از بس که ناراحت بود تحمل یک دقیقه صبر را نداشت. من هم جرئت نداشتم بگویم سرت درد میگیرد؛ این قدر بیتابی نکن. یک شب هم به خاطر نوهاش شهناز گریه می کرد، چون شنیده بود بیمار است.»
بیماری و مرگ رضاشاه
رضاشاه پس از دوسال اقامت در جزیره موریس دچار بیماریهای متعددی شد و به علت نبودن تجهیزات پزشکی مناسب در آنجا، به شهر «دوربان» واقع در آفریقای جنوبی رفت. اما در آنجا هم نماند و پس از دو ماه به ژوهانسبورگ نقل مکان کرد. پنج ماه آخر زندگی رضاشاه در ژوهانسبورگ گذشت؛ در حالی که بیماری و غربت امانش را بریده بود و احوالات افسرده و غمگینی داشت. از فرزندانش میخواست برایش کتابهای تاریخ ایران را بخوانند و حتی از ارنست پرون خواسته بود برایش «مشتی خاک ایران» بیاورد.
رضاشاه پهلوی در تیرماه ۱۳۲۳ زمانی که در حال رفتن به دستشویی بود دچار حمله قلبی شد و در بستر بیماری افتاد و نهایتا رضاشاه در چهارم تیرماه ۱۳۲۳ در خواب درگذشت.
پیکر رضاشاه را پس از مرگ به صورت مومیایی از ژوهانسبورگ به قاهره در مصر بردند. در اردیبهشت ۱۳۲۹، در دوره نخستوزیری رجبعلی منصور، جنازه رضاشاه را از مصر به ایران آوردند. پس از اینکه جنازه وی را با هواپیما در مکه طواف دادند، با تشریفات رسمی به شاه عبدالعظیم بردند و در آرامگاه ویژه او دفن شد.
مومیاییشدن در مصر و انتقال به ایران
جنازه رضاخان پس از مرگ وی به مصر منتقل و در آنجا مومیایی و شش سال به امانت در مسجد رفاعی نگهداری شد تا در اردیبهشت سال ۱۳۲۹ به ایران آمد و در مقبرهای که برای او ساخته بودند در جوار حرم حضرت شاهعبدالعظیم به خاک سپرده شد. پس از انتقال پیکر رضاشاه به مصر، سفیر ایران در قاهره در نامهای در سال ۱۳۲۳ خطاب به علا از مومیاییشدن جنازه رضاشاه خبر داد و گفت: در تاریخ ۲۶ آبان ماه ۱۳۲۳ با حضور والاحضرت، شاهپورها و نماینده دربار و اینجانب با احترامات لازمه در سرداب مقبره خاندان سلطنتی در مسجد رفاعی امانت گذارده شد تا دستور حمل جنازه به ایران یا عتبات صادر گردد.
یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد: «سرنگونی و سرانجام مرگ رضاشاه در تبعید که در آخرین سالهای پادشاهی به مستبدی حریص و بیرحم و مرموز تبدیل شده بود، کسی را متأسف و متأثر نکرد.»
پیکر رضاشاه پس از مرگ ابتدا به مصر منتقل شد و به صورت امانت در آن کشور باقی ماند تا این که سرانجام در سال ۱۳۲۸ جسد او را به ایران آوردند و در آرامگاهی در شهرری به خاک سپردند.
شش سال بعد، در سال ۱۳۲۹ و در زمان نخستوزیری رزمآرا، جسد مومیاییشده رضاشاه با مراسم و تشریفات مفصل با هواپیما به اهواز و از آنجا با قطار به تهران آورده شد و در جوار شاهعبدالعظیم در شهرری در آرامگاهی به خاک سپرده شد. این مقبره به مدت ۳۰ سال یکی از مراکز رسمی دیدار مهمانان خارجی بود. این ساختمان در بخش غربی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی قرار داشت و مساحت آن ۹ هزار متر و ارتفاع آن ۲۵ متر بود. فروغی در گفتوگویی اعلام کرده بود ارتفاع بنا هفت متر کوتاهتر از گنبد حضرت عبدالعظیم ساخته شده است. سنگ قبر رضاشاه بر اساس الگوی سنگ قبر ناپلئون بناپارت در انولید ساخته شده بود. علیرضا پهلوی برادر تنی محمدرضا پهلوی که در سال ۱۳۳۳ درگذشت نیز در کنار این آرامگاه به خاک سپرده شد. فضلالله زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد، حسنعلی منصور و ارتشبد خاتم، داماد شاه و سلیمان بهبودی از کسانی بودند که در اطراف آرامگاه به خاک سپرده شدند. معمار این بنا محسن فروغی، استاد معماری و رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود که کاخ نیاوران و دانشکده حقوق دانشگاه تهران هم از آثار اوست. در نهایت آرامگاه رضاشاه پس از پیروزی انقلاب توسط صادق خلخالی تخریب شد.
خلخالی و تخریب آرامگاه رضاشاه
صادق خلخالی در کتاب خاطراتش درباره قبر رضاشاه مینویسد: «ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شد زمان آن فرارسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر. سادات با پناهدادن به شاه، میخواست او را در بازگشت به ایران کمک کند ولی ما میخواستیم به او و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خرابکردن مقبره پهلوی همین بود و نیز میخواستیم طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل میکردند، به کلی مأیوس شوند. ما آن روز به سپاه رفتیم و سرپرست سپاه (عباس دوزدوزانی)، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود. مردم لحظه به لحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد.»
در بخش دیگری از این کتاب آمده است: «هر چه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم به دست نیامد. بعدا معلوم شد که شاه هنگام فرار، استخوانهای پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لسآنجلس، نگهداری میشود. این استخوانها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاهداری میکنند تا به اصطلاح، در یک فرصت مناسب در ایران دفن کنند.»
او همچنین مینویسد: «ما به چشم خود دیده بودیم که مردم سادهلوح، پس از زیارت حضرت عبدالعظیم، بر مقبره ناصرالدینشاه هم فاتحه میخواندند. البته، ما دست به کار شدیم و دستور دادیم که سنگ قبر ناصرالدینشاه را بکنند تا اثری از مقبره او در کنار حضرت عبدالعظیم نمانده باشد. ما نهتنها قبر رضاخان را با خاک یکسان کردیم، بلکه قبر علیرضا پهلوی [برادر محمدرضاشاه] و فضلاللهخان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضاکننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و دهها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیککردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند.»
تخریب آرامگاه رضاشاه
«رضا شصت تیر» چگونه جان فرمانده را در محاصره ارتش سرخ شوروی نجات داد؟ / نقش پدر زن در جهش نظامی و سیاسی رضا خان
اسرار پر شدن حسابهای رضاشاه در بانکهای انگلیس و سوئیس به روایت روزنامه لندنی
شائبه پیداشدن جسد در سال ۹۷
ماجرا از خبری شروع شد که در اردیبهشت سال ۹۷ زمزمههای پیداشدن جسد مومیایی رضاشاه به گوش رسید. در آن زمان گفته شد: «به دنبال اجرای طرح گسترش و توسعه بخش غربی آستان حضرت عبدالعظیم شهرری، تیغهای بیل مکانیکی به طور اتفاقی به جنازهای برخورد کرد که به گفته برخی از مردم که شاهد این حفاریها بودند، گویا جنازه مومیاییشده بوده و در همان محل مقبره تخریبشده رضاشاه پیدا شده.»
به نوشته خبرنگارانی که به این محوطه رفتهاند: «بخش غربی آستان، همان جایی است که مقبره رضاشاه قرار داشته و پس از تخریب به دستور صادق خلخالی، حاکم شرع اوایل انقلاب در اردیبهشت ۱۳۵۹، در محل آن یک حوزه علمیه بنا شد. اما به نظر میرسد مسئولان آستان حضرت عبدالعظیم حسنی در چارچوب طرح توسعه، تصمیم گرفته بودند در محل مورد نظر سرویسهای بهداشتی عمومی چندطبقه بسازند.»
خلخالی در اول آبان ۱۳۶۱ در پاسخ به سؤال حسن یوسفی اشکوری، نماینده مجلس که سؤال حسین مکی را پرسیده بود، در نامهای با شرح کارهایی که برای تخریب مقبره نوشته بود، بار دیگر تأکید کرد جسد را بردهاند که این ادعا البته از سوی خانواده پهلوی تکذیب شد.
آن طور که گفته میشود، در سال ۹۷ کارگران زمین را تا عمق هشتمتری حفر کردند و در این عمق بود که به محفظهای بتنی رسیدند. یکی از شاهدان عینی گفته بود شکافتن این محفظه بهسختی انجام شد. هنگام حفر آن برخی بناها و ساختمانهای آستان میلرزید اما بالاخره کارگران موفق شدند و ما بعدا فهمیدیم که این محفظه بتنی همان محل جنازه رضاشاه بوده است.»
ارسال نظر