یادنامه نخستین سالگرد درگذشت استاد شجریان- بازخوانی دل نوشته های اهالی فرهنگ

صدایی که می‌ماند!

صدایی که می‌ماند!

یادنامه​ استاد شجریان در پایگاه خبری تحلیلی عرشه -

 محمدرضا شجریان، استاد برجسته آواز ایران، بزرگ‌ترین خواننده شعر و غزل فارسی در دهه‌های اخیر است و به اذعان اهل نظر و متخصصان موسیقی، در خوانش شعر هر یک از ارکان ادب فارسی، حق مطلب را به حد کمال ادا می‌کرد، به‌گونه‌ای که به تعبیر استاد هوشنگ ابتهاج، اگر در عصر حافظ می‌زیست، با خواندن هر غزلش  از فرط شکرگزاری و رضایت، سرتاپای او را غرق در بوسه می‌کرد. بی‌علت نیست که آوازهای جادویی شجریان را همه ایرانیان،  دوست دارند. در نخستین سالگرد در گذشت محمد رضا شجریان سوگنامه ای در پاسداشت او   دل نوشته ها ، یادداشت ها و یادنامه های چهره های فرهنگی و هنری ، دانشگاهی و اجتماعی و همچنین برخی چهره های سیاسی که سال گذشته در رسانه های مختلف منتشر شد ، را روایت می کنیم 

در این صفحه یادداشت هایی از ضیا موحد |جلال‌الدین کزازی  | احسان شریعتی | جواد مجابی | هادی خانیکی | سیدحسین سراج ‎زاده|  فتح‌الله مجتبایی | بیژن عبدالکریمی|جواد اطاعت |رضا منصوری | فریدون مجلسی | سید محمد بهشتی |  سید جواد میری  را می خوانید :


برخوردار از تعهدی بی‌مانند به هنر

ضیاء موحد  استاد فلسفه و منطق، شاعر

من این خوشبختی را داشتم با استاد شجریان شجریان گفت‌وگوهایی داشته باشم، هر چند که دیدارهایی محدود و معدود بودند اما برای همیشه در ذهن من زنده و پایدار مانده‌اند. درخاطرم هست که چندین سال قبل، با برخی دوستان قرار گفت‌وگوی دنباله‌داری با آقای شجریان را گذاشتیم؛ او هم آمد و قرار شد مصاحبه‌ای در باب موسیقی و ادبیات با زنده یاد شجریان داشته باشیم. دوستان دیگری هم در آن گفت‌وگو حضور داشتند اما از آنجایی که اطلاعات چندانی درباره موسیقی و ردیف نداشتند، بخش اصلی پرسش‌ها به من محول شد که البته این مسأله هم نشأت گرفته از علاقه شخصی خودم و سال‌هایی است که نزد زنده‌یاد حسین یاوری، نوازنده مشهور نی به یادگیری موسیقی مشغول بودم و بر همین اساس هم حساسیت زیادی نسبت به موسیقی داشته و دارم. گفت‌وگوی خوبی بود بویژه که همراهان استاد شجریان از این گفتند که پاسخ‌های او به سؤالات من را تا به آن زمان از او نشنیده بودند و از این بابت هنوز هم افتخار آن دیدارها با من است. از خاطره آن گفت‌وگوها که بگذرم، استاد شجریان تعهدی بی مانند به موسیقی سرزمینش داشت؛ آن هم در سطحی که مشابهش را تا به امروز در کمتر هنرمندی دیده‌ام و شاید یکی از دلایلی که توانست به چنان جایگاه دست یابد، برآمده از همین ویژگی بود. البته محیط خانواده و تربیتی که از آن برخوردار بوده هم بی تأثیر نیست، تربیت در خانواده‌ای که اهل قرائت قرآن بوده و جایگاه خاصی هم برای فرهنگ قائل بوده‌اند. اغلب در حالی از این می‌گویند که در قرائت قرآن مقام اول کسب کرده بوده که کمتر کسی است که بداند این اول شدن استاد شجریان به چه معنا بوده! معنی‌اش این نبوده که تنها به لطف برخورداری از صدایی خوب قرآن خوانده. نه! این خودش نیازمند برخورداری از کلاس و دوره‌ای خاص است. به سراغ هیچ کاری نمی‌رفت مگر آن که تا بالاترین سطوح پیش برود؛ حتی در همین رابطه گفته بود: «من به هر کاری دست بزنم، آنقدر محو آن می‌شوم که گاهی صدای اهالی خانواده درمی‌آید که زیادی در آن غرق شده‌ام.» نمونه دیگرش احاطه‌ای بود که به هنر خطاطی داشت؛ او این هنر را هم به حد استادی می‌شناخت. در کشاورزی هم تبحر خاصی داشت؛ آنقدر که چند مرتبه‌ای از من دعوت کرده بود تا به باغی که اطراف تهران داشت، بروم و گلکاری‌های او را ببینم. هرچند که شرایط هرگز همراهی‌ام نکرد تا آن دعوت‌ها ر ا اجابت کنم. حتی در ساخت و ساز هم در نهایت هنرمندی دست به کار می‌شد؛ اینها را گفتم که مردم  بدانند استاد شجریان تنها یک چهره شاخص موسیقی نبود و او به هیچ عرصه‌ای قدم نمی‌گذاشت مگر آن که در حد تمام و کمال در آن پیش برود. او هنرمندی چند وجهی و برخوردار از تخصص‌هایی فراتر از دیگر همتایان خود بود و همه اینها در کنار هم مجموعه فرهنگی خاصی از او ساخته بود؛ اما به گمانم مهم‌ترین شاخصه‌ای که باید درباره استاد شجریان بر آن تأکید کرد، هنرمندی‌اش در حیطه آواز است. باقی نکات حاشیه‌های تخصص اصلی او هستند؛ آواز شجریان به گونه‌ای بود که همه قادر به برقراری ارتباط با آن بودند. نکته دیگری که حیف است از آن چشم پوشی کنم به دست و دلبازی‌اش در انتقال تجربه‌هایی بازمی‌گردد که طی سال‌ها کسب دانش در زمینه موسیقی و فعالیت جدی به دست آورده بود؛ درست برخلاف شرایطی که خودش در مواجهه با برخی استادان با آن  روبرو شده بود. حالا نمی‌دانم ردیف خوانی و موسیقی اصیل ایرانی‌مان بدون بزرگانی همچون او چه می‌شود؛ این بحثی است که زمان و بهانه دیگری طلب می‌کند.


صدایی که می‌ماند!

 احسان شریعتی

 «...صدای انعقاد نطفه‌ معنی و بسط ذهن مشترک عشق، صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می‌ماند!» (فروغ)

این یادداشت را پیش‌تر برای آرزوی سلامتی شجریان نوشته بودم اما امروز در سوگ «برترین استاد آواز و موسیقی کلاسیک ایران» جوهر آن نوشته را هنوز معتبر می‌یابم و اگر دیروز در زادروز این صدا و در «شب سکوت کویر»، نیایش ما در جشن «بهترین‌(ها)»، جز این نبود ‌‌که با آرزوی شفا و بازیافت کامل سلامت او، ارج‌شناس و گوش‌سپار صدایی باشیم که همواره خواهد ماند، امروز نیز در سوگ صدایی که می‌ماند باز می‌توانیم با او همسرا شویم که: «ﺑﺒﺎﺭ ﺍی ﺑﺎﺭﻭﻥ، ببار! به یاد عاشقای این دیار، به داغ عاشقای بی‌مزار...» موسیقی علمی و معنوی ایران، از زمان «موسیقی کبیر» فارابی تاکنون، «نیندیشیده» مانده یا

به ‌نحو شایسته و بایسته مورد مهر و نظرورزی قرار نگرفته است. این سنت گرانقدر، همچون «صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن»، نیازمند نوزایی و بازاندیشی است. همان موسیقی‌ای که به تعبیر افلاطونی، به دل‌ها روح و به اندیشه بال می‌بخشد و در نظر شوپنهاور، تجسم ذات جهان است و نغمه‌ای که جهان متن اوست و به باور نیچه، زندگی، بدون موسیقی خطایی بیش نخواهد بود! تجدد راستین اما جز «ازسرگیری» سنت چیست؟ برای شروعی دیگر و آغازی نو، گام نخست، تصلب‌گشایی، واسازی و زنگارزدایی از رسوب سده‌ها زوال و رکود و انحطاط است. نوآوری‌های استاد شجریان در ابداع سبک ارایه و ساختِ سازهای جدید و دانش و اشراف او نسبت به تاریخچه سنت موسیقیایی ملی نشانگر درک همین ضرورت و داشتن درد و دغدغه نوزایش و پیرایشگری سنت است. در زمانه و زمینه‌ای که صبح روز تعطیل نیز، در عید سعید غدیر، یعنی روز وصایت به پیروی از الگوی «ابرمرد» و «انسان کامل»، باید با صدای گوشخراش «ضایعاتی خریداریم!» وانت‌های دوره‌گرد از خواب برخیزی، یعنی در سرزمینی که ضایعات بیش از اصل کالاها خریدار دارد، تشخیص بهترین (صدا)‌ها دشوار می‌نماید. بر فراز همه آلودگی‌های صوتی مسلط بر شهری در حال ساخت وساز مدام، این امید اما همچنان در ما زنده است که «تنها صداست، که ذوب ذره‌های زمان خواهد شد» و هر لحظه آینده و در راه، باردار فریادهای رسا و شیوای گذشته خواهد بود. چنانکه در فضای پساطلوع دهه شصت، یک صدا می‌توانست فرق داد و «بی‌داد» را فریاد ‌کند و آن کدام صدا؟ یکی از چند صدای برتر جهان. صدایی از خراسان؛ سرزمین ایمان و آزادگی، سلحشوری و عرفان که این همه در «اذان» استاد تبلور یافته بود. داشتن استعداد طبیعی در هر سپهری، بهترین و عالی‌ترین بودن در هر رشته‌ای، اعم از هنر و ورزش، یا فنّ و دانش، موهبتی یزدانی است که برای ماندن در حافظه تاریخی مردم کفایت نمی‌کند. زیبایی از سویی، در پویش استعلایی و برتری‌جویی خود، نیکی و درستی و راستی را نیز می‌طلبد. استقلال استاد در طول سال‌های خلاقیت هنری نشان از بهره داشتن او تعهد اخلاقی و اجتماعی داشت. و از دیگر سو، هر نمادی و ندایی نیازمند چشم و گوشی است که ارجش‌ را بشناسد، قدرش را بداند و آن راه گشوده را ادامه دهد. آن صدا اما ناخوش از مرارت و ملالت ایام خاموش شد، چه آنان که «از سلاله‌ درختان»اند را «تنفس هوای مانده ملول می‌کند!» صدای شجریان را پس از او خوشبختانه فرزندان برومندش، مژگان و همایون، پژواکند. آری فرزندان هنردوست این سرزمین آن صدا را باز بارها زمزمه و تکرار خواهند کرد.


هنرمندی آراسته به توانمندی‌هایی چند 

جلال‌الدین کزازی  نویسنده، شاعر، پژوهشگر

روانشاد استاد شجریان بی‌هیچ گمان و گزافه، بزرگ‌ترین و هنری‌ترین خواننده آواز در روزگار ما است. حتی در تاریخ هنر ایران هم آوازخوانی هم پایه او به دشواری می‌توان یافت. او هنرمندی بود که به شایستگی‌ها و توانمندی‌هایی چند آراسته بود. گذشته از خنیای نغز و ناب ایرانی که در آن استادی بی‌چند و چون بود با سخن پارسی هم آشنایی داشت. بویژه در آن بخشی از این سخن که هم‌دوش و هم‌آغوش می‌تواند شد با خنیا، بویژه با آواز. در بزمی که چندی پیش در بزرگداشت حافظ برگزار می‌شد و در آن استادان زبان و ادب پارسی سخن می‌راندند، دیدم و شنیدم که روانشاد شجریان از یکی از این سخنرانان، باریک‌بین و نکته‌سنج خرده گرفت که بیتی از حافظ را درست و به آیین در زبان نیاورده است. از سوی دیگر آنچه ویژگی و شایستگی دیگر اوست، آن آوای اهورایی است که به گفته خواجه شیراز، به گلبانگ پهلوی می‌ماند. هنگامی که او این آوای دلکش آسمانی را سرمی‌داد، شنونده سرمست می‌توانست شد؛ حتی گاه از دست می‌توانست رفت. جادویی جاودان، فسونی فسانه رنگ در آواز و آوای او نهفته بود که دل از همگان می‌ربود. این شایستگی‌هاست که از این بزرگ‌مرد آواز و خنیای ایران چهره‌ای بی‌همانند و ورجاوند (اعجازآمیز) ساخته است.


راز جاودانگی شجریان

 هادی خانیکی

از عصر پنجشنبه که غروب ستاره درخشان آسمان هنر ایران محمدرضا شجریان قطعی شد، جامعه ایرانی در همه سطوحش، هم به سوگ نشست و هم به سخن آمد. رسانه‌ای شدن شجریان در این حد پدیده‌ای نوظهور است. هیچ قدرت تبلیغاتی و حتی سازماندهی سیاسی نمی‌تواند کسی را چنین به میانه افکار عمومی بیاورد. به راستی راز این برانگیختگی احساسات و ادراکات این طیف گسترده و متنوع و ناهمگن چیست؟ در وجود شجریان و داشته‌های هنری و فرهنگی او رازی است که هنوز سر به مهر است یا در جامعه دستخوش تغییر ما مختصاتی وجود دارد که فراتر از مصائب و دشواری‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی می‌رود و به جای غم نان و نگرانی از سلامت و آینده خویش در پی وضعیت و جایگاه «خواننده ملی» می‌دود یا فراتر از این دو فرهنگ ما ایرانیان، از چنان عناصر زایایی هنوز برخوردار است که یاد و خاطره تاریخی مواجهه با فردوسی، عطار، خیام، سعدی، مولانا و حافظ را دوباره زنده می‌کند؟ این روزها غلبه عواطف و احساسات برآمده از پیوند گسترده و درونی نخبگان و جامعه با شجریان، هنوز امکان تامل در این پرسش‌ها را نمی‌دهد، اما سرانجام باید از این گستره نوشته‌ها و گفته‌ها فراتر رفت و به اعتبار تجربه‌ها و زیسته‌های شخصی و داده‌ها و مستندات و مطالعات علمی راز مانایی هنر شجریان و قدرت بازآفرینی فرهنگی و ادبی آن را از ورای ادراکات گوناگون از شجریان پی گرفت. شجریان خود رسالت موفق خویش را در رهایی موسیقی ایرانی از دست و زبان مخالفان آن به موفقیت فردوسی در نجات زبان فارسی می‌دانست. بزرگانی چون شفیعی‌کدکنی و هوشنگ ابتهاج جایگاه او را در نقش‌آفرینی چند جانبه هنری به نقش حافظ در شعر فارسی نزدیک دانسته‌اند و دیگرانی هم داشته‌ها و آورده‌های او را در ساحت هنر به آفرینش «زبان معیار» از آن نوع که سعدی به آن در ادب فارسی دست یافت، برشمرده‌اند. در حوزه اجتماع و سیاست هم این جایگاه والای شجریان را از انتخاب آگاهانه و پرهزینه او در هم‌صدایی با مردم در برابر قدرت سیاسی در رسانه‌های رسمی دیده‌اند. شاید همه اینها در مقیاس‌های علمی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی درست باشد، اما ناروا نیست اگر در این منظومه به پرسشی پردامنه‌تر نیز بیندیشیم و آن اینکه هر یک از ما در گذار ایام تحولاتی گسترده در بینش و کنش و منش داشته‌ایم. جامعه پیش روی ما هم در رویارویی با رخدادهای گوناگون سخت‌افزارانه و نرم‌افزارانه دائما در معرض تغییر بوده است. شجریان نیز در مقام یک هنرمند دردآشنا و متعهد ایام پر فراز و نشیب را پشت سر نهاده است؛ در موقعیتی به دنبال «ره‌جویی متکی بر تفنگ» بوده و در موقعیت دیگر خواستار «بر زمین نهادن تفنگ» شده است. در این سه گونه دگرگونی درازدامن چه چیز سبب شده است که نام و نقش شجریان همچنان پابرجا بماند و او را به مثابه سرمایه نمادین و فرهنگی در خدمت انسجام و تقویت «هویت ملی» قرار دهد؟ تجربه خود من از این پدیده کم نظیر آن است که هیچ‌گاه نتوانسته‌ام در فرازها و فرودهای زمان از «آواز شجریان» که تصویری این زمانی از «فرهنگ ایران» هست، جدا شوم چه آن روز که در فرآیند مبارزه علیه نظام شاه، زندگی چریکی را برگزیده بودم و چه امروز که راه نجات کشور را رو آوردن به گفت‌وگو و تفاهم و تن سپردن به خواست و رای مردم می‌دانم؛ در همه حال صدای شجریان به مثابه مرهم و امید برای رنج‌ها و دردهایم بود و هست. نمی‌دانم دیگران با تجربه‌هایی از این دست چگونه روبه‌رو شده‌اند و می‌شوند؟


بی‌همتا در موسیقی یکصد سال اخیر ایرانی

فتح‌الله مجتبایی مورخ ادیان و فلسفه شرق

تا آنجا که من می‌دانم در این یکصد سال اخیر، در موسیقی ایرانی و آواز  سه-چهار نفر بیش از دیگران درخشیده و شاخص بوده‌اند؛ قمرالملوک وزیری در درجه نخست و بعد از او هم ادیب خوانساری، سپس بنان از جمله این افراد هستند که اشاره شد؛ اما زنده‌یاد محمدرضا شجریان در چنان جایگاه رفیعی قرار داشت که بی‌اغراق او را می‌توان کامل‌تر از همه آنان دانست، چراکه هم برخوردار از حنجره‌ای قوی بود که تا پیش از او، به غیر از وزیری کسی به پای شجریان نمی‌رسید؛ هم اینکه تسلط و شناخت بسیاری نسبت به مشکلات گوشه‌های ایرانی داشت. بر همین اساس هم به خوبی از عهده فراز و نشیب گوشه‌ها و دستگاه‌ها برمی‌آمد؛ از منظر خوانندگی هم بی‌شک هنرمندی طراز اول بود که تا به امروز، در تاریخ موسیقی کشورمان نظیر او  ندیده‌ایم؛ حالا بعد از این زمانه چه شود و اینکه کسی قادر به درخششی همچون شجریان خواهد شد یا نه ،  نمی‌دانم. با این حال سال‌ها فعالیت جدی‌اش بیانگر این است که تا به امروز کسی چنین قدرتمند در گذر از فراز و نشیب‌ها و همچنین تحریرهای موسیقی ظاهر نشده است؛از سوی دیگر ذوق بسیاری در هنر موسیقی به خرج می‌داد؛ در حقیقت شجریان مجموعه‌ای کامل از موسیقی امروزمان بود؛حتی در انتخاب اشعار برای آواز هم سلیقه زیادی به خرج می‌داد و کاملاً مشخص بود که کارهایش مبتنی بر تفکر بسیار بودند، اما خصیصه مهم دیگر، درباره این استاد موسیقی که نظیر آن  تنها در قمرالملوک وزیری و تا حدی هم بنان مشاهده می‌شد، این است که آوازش را بر حسب شعری که انتخاب می‌کرد می‌خواند؛ اما دیگر ویژگی مهم شجریان را باید در مردمی بودن او جست‌و‌جو کرد. شجریان برای مردم می‌خواند و هنر را برای آنان می‌دید؛ در خوانندگی هرگز به دنبال سودجویی نبود و تنها به دنبال حفظ این هنر آن هم به بهترین شکل ممکن بود.


نمونه بارزی از یک «هنرمند مردم‎مدار»

سیدحسین سراج ‎زاده استادیار دانشگاه خوارزمی و رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران

1. درگذشـــــــــــــــــــت اســـــــتاد محمدرضـــــــا شـــــــــــجریان، هنرمنــــد بلنـــدآوازه، بخـــــش قابل ملاحظه‌ای از مردم ایران را متأثر و سوگوار کرده است به‌گونه‎ای که می‎توان گفت بدل به یک سوگواری ملی شده است. شجریان علاوه بر جایگاه رفیع و بی‎بدیلی که در هنر موسیقی و آواز ایران دارد و اهل هنر و موسیقی درباره آن گفته و نوشته‌اند و باز هم بسیار خواهند گفت و نوشت، پیوند عمیقی با خاطرات و عواطف مردم ایران در فراز و فرودها و تحولات اجتماعی سیاسی نیم قرن اخیر دارد. سرچشمه‌های زلال معانی بلند شعر فارسی و معارف معنوی و عرفانی، از خیام، عطار، حافظ، سعدی، نظامی تا اخوان، سایه و شفیعی کدکنی، با آواز دلنشین و فاخر او در ذهن و ضمیر و دل و جان مردم جاری شده و بدین‌سان آوازش استمراربخش حافظه تاریخی شعر و ادب فارسی شده است؛ همچنان‌که بانگ مناجات ربنایش خاطره تجربه معنوی بسیاری از روزه‌داران را زنده نگه داشته است. به یاد دارم در یک کار پژوهشی که چند سال قبل در یکی از دانشگاه‎ها انجام شده بود، از اشعاری که دانشجویان از شاعران کلاسیک ایران حفظ هستند سؤال شده بود؛ که مشخص شد آنچه دانشجویان از اشعار این شاعران می‌دانند، بیشتر همان اشعاری است که خواننده‎هایی چون شجریان خوانده‎اند.

2. مضامین آواز و ترانه‎های شجریان اما بازتاب احوال جمعی مردم و جامعه ایران در پنج دهه گذشته هم بوده است؛ و از این‌رو می‌توان احوال و عواطف و خاطرات کثیری از مردم در این دوران پرالتهاب را در شعر او دنبال کرد. پیوند او با احوال کثیری از مردم در فراز و فرودهای جنبش رهایی‎بخش آنان، در گزینش‎های سنجیده اشعار و طنین دلنشین آوازش آشکار است. با پیروزی خیزش ضداستبدادی آنان با «ایران ای سرای امید، بر بامت سپیده دمید» با آنها به وجد می‎آید؛ با مواجهه با شکاف‎ها و تنازعات بعد از انقلاب با «رزم مشترک» و «همراه شو عزیز» همه را به اتحاد در برابر دردهای مشترک فرامی‌خواند، که با هجوم دشمن به خاک ایران، نماد اتحاد مردمی برای دفاع حماسی از کشور می‎شود؛ با مواجهه با برخی سرخوردگی‎ها و ناکامی‎ها و برآورده نشدن آمال مردم، با «بیداد» و «سرو چمان من چرا میل چمن نمی‎کند» حزن ناشی از این ناکامی‎ها را بازتاب می‌دهد؛ در مصیبت ملی زلزله بم با کنسرت «همنوا با بم» در این اندوه ملی با مردم مویه می‎کند و در همه حال با «مرغ سحر»، شعله امید به اصلاح را زنده نگه می‎دارد.

3. از این رو، می‎توان شجریان را مصداق بارز یک هنرمند «مردم‌مدار» دانست، به مفهومی که «مایکل بورووی» این مفهوم را به‌کار برده است. (بورووی، مایکل، درباره جامعه‎ شناسی مردم‎مدار، ترجمه نازنین شاه رکنی، مجله جامعه ‎شناسی ایران، سال هشتم بهار 1386 شماره 1)

از نظر بورووی «جامعه ‎شناس مردم‎مدار» جامعه ‎شناسی است که دانش جامعه‎ شناسی را با جنبش‎ های اجتماعی رهایی‎بخش پیوند می‌دهد و آن را در خدمت تحقق آرمان‌های مردم برای بهبود شرایط زندگی‌شان و تلاش برای برابری و آزادی و مبارزه با نابرابری و تبعیض به‌کار می‎گیرد. با پویش‎ها و جنبش‎ های حوزه عمومی و جامعه مدنی تعامل دارد. مسائل این جنبش‌ها و پویش‎ها موضوع پژوهش او هستند و دستاوردهای پژوهشی‎اش هم در خدمت تحقق اهداف آنهاست. به این اعتبار، شجریان نمونه بارزی از یک «هنرمند مردم‎مدار» است. هنر او با پویش‌ها و جنبش‌های رهایی‌بخش در حوزه عمومی ارتباط عمیقی داشته است، از آنها متأثر بوده، آنها را بازتاب داده و بر آنها اثر گذاشته است. راز محبوبیت گسترده او، همین نوع پیوند با مردم و هنر «مردم‎مدار» اوست.یادش گرامی و راهش مستدام و میراثش ماندگار باد


زنده به عشق

جواد اطاعت استاد دانشگاه 

 زمانی که با خبر درگذشت استاد بزرگ موسیقی ایران با غم غوطه می‌خوردم و آواهای آن سالک اهل عرفان و مشرب اصحاب ایقان را زمزمه می‌کردم، دوستی پیغام داد که به این مناسبت مطلبی را برای انتشار تدوین کنم. نمی‌دانستم در آن سکوت سرد شب در سعد صوت زیبای او و در نحس فراقش چه بگویم و در این تراژدی چه بنویسم که در خور شأن استادی چون خسرو آواز ایران زمین باشد. از سویی در وصف حسن آن آوازه‌خوان فصیح و سخن گزار بلیغ قاصر بودم، چراکه نغمه‌های مهیج او مضبوط است و آوازهای آن مرغ خوش الحان مشهور. او به حسن غنا موصوف و به لطف نوا معروف؛ از دیگر سو می‌دانستم که از عدم اجابت پشیمان می‌شوم و از ننوشتن پریشان و دامن صحبت از ادیبی کامل و فصیحی فاضل درچیدن و از ابراز ارادت به او درکشیدن شرط مروت و فتوت نبود. در دل چنان می‌گشت و در خاطر چنان می‌گذشت که این بیت از حافظ بر زبانم جاری شد؛ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ... درنگ جایز ندانسته و قلم بر کاغذ گذاشتم . چاره‌ای جز این نبود، چراکه همه از غم مفارقت او به جان آمده‌ایم و از مهاجرت او به فغان. باید که به الماس مژه گوهر عجز و اضطرار سفتیم و با لسان افتقار و زبان اعتذار سخن گوییم. نمی‌توان خونابه‌های چشم هموطنان در غم و اندوه فقدان خالق ربنا دید و لب به سخن نگشود. نشاید که ملتی از غم رفتنش پر از جوش و خروش و دهان من از گفتن مدح و ثنای او خاموش. شجریان بیش از به پنج دهه زبان به آواز متکلم و به ترانه مترنم و لبان به خنده متبسم بود. آوازه خوانی پر آوازه که در سلالت عبارت و دقت اشارت بی‌نظیر بود، از میان ما رفته است. او که در طول زندگی برای مردمانش‌ سازی می‌نواخت و غزلی می‌پرداخت، به مطلوب رسیده و جمال معشوق بدیده. باید که در ثنای او بگویم، اگرچه به افتقار کلام، ثنای جمیل و ثواب جزیل عاید و واصل ما نشود، لااقل به قدر وسع بکوشم. شجریان عاشقی بود که در سرزمین شفقت جز تخم محبت نکشت. آوازخوانی فصیح و موسیقیدانی لبیب بود، آواز او، ابداعی فراوان، لطافتی کامل و مهارت و ملاحتی تمام داشت. اگر فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا زبان پارسی را با اشعار خود زنده و مانا کردند، شجریان با صدای خود، این زبان، فرهنگ، ادب و موسیقی را جاودانه کرد. اگرچه او نمایانگر نبوغ مردمان ما و نمادی از غرور ملی ایرانشهری در عصر حاضر بود و نسبت به احیای میراث فرهنگی ایرانیان به خوبی همت گماشت؛ اما با کسب جوایزی چون جایزه پیکاسو و دیپلم افتخار از یونسکو، نشان موتزارت و جایزه گرمی از مرزهای ایران پا را فراتر نهاد و محدود به جغرافیای پارسیان نماند. افسوس که قوت مباشرت ساقط گشت و اطبا از معالجت آن یار سفر کرده عاجز شدند؛ اما تا بوده چنین بوده و این زمین سرد در طول تاریخ خزاین بسیاری دفین کرده است. شجریان عزیز تو فروزان آتشی بودی که توفان زمانه خاموشید جسم و جانت را؛ لکن خرم از آنیم که زین پس شعله جانت روشن‌تر و آوازت جاودانه‌تر با ماست (هو معکم اینما کنتم). خنیاگر عشق آسوده بخواب که صدایت مانا و جاودان است و آفت زوال بر کرانه‌ات هویدا نباشد که گفته‌اند یادگار مرد در این جهان سنت‌های خوب و سیرت‌های نیکوی اوست. آری آن جوانمرد از میان ما برفت و جان به جانان سپرد؛ خدایش او را در روضه‌ای از رضوان بهشتی ماوا و مسکن دهاد. روانش شاد و صدای آوازش در گوش هوش‌مان پرطنین باد. اگرچه به ایجاز سخن گفتیم؛ اما به قول جامی امید آنکه خوانندگان این کوتاه سخن، ما را به لب دعایی و روح آن مطرب عشق را به ثنایی شاد کنند. ان‌شاءالله


تاملی در رابطه سیاست و هنر 

 بیژن عبدالکریمی استاد دانشگاه 

در سال‌های اخیر بارها فریاد زده‌ام که یک «ملت» حقیقی و اصیل، صرف یک «جماعت»، یعنی تجمعی از افراد در یک سرزمین نیست. یک ملت برای ملت شدن نیازمند نیروها و مولفه‌هایی است که آحادش جامعه را در عمیق‌ترین لایه‌های هستی‌اش به یکدیگر پیوند می‌دهد. در این میان شعر، هنر، ادب و موسیقی از مهم‌ترین عناصری هستند که به یک قوم تاریخی هویت بخشیده، از یک جماعت یک ملت می‌سازند. یک «جماعت» برای آنکه به یک «ملت» تبدیل شود و تا سرحد یک ملت ارتقا یابد نیازمندِ «افتخار و غرور ملی و امید ملی» است و شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقیدانان حاملان و حافظان افتخار، غرور، امید و آزادگی یک ملت هستند. بدا به حالت سیاستی که این مهم را درنیابد و قدردان شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقیدانانش نباشد و به واسطه بی‌توجهی به شاعران، هنرمندان، ادیبان و موسیقیدانان یک کشور، حس افتخار، غرور، امید و آزادگی ملتش را جریحه‌دار سازد. سیاست ناپخته و خام که سیاست را صرفا در حد روزمره و مواضع و جهت‌گیری‌های اینجایی و اکنونی و نه در افق تاریخ و آینده‌های دورتر و منافع ملی، می‌فهمد درنمی‌یابد که غرور ملیِ ناکافی و احساسات جریحه‌دار شده یک ملت، بحث جدی و اثربخش درباره سیاست ملی را- آن هم در روزگاری که یک جامعه زیر سنگین‌ترین فشارهای نظام سلطه جهانی است - نامحتمل می‌سازد. سیاست ناپخته باید دریابد که ما بدون شخصیت‌های فرهنگی، متفکران، شاعران، ادیبان، و هنرمندان‌مان نمی‌توانیم به خویشتن به منزله یک ملت بزرگ تاریخی وحدت و انسجام ببخشیم. بی‌تردید، ادب، هنر، شعر، موسیقی و آواز ایرانی در کنار دیگر مولفه‌های حِکمی، فرهنگ، دینی و معنوی، از مهم‌ترین مولفه‌ها و پایه‌های هویت ملی ماست. سیاست خام و ناپخته نباید با صرف تکیه بر برخی مولفه‌های هویت‌بخش مثل اسلام و تشیع، اجازه دهد دیگر عناصر بنیادین و پایه‌های هویت ملی ما، مثل حکمت، شعر، ادب و موسیقی ما به واسطه بیگانگان مصادره شده یا به دلیل بی‌توجهی به آنها سبب شکاف بیشتر ملت با نهاد سیاست، آن‌هم در شرایط تاریخی بسیار بحرانی کنونی کشورمان شود. سیاست خام و ناپخته باید به این مساله واقعی و انضمامی روزگار ما بیندیشد که مولفه‌های بنیادین هویت ایرانی چیست و شعر، موسیقی و ادب فارسی در این میان چه نقشی دارد و چگونه می‌تواند این مولفه‌ها را عاملی برای افزایش وحدت، انسجام و سرمایه ملی سازد. سیاست خام و ناپخته چگونه می‌تواند مدعی مبارزه با غرب و غربزدگی و سکولاریسم و نیهیلیسم جهان کنونی باشد اما نقش عظیم و اثرگذار حکمت معنوی و شعر و ادب فارسی را که با موسیقی و آواز اصیل ایرانی پیوندی وثیق و نسبتی نازدودنی دارد، در مقاومت در برابر نیهیلیسم و بی‌معنایی جهان غربزده کنونی نادیده بگیرد؟ نهاد سیاست باید دریابد که این حکمت، شعر، ادبیات، هنر و موسیقی و شیوه مواجهه سیاست با اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه و موسیقی است که معیار درستی و نادرستی سیاست‌هاست. درک و تفسیر از هنرمندان به عنوان یک موافق یا مخالف سیاسی و نقد سیاسی هنر و موسیقی نافهمی شأن و جایگاه هنر و تقلیل آن تا سر حد مناقشات مبتذل روزمره است. شجریان، از بزرگ‌ترین سرمایه‌های ملی و برجسته‌ترین نمایندگان روح ایرانی است؛ روحی که در آواز او متجلی می‌شد. آواز او با عمیق‌ترین لایه‌های وجودی ملت ما پیوند خورده است. نادیده‌انگاری این حقایق بزرگ به‌معنای سیاست‌نااندیشی و سیاست ‌نافهمی نهاد سیاست است.


شجریان رفت، از ایران نرفت 

رضا منصوری

شجریان رفت. نه چون آنها که از ایران می‌روند. از ایران نرفت. ایران هم ماندنی است، پیوسته به‌جاست، تا زمین هست و پس از آن نیز. بسیاری رفتند، از ایران رفتند، بعضی هم هستند، اما بودن‌شان در بودن ایران بی‌تاثیر، یا در بودن ایران مُخِلّ! مُخِلّان اما رفتنی‌اند، برای همیشه، ترک‌شان جهل تاریخی ‌ما‌اند. آنکه آمد و ماند و درخشید ایرانی شد. شجریان درخشید. درخشانی‌اش فرهنگ ایران و لطافت آن را لطیف‌تر کرد. ماندگاری و درخشانی‌اش، همانند فردوسی، ایران را ماندنی‌تر کرد- بی‌صدا و بی‌سیما. رفتنش هم درخشان و روشنگر بود؛ نور به حضور بی‌وجودان افکند تا بهتر دیده شوند.  بر این نگِرییم! شجریان ماندگار است چون ایران خواهد ماند. ایرانْ عشق به انسانیت است و عشقِ مطلق و شجریان نماد آن است. بر‌ این ببالیم! ایران جمع شطّار است. باز هم ایرانیانی شطار در همه زمینه‌ها خواهند درخشید. انسانیت بی‌ایران نمی‌شود. عِلمیت اما شاید!


از جم تا توس

فریدون مجلسی نویسنده 

همدردی ملی در غم درگذشت هنرمند نامدار محمدرضا شجریان آموزنده است! در میان پیام‌های تسلیت از بزرگان فرهنگی و سیاسی ایران و جهان یک پیام برایم جالب‌تر بود. پیام نچیروان بارزانی رییس اقلیم کردستان عراق که در توییت خود به فارسی نوشته است: «... تنها صداست که می‌ماند... با نهایت اندوه درگذشت خسرو آواز ایران‌زمین و اسطوره تکرارنشدنی موسیقی را به خانواده محترم شجریان، جامعه هنری و دوستداران ایشان تسلیت عرض می‌نمایم.» کتابفروش کابلی هم در توییت خود به لحنی گلایه‌آمیز نوشته است: «جاودانه شدن در دل یک ملت (نخیر سه ملت ایران، افغانستان و تاجیکستان) کار هرکسی نیست.» روزنامه‌نگار و گزارشگر تاجیک داریوش رجب‌زاده، در پیام رادیویی خود با یادآوری سفر چندین سال پیش شجریان به تاجیکستان و کنسرتی که در تالار بزرگ شهر برگزار کرد، گفت مردم که با آواز سنتی ایرانی آشنایی نداشتند با حضور در تالار، انتظار شنیدن اجراهایی به سبک گوگوش و ابی را داشتند و برای برخی نومیدکننده بود، اما بسیاری به تدریج مجذوب آن شدند و سرآغازی شد برای آشنایی و تکرار آواز سنتی ایران، «و تاثیرگذاری سفر شجریان به حدی بود که برخی تاجیکان که از قدیم پسوند اُف به دنبال نام خود داشتند، با الهام از پسوند یان در نام شجریان، اُف‌های‌شان را تبدیل به یان کردند و از جمله خودم نامم را از رجب اُف به رجبیان تبدیل کردم.» او نیز همچون نچیروان بارزانی، شجریان را خواننده «ایران‌زمین» می‌نامید. البته راست می‌گوید، ایران‌زمین مفهومی فرهنگی و فراتر از مرزهای ایران است. تذکر اینان به مشارکت فرهنگی ایجاد حقی می‌کند که آنان نیز مانند ایرانیان در هنر شجریان برای خودشان سهمی داشته باشند (نام نچیروان به فارسی می‌شود نخجیربان به معنی پاسدار شکار یا شکاربان) اما موضوع برای ایرانیان فراتر از این اشتراک است. درباره ارزیابی هنری شجریان من نیز در شمار سیاهی‌لشکر هنردوستان ایرانی هستم که از آن لذت برده‌ام و می‌برم، نه بیشتر. وارد آن مقوله هم نمی‌شوم که در شأن هنرشناسان آشنا با موسیقی است. موضوع از دانش و هوش سلطه ادبی و شعردانی و شعرشناسی و ساز و موسیقی و هنرهای دیگری هم که به آنها آراسته بود، فراتر است. ایران هنرمندانی داشته که شجریان در محضر بسیاری از آنان شاگردی کرده تا بدینجا رسیده و قدردان بوده است. مردم ما نیز از آنان قدردان هستند. اما در وجود او جوهر جذب‌کننده دیگری هم وجود داشت. آشنایی که در اروپا به دنیا آمده و بزرگ شده و فارسی هم نمی‌دانست، در سفر به شیراز به مزارهای‌ حافظ و سعدی رفته بود و فکر می‌کرد همچون به موزه رفتن دیداری کنجکاوانه و یادآوری و احترام است. اما از دیدن مناسک زیارت‌گونه و درد دل و صحبت مردم با شاعران‌شان حیرت‌زده بود. نمی‌دانست که اینان: فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ و... سخنگویان تاریخی وجدان و فرهنگ ایران زمین هستند! اسطوره‌های واقعی که به استناد آثارشان زبان حال مردم هستند. شجریان نیز این مهره مار را با خود داشت. چیزی نبود که یک روزه به دست آمده و در دل مردم اثر کرده باشد. وقتی بیماری حاد و طولانی می‌شود، نوعی مرگ تدریجی است که انتظار آن می‌رود و تحمل مرگِ عزیزان را هم آسان می‌کند که چنان‌که شاهد بودیم کار او نیز از جم به مزار فردوسی در توس انجامید. اما برای شجریان که انتظار مرگش می‌رفت، این پرواز جنبه نمادین و غم‌انگیز دیگری داشت. گویی بخشی از امید و مایه الهام مردمی که سراسیمه به کنار بیمارستان و نماز و مزارش شتافتند، به خاک می‌رود. اوج محبوبیت و این احساس تعلق مردمی در آن روزی بود که او بیش از همیشه در میان مردم و در دل آنان جای گرفت و خود را نه در شعار که در عمل خس و خاشاکی در شمار آنان نامید؛ خس و خاشاکی که نشان افتخار و مهره مار او شد.


بزرگ بود و از اهالی امروز بود!

سید محمد بهشتی

بیشتر ما مردم ایران در فقدان محمدرضا شجریان سوگواریم. چرا سوگواریم؟ در روزگاری که مرگ این همه ارزان شده و هیچ هفته و روزی نیست که خبر ناگواری نشنویم. چرا سوگواریم؟ وقتی چند سالی بود که شجریان در بستر بیماری بود و همه از پیشرفت بیماری خبر داشتیم و حتی خود را آماده شنیدن این خبر کرده بودیم. چرا سوگواریم؟

غالب ما که بستگی‌ای از نوع خویشاوندی یا رابطه‌ای از نوع استاد و شاگردی با محمدرضا شجریان نداشتیم؛ نه حشر و نشر حضوری و نه سابقه دوستی. ولی غالب ما همانقدر سوگواریم که دوستان و اطرافیان ایشان و ای ‌بسا بیشتر از آنان. ما همانقدر سوگواریم که محرمان او که به تنهاترین خلوت‌هایش راه داشتند، سوگوارند. چرا سوگواریم؟ 

تنها پاسخی که می‌یابم، تصنیف‌ها و آوازهای اوست. شجریان با تصنیف‌هایش مجلسی برپا می‌کرد و ما در این مجلس حاضر بودیم و در این مجالس با او از نزدیک معاشرت داشتیم. این مجلس در کجا برپا بود؟ در خلوت دل‌های ما. 

شجریان با تصنیف‌هایش فرصتی برای خلوت کردن ما با خودمان فراهم می‌کرد. او در این شلوغی و همهمه بازار مسگران، در این اوضاع که بسیارند صداهایی که می‌شنویم و حتی نمی‌فهمیم چه معنایی دارد، با آوازش سکوتی می‌ساخت که در آن خلوت و در آن فرصتی که این خلوت می‌آفرید صداهای آشنایی به گوش می‌رسید؛ صدای قرن‌ها، صدای ایران، صدای مولانا، حافظ، ملک‌الشعرای بهار و بسیاری از فرزانگان و ایران‌دوستان دیگر. در این خلوت که او با آوازش فراهم می‌کرد ما صداهایی را می‌شنیدیم که مدت‌ها بود خاموش شده بودند و ما را مطمئن می‌کرد که این خاموشی به معنی مرگ‌شان نیست‌. هر قدر که بُعد و فاصله زمانی میان ما و قدما هست در صدای شجریان برداشته می‌شد. او صدای بسیاری از صداهای خاموش‌ شده بود. آنچه ما سوگوارش هستیم همین خلوت‌ها و همین صداهاست. ما دلتنگ رفت و آمد به آن مجلسی می‌شویم که دهه‌ها از خلال صدای او فراهم می‌شد. چرا سوگواریم؟ 

در زمانه‌ای که فناوری ضبط صدا این امکان را فراهم کرده که تصانیف و آوازهای او را ثبت کنیم. می‌دانیم که هر بار که بخواهیم می‌توانیم مرغ سحر او را بشنویم و باز هم آن مجلس برپا می‌شود. پس چرا سوگواریم؟

چون او دیگر خودش نیست. فخر ما این بود که این صدا زنده است. برای ما مردم این دوره و زمانه که نه سعدی‌ای دیده‌ایم و نه محضر مولانا را درک کرده‌ایم و نه حافظ را ملاقات کرده‌ایم. برای ما که از حیات فرهنگ خود مطمئن نبودیم و برای کسانی که از حیات این درخت ایمان بریده بودند مثال از شجریان می‌آوردیم، حالا چه شاهد و گواهی بیاوریم. حالا که او نیست به کدام نشانه حیاتی باید دلخوش کنیم. صدای نفس‌های فرهنگ‌مان را از کدام نای بشنویم. علت واقعی سوگواری ما این است.

شجریان ضمن قرار داشتن بر ریشه‌های تنومند فرهنگ ایرانی معاصر بود و بر معاصر بودن تاکید داشت. همین هم سبب می‌شد که صدایش صدای حال ما باشد. در اینکه فردوسی و مولانا و حافظ بزرگ بودند، شک نیست ولی هر زمان باید کسانی باشند که بزرگ باشند و از اهالی امروز. کسانی که معاصر باشند و معاصر کنند. چنین کسانی می‌شوند آیینه‌ تمام‌قدی که ایرانیان در آن چهره خود را می‌بینند و بجا می‌آورند. چیزی که دوست‌داشتنی است، این است.

معاصر بودن درس بزرگ شجریان به همه آنهایی است که سینه به سینه حافظان این تسلسلند؛ کسانی که آواز گرم او را در سینه دارند و وقتی می‌خوانند حس می‌کنیم جغرافیایی به وسعت ایران و تاریخی به درازای چند هزاره همین امروز ما را مخاطب قرار داده است. یادش جاویدان و راهش پررهرو باد.


شجریان، من و «مشاعره امشب ما» ...

محمدمهدی فرقانی استاد دانشگاه 

اولین خاطره‌ام از مرحوم استاد شجریان به دهه چهل شمسی برمی‌گردد، زمانی که برنامه «مشاعره امشب ما»  شنبه‌شب‌ها از ساعت نه تا نه و نیم شب از رادیو پخش می‌شد و در این برنامه عده‌ای از جوان‌ها با هم مشاعره می‌کردند و مجری برنامه آقای مهدی سهیلی بود که هم شاعر بودند و هم آدم شناخته شده .

 وقتی یک ربع از شروع این برنامه می‌گذشت، آقای سهیلی برای چند دقیقه به جوان‌ها استراحت می‌داد و می‌گفت حالا نوبت سیاوش است که قطعه‌ای در فلان دستگاه اجرا کند. من در آن زمان اصلا نمی‌دانستم سیاوش کیست، اما همیشه مشتاق بودم صدای او را بشنوم. در واقع بخشی از توجه من به این برنامه رادیویی به خاطر شخص آقای سهیلی و مشاعره جوان‌ها بود ولی توجه بیشترم گوش سپردن به آواز صدای سیاوش بود. این خاطره را در نیم قرن گذشته همیشه با خود داشتم. هیچ‌ وقت هم سعادت دیدار حضوری با آقای شجریان را نداشتم. اما می‌دانم مثل من فراوانند آدم‌هایی که چندین نسل با نوای مرحوم شجریان و موسیقی او خاطره دارند، رشد کردند و نسل بعد از نسل این خاطره‌ها بالنده‌تر شد و بلوغ بیشتری پیدا کرد تا جایی که امروز همه بر این نظر که آقای شجریان خسرو آواز ایران هستند، متفق‌القولند. 

بنابراین وقتی کسی چنین میراث فرهنگی و معنوی از خودش به جای می‌گذارد و باعث تحسین و تمجید ایرانیان و جهانیان می‌شود کسی که نه‌تنها صدایش بی‌بدیل است و انتخاب اشعارش هم نظیر ندارد، او کسی است که ادبیات کهن فارسی را هم در قالب نوای خود بر می‌کشد و در ذهن و فکر نسل جوان می‌نشاند. امروز بخشی از نسل جوان ما حافظ، سعدی، مولانا، نیما، اخوان‌ثالث را از طریق نواهای مرحوم شجریان بهتر شناختند و به این میراث تمدنی علاقه‌مند شدند. 

استاد شجریان انسان چند وجهی بود که در انتخاب اشعاری که می‌خواست بخواند دقت بسیار می‌کرد و برای خواندن این اشعار از بزرگان مشورت می‌گرفت و از آنها نظر می‌خواست و او موسیقی اصیل ایران را به جایگاهی والا و دست‌نیافتنی ارتقا بخشید.


شجریان و آزادیخواهی ایرانی 

سیدجواد میری

چرا شجریان مهم است؟ این پرسشی است که یک جامعه‌شناس باید از خویش بپرسد. او چه چیزی را تمثیل می‌کرد؟ هر نظام سیاسی دارای اهداف و فلسفه‌ای است. جامعه نیز مجموع عواطف و دغدغه‌ها و دردها و رنج‌ها و آرزوها و آمال و آماج‌هاست. نظامی موفق‌تر است که می‌تواند بین ساحت سیاست و اقلیم جامعه «پلی مستحکم» پی‌ریزی کند که دائما این دو قطب در حال گفت و شنود و داد و دهش و تناور کردن یکدیگر باشند. هنرمندان و اندیشمندان و متفکران و فعالان عرصه‌های گوناگون اجتماعی و اقتصادی و تجاری و صنعتی و کارآفرینان همان «پل مستحکمی» هستند که بین عرصه قدرت و ساحت جامعه قرار گرفته‌اند و امکان «تداوم زیست جمعی» را در جوامع انسانی فراهم می‌کنند. اما گاهی اتفاق می‌افتد که این پل قوی دچار ترک و شکستگی شده و نقل و انتقال ایده‌ها و عواطف و احساسات و مطالبات بین عرصه قدرت و ساحت جامعه دچار خلل می‌شود و «زبان مشترک» از میان برمی‌خیزد و امکان «گفت‌وگو» کاهش می‌یابد و هر کدام از طرفین این «پل» در دنیای خویش فرو می‌رود و سخن از «فهم‌ناپذیری» دیگری به میان می‌آورد. جامعه فریاد برمی‌آورد که من در «درد» می‌سوزم و قدرت برمی‌آشوبد که «منطق» قدرت را چرا جامعه درک نمی‌کند. آنچه به جامعه و سیاست و حوزه قدرت یکپارچگی می‌دهد «درد مشترک» است و این نکته که قدرت «در خدمت» جامعه باید باشد و تداوم آن مستلزم فهم «جغرافیای خدمت» و بسط اشکال گوناگون آن در گوشه گوشه جامعه است. اما وقتی این «فهم مشترک» بین جامعه و سیاست دچار خلل می‌شود، نخبگان جامعه که بسان «پل ارتباطی» هستند دچار تشتت و اختلاف می‌شوند و کارکرد «پل بودگی» خود را از دست می‌دهند و هر کدام به بخشی از «درد» یا «زیربنای هستی اجتماعی» توجه می‌کنند و این موجب می‌شود که «رویای مشترک» تکه‌تکه شود و نخبگان طبقه‌بندی می‌شوند. برخی تبدیل به نخبگان جامعه و محبوب مردم و برخی نخبگان قدرت می‌شوند و محبوب حکومت و آنچه در این میان از بین می‌رود، «رویای مشترک» است که باید زیربنای سیاست و جامعه و هستی اجتماعی کشور باشد که نیست. به نظر من، شجریان به تدریج در بین شکاف دولت و ملت قرار گرفت و این موجب شد که او محبوب جامعه باشد و مغضوب قدرت و در این کسوت او سخنگوی «درد مشترک جامعه» در برابر قدرت شد. اما آنچه ما امروز به آن نیاز مبرم داریم، نخبگانی نیستند که در «شکاف» عرصه جامعه و ساحت سیاست و قدرت قرار می‌گیرند بل ایران نیازمند نخبگانی است که توانایی «پل بودگی» داشته باشند تا بتوانند هم زبان قدرت را بفهمند و هم زبان جامعه را و از پس گفت‌وگو با قدرت و جامعه یک «جامعه قدرتمند» و «قدرت جامعه‌محور» را صورت‌بندی کنند تا دوباره «درد مشترک» و «فهم مشترک» و «زبان مشترک» بین قدرت و جامعه آفریده شود و کلید آن هم، قدرت در خدمت جامعه است؛ زیرا همان‌گونه که مولا علی می‌گوید: «دست خدا با جماعت است». جامعه‌شناس


نام او از روزگار برتر شد

جواد مجابی نویسنده، شاعر و پژوهشگر

هنرمندی محبوب دل‌هـــــای مـــــردم می‌شود که سرگذشت پنهان وآشکار او با سرنوشت ملتش همسو و هماهنگ باشد.

شجریان عشق به مردم را در جوانی از تاریخ آنها و دلبستگی‌های فرهنگی‌شان آموخت، با نگاهی آگاهانه به درازنای حیات شعر و موسیقی ایران دریافت که این میراث معنوی باید از گزند روزگار مصون بماند، از سینه تاریخ فراموشکار، به ذهن اکنونیان سپرده شود. نخست به شیوه حافظ و فردوسی، کوشید تا بهترین دستاوردهای هنری پیشینیان را بشناسد، راز و رمزهای هنر استادان کهن را با بازخوانی آثارشان دریابد و جانمایه آن گنجینه را از آن خود کند و به حافظه امروزیان و فرداییان بسپارد، دیگر آنکه با ظرافت و مهارت بی‌مانندی سعی کرد تا با آثار آفرینشکار ابداعی خود، بر آن گنجینه عظیم، به قدر وسع خود – که وسعتی حیرت‌آور داشت - بیفزاید و سهم او در غنی کردن موسیقی ایرانی و شناساندن آن به معاصران در ایران و جهان، چندان گرانسنگ و والاست که بدیلی برای آن نه پیش از او و نه پس از او متصور است و این همت شورآفرین او را در فرهنگ ایران جایگاهی یگانه و بی‌مانند بخشیده

است.

بازخوانی شاهکارهای استادان پیشین، نوکردن اسلوب هنرمندان تراز اول تاریخ موسیقی، ارائه بموقع و مؤثر آثار تازه‌ای که در روح ملی بشدت و وسعت جذب می‌شود، توجه به موسیقی اقوام و بهره‌گیری از ظرفیت ظریف موسیقی و شعر قدیم و امروز ایران او را به عنوان حافظ میراث ملی، هنرمند پیشرو و افق‌آفرین هنر آواز و موسیقی ایران یکه و ممتاز می‌کند. کمتر هنرمندی چون شجریان در زمان حیاتش قدر‌دیده و محبوب خاص و عام شده است چرا که او جز دیدار شنیداری مدام با مردم و شادکردن دل آنها و غمگساری با رنج دیدگان زمانه، چنان که خودگفته، آرزویی برتر نیافته است.

در ایام عسرت موسیقی، او با تنی چند از یاران پیشتازش، در آفرینشگری هنر بحق، پایمردی کردند در ایران برای ایرانیان شورها آفریدند و نغمه‌ها و نواهایی خواندند و نواختند که آن همه زیبایی و عشق و بینش انسانی به وسعت یک دنیا در جان ما طنین دارد. موسیقی زبان مشترک انسان‌هاست بی‌نیاز ترجمان ، خوشا که با او در فرهنگ جهانی سهیم شدیم.

ملت‌ها در هردوره، نامی را بر می‌گزینند که صدای واقعی آنها را بازتاب دهد، این نام از دل ملت، از عمق تاریخ جاری بر می‌شود و نماد ملی می‌گردد.

شجریان در سراسر زندگی فرهنگی‌اش، از مردم خواند و برای مردم خواند و مردمی ماند. از رؤیاها و واقعیت‌های انسان ایرانی در جهان معاصر آوازه درافکند. هنر شجریان بود که طول و عرض جغرافیا و تاریخ موسیقی و شعر کشورمان را کاشفانه پیمود و عاشقانه آن را به امروز و فردا هدیه کرد. در فراز و فرود حیات ملی، او با مناسب‌خوانی و موقعیت‌دانی، ژرف‌ترین و ناب‌ترین پیام‌های عاطفی و اندیشگی مردم کشورش را با آوای رسا به گوش روزگار رساند.

او سپهری از زیبایی و کمال را با آوازش به گونه‌ای آفرید که ما اندوه خود، شادی دیگری، خشم و خروش زمانه و همدلی اهل زمان را عیان دیدیم، با او خواندیم، خنده زدیم، گریستیم و آرامش یافتیم. قلب عاشق ایران در آواز او برای همیشه می‌تپد. اکنون برای همیشه شجریان نام برتر روزگار خویش است و جان شکوهمند هنر ایران که در گفت و شنید با جهانیان است. انسان مقاوم و سرافرازی که خراسانی دیگر، ناصرخسرو، آینه‌ای روبه‌روی استاد ما نهاده است، تصویر آن که مرگ را و روزگار را بر او دسترس نیست و شکار بیم و امیدهای روزمره جهان نمی‌شود و جانش، هنرش نماد عصرش می‌گردد:

«تیز نگیرد جهان شکار مرا

نیست دگر با غمانش کار مرا

جان من از روزگار برتر شد

بیم نیاید ز روزگار مرا.»

 

 

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 451

ارسال نظر