تجربههای شخصی درباره سوگ
روانشناسی سوگ
نویسنده در این کتاب کوشیده است هم از تجربههای شخصی و هم از روایتهای نظریِ سوگ مثال بیاورد؛ هر دو به شیوههای مختلف معتبر هستند
زیگموند فروید، روانکاو مشهور اتریشی، اولین کسی بود که در سال ۱۹۱۷ رسماً به ماهیت سوگ و کارکرد آن در عزاداری و مالیخولیا پرداخت. عزاداری توصیفکنندهی تلاشهای فرد داغدیده برای تعریف دوبارهی رابطهی خود با متوفی، با احساسش نسبت به خود و با دنیای بیرونی است. به گفتهی فروید، عزاداریِ موفق، شامل دل بریدن از پیوندهای عاطفی با متوفی و سرمایهگذاری انرژی عاطفی در رابطههای تازه است. این جدایی عاطفی از فرد عزیز از طریق کار سوگ حاصل میشود که کار محوری در تعدادی از الگوها/نظریههای تأثیرگذار و شناختهشده دربارهی سوگ است.
عزاداری و مالیخولیای فروید، بیانگر روایتی مستقلتر و کمتر شخصی است، اما روایتی که بازتاب یک سوگیری نظری بخصوص است، یعنی همان نظریهی تحلیل روانی که گهگاه به آن روانکاوی میگویند.
قسمتی از کتاب روانشناسی سوگ:
به عنوان یک قاعدهی کلی، از دست دادن همسر تقریباً بر همهی زمینههای زندگی تأثیر میگذارد و در نتیجه تأثیر چشمگیری بر بهزیستی روانی، اجتماعی، فیزیکی، عملی و اقتصادی دارد.
اصطلاح داغ همسر و بیوگی، هم در مکالمهی روزمره و هم در زبان پژوهشگران و کارورزان، معمولاً به جای هم به کار میروند. اما، درحالیکه داغ همسر، وضعیت تجربهی مرگ همسر است، به همراه پیامدها و معانی شخصیِ کوتاهمدت، بیوگی یک وضعیت درازمدت و مداوم است که پیامدها و معانی شخصی و اجتماعی را با هم دارد.
بهعنوان مثال، اختلالات کوتاهمدت در الگوهای خواب و خوراک، یک پیامد کاملاً متداول داغدیدگی است که در درازمدت در زندگی بیوهها ادامه نمییابد؛ در بیشتر موارد دو سال بهعنوان نقطهی پایان مناسبی برای سوگواری بهنجار تلقی میشود. این علائم را چهبسا اصلاً مربوط به داغدیدگی ندانند. عواقب درازمدت که به احتمال بیشتری با وضعیت بیوگی توامند -شامل تغییرات ادامهدار در هویت و تغییراتی در دوستیها، حمایت و جایگاه اجتماعی است. زنان بیوه بهویژه از تغییراتی در دوستیهایشان سخن میگویند، از اینکه چگونه دوستان متأهلشان ترکشان کردهاند و با دیگر بیوهها دوست شدهاند. همچنین آنها از این میگویند که در مقایسه با دوستان مرد بیوهی خود چقدر حمایت اجتماعی اندکی گرفتهاند.
ارسال نظر