ارتباط سیاه و همزمان تازه داماد با 6 دختر کم سن و سال
فقط دو هفته از زندگی مشترکمان گذشته بود که متوجه ارتباط سیاه و همزمان شوهرم با 6 دختر کم سن و سال شدم.
فقط دو هفته از زندگی مشترکمان گذشته بود که متوجه ارتباط سیاه و همزمان شوهرم با ۶ دختر کم سن و سال شدم.
فقط ۲ هفته از آغاز زندگی مشترکمان می گذشت که زنگ تلفن همراه همسرم به صدا درآمد ولی چون همسرم به خواب عمیقی فرورفته بود، من به ناچار پاسخ تماس را دادم اما فقط صدای زنی را شنیدم که بعد از گفتن «الو» بلافاصله تماس را قطع کرد و این گونه من و مادر شوهرم به ردزنی آن تماس مشکوک پرداختیم تا این که
زن ۲۰ ساله که اشک ریزان وارد مرکز انتظامی شده بود، تقویم روزگار تلخ خود را به ۱۲ سالگی اش ورق زد و به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۸ سال قبل بود که مادرم از پدر معتادم جدا شد و سرپرستی مرا به عهده گرفت. او که تحصیلات عالی داشت با نشر کتاب مخارج زندگی من و خودش را تامین کرد تا این که ۳ سال بعد و در ۱۵ سالگی عاشق پسر همسایه شدم و مدتی با «مراد» ارتباط تلفنی داشتم. او در مغازه خواربارفروشی پدرش کار می کرد و من هم به هر بهانه ای و برای خرید لبنیات و دیگر مایحتاج زندگی به مغازه آن ها می رفتم که در سر کوچه محل سکونتمان بود.
به نقل از خراسان، البته مادرم نیز با خانواده «مراد» رفت وآمد داشت و در مراسم مذهبی یا جشن های محلی به اتفاق آن ها شرکت می کرد. خلاصه چند ماه بیشتر از ارتباط پنهانی ما نمی گذشت که «مراد» به خواستگاری ام آمد و مادرم نیز به دلیل شناختی که از او داشت بلافاصله پذیرفت چرا که همه اهالی از اخلاق و ادب و افتادگی «مراد» تمجید می کردند، اما هنوز یک سال بیشتر از برگزاری مراسم عقد ما نگذشته بود که پدر «مراد» خواربار فروشی را تعطیل کرد و به این ترتیب «مراد» هم به عنوان راننده در یکی از هتل های هسته مرکزی شهر مشغول کار شد.
در این میان گاهی به رفتارها و تماس های «مراد» مشکوک می شدم اما به روی خودم نمی آوردم چرا که مدعی بود تا ساعت ۳ یا ۴ صبح مشغول کار است و من هم سعی می کردم لوازم راحتی و آسایش او را فراهم کنم. بالاخره حدود یک هفته قبل جشن عروسی باشکوهی گرفتیم و زندگی مشترکمان را در منزل مادرشوهرم آغاز کردیم، به همین دلیل قرار شد به اتفاق مادر شوهرم نزد پزشک متخصص زنان و زایمان برویم تا با انجام معاینات و آزمایش های تخصصی شرایط مرا برای بارداری بسنجد. در همین حال بود که زنگ تلفن شوهرم به صدا درآمد و من بلافاصله کلید پاسخ را فشار دادم تا «مراد» از خواب بیدار نشود ولی فقط صدای زنی را شنیدم که با گفتن «الو» تماس را قطع کرد.
من هم که از مدتی قبل به رفتارهای همسرم مشکوک شده بودم، بیدرنگ به بررسی پیام ها و تصاویر و فیلم های درون گوشی پرداختم. از آن چه می دیدم دچار دلهره و شوک شدم چرا که همسرم با حدود ۶ یا ۷ زن و دختر غریبه ارتباط داشت. اشک ریزان به طبقه پایین رفتم و ماجرا را برای مادر شوهرم شرح دادم. ساعتی بعد به ردزنی تماس مشکوک پرداختیم و از طریق پیام هایی که از همان شماره به گوشی «مراد» ارسال شده بود، به محل کار دختری در مطب یک پزشک رسیدیم و به اتفاق مادرشوهرم به آن جا رفتیم.
آن دختر ۱۸ ساله وقتی ماجرا را فهمید در حالی که بغضی گلویش را می فشرد، به ما گفت که فریب «مراد» را خورده است. او گفت: «مراد» به من وعده ازدواج داده و خودش را جوانی مجرد معرفی کرده بود! طولی نکشید که با عذرخواهی آن دختر، از محل کارش بیرون آمدیم ولی من همچنان به دیگر رفتارهای همسرم نیز مشکوک شده ام. شاید هم وقتی خودم با او به صورت تلفنی ارتباط داشتم، باید به این روز فکر میکردم که وقتی پسری با من ارتباط دارد، پس با دختران دیگر هم می تواند رابطه داشته باشد. اکنون نیز به کلانتری آمدهام تا چاره ای برای این مشکل پیدا کنم!
اهمیت این ماجرای تاسفبار که زندگی دو جوان را در آستانه جدایی قرار داده بود، موجب شد تا مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری) وارد عمل شوند و به کنکاش های علمی و روان شناختی بپردازند تا از سقوط یک زندگی جلوگیری کنند.
ارسال نظر