رویدادی که روزنامهنگاران را به شکل متفاوتی دور هم جمع کرد
مریم لطفی در شرق نوشت : مهسا امرآبادی کنار میز مزگیل ایستاده است و با رفقای دور و نزدیک خوشوبش میکند. ژیلا بنییعقوب آمده کنار مهسا و صدای خنده بچهها بعد از دستکم یک سال سخت، فضا را پر کرده است. فضای عجیب و شیرینی است. مهسا همینطور که از محصولات شمالیاش تعریف میکند و در ظرف درار را باز میکند تا رنگوبوی آن را ببینیم، گوشش به حرفهای ژیلاست که یاد مأموریتها و گزارشهای سالهای نسبتا دور را کرده است؛ یاد خطرها و گزارشها و زندانها. یکی دیگر از رفقای قدیمیشان سر میرسد و مهسا را نشانه میگیرد «اینقدر محصولاتت را به این و آن قالب نکن». دو بسته درار را میگیرم و سرخوش از رنگ و لعاب آن دوباره با هم ریسه میرویم. ما روزنامهنگارها، هر کجای این زمین خاکی که باشیم، هر کار دیگری هم که بکنیم، بند نافمان به تحریریه بسته است. این جمله را این روزها از خیلیها شنیدهام. از شهرزاد همتی، دبیر اجتماعی و گیسو فغفوری، دبیر صفحه آخر روزنامه «شرق» که شانه به شانه هم مینشینیم و مینویسیم و این روزها کمتر میخندیم و گاهی میگرییم و رفقای دیگرمان در سایر رسانهها؛ مثل زهرا جعفرزاده و الناز محمدی در روزنامه هممیهن و سایر رفقای دور و نزدیکی که بعضیهایشان ناچار از تحریریه هجرت کردهاند. حالا همین فصل مشترک همه را دور هم جمع کرده است. عکاسان، نویسندگان و روزنامهنگاران گزارشهای جاندارِ روزگاران رفته و امروز، حالا خالق طرحها، رنگها، ظروف و مزههایی هستند که طعمشان به شیرینی همان گزارشهاست. رویداد دوروزه «سپیدار» در کافه پنجره خیابان فاطمی، همه را دور هم جمع کرده است. نور و رنگ و طرح و نقش و البته رد اندوهی که آن را از پس پشت تمام خندهها و شوخیها میشود دید. اینجا همان وعدهگاه دوروزه روزنامهنگارانی است که یا به جبر روزگار یا به ذوق و قریحه خالق جهانی دیگر شدهاند و حالا در کنار هم و شانه به شانه هم محصولاتشان را برای معرفی و فروش به دیگران عرضه میکنند. رویدادی که در نوع خود بیسابقه است و برای اولین بار، به همت آزاده محمدحسین، روزنامهنگار شناختهشده حوزههای اجتماعی و سیاسی، برگزار شده است. در سپیدار خیلیها هستند، حداقل ۱۶ برند کیف و پوشاک و سفال و خوراکی و شمع و زیورآلات و محصولات مراقبتی پوست و... .
یک قرار سهنفره
برند پاراوان را سپیده قلیان، نوشین جعفری و سپیده امیری راه انداختهاند. از پسِ پشت دیوارهای بلند زندان روزمرگی را کنار زدند و شدند خالق کیفهای دستدوز چرم.
هستی امیری، فعال دانشجویی، همین چند وقت پیش دوباره به یک سال حبس تعزیری محکوم شد. هستی لبخند به لب دارد. درست مثل همه تصاویری که این سالها از او منتشر شده است؛ مهربان و خونگرم است و به کیفهای چرم زیبا و رنگارنگ روی میز اشاره میکند: «اینها کیفهای دستدوز سپیده و نوشین است و من هم بیشتر در هماهنگیها و کارهای اداری کمکشان میکنم. سپیده در داخل زندان کیف میدوزد و نوشین هم همین بیرون. هر دو این کار را از کارگاههای داخل زندان آموزش دیدهاند».
هستی تجربه بودن در زندان را دارد. با ثانیهها و دقیقههای طولانی سلولها آشناست و برای همین است که میگوید: «جدا از بحث مالی و حمایت در این زمینه از افراد زندانی، به دلیل دیگری هم خرید از زندانیها مهم است. وقتی از بچههای زندان خرید میکنند، باعث میشود آنها انگیزه بیشتری برای کارکردن داشته باشند و از آن وضعیت روتین و کسالتبار زندان خارج شوند. زندان روزمرگی محض است، محض؛ اما وقتی کارکردن در کارگاه را شروع کنی، میتواند تا حدی دیوارهای زندان را بیمعنا کند؛ البته خیلی کم اما واقعا مؤثر است. کسی که توی زندان است، وقتی جدی کار میکند، انگار صبحها بیدار میشود و مثلا به سر کار میرود. این وضعیت چیزی بیرون از فضای روحی حاکم بر زندانی است».
هستی میگوید که این کیفهای چرم سود زیادی ندارد؛ اما همین که آدمهای زندانی میدانند دارند کار میکنند و کارشان هم فروش میرود، همین برایشان جذاب است. سپیده قلیان یکسالو نیم است که کار چرم را شروع کرده است و تمیزی کارهایش مثالزدنی است. بعد از حرفهای هستی کیف قرمزرنگ ظریفی را انتخاب میکنم و فکر میکنم این کیف یادِ آنها را همیشه در خاطرم نگه میدارد.
نوشین سرش گرم کار است. لبخند میزند و فروتنانه با مشتریها مشغول گپوگفت است. یک نفر میخواهد با او عکس یادگاری بگیرد و او غافلگیر میشود از محبت «این مردم نازنین».
«در زندان میشود کتاب خواند، ورزش کرد؛ اما بهجز این دو، امکان دیگری هم برای گذراندن زمان وجود دارد. دو کارگاه معرق و چرمدوزی». اینها را نوشین جعفری میگوید. نوشین عکاس است و در این حرفه حسابی شناختهشده است. میگوید این کارگاهها دو مربی دارند و هرکدامشان به بچهها آموزش میدهند «من و سپیده هر دویمان جداگانه دوختن کیف چرم را یاد گرفتیم و البته ریزهکاریها را هر دو تایمان از «سپیده کاشانی» آموختیم. سپیده کاشانی پنج سال است که در زندان است. در زندان هر وقت کیف میدوخیتم، به این فکر میکردیم که وقتی بیرون آمدیم، برندی راه بیندازیم و خیلی جدی و حرفهای به کار چرم مشغول شویم. وقتی بیرون آمدیم، من و سپیده و هستی خیلی جدی تصمیم گرفتیم این راه را شروع کنیم».
چشمهای نوشین برق میزند و میگوید «زندان نتوانست وقت را از ما بگیرد. ما حتی در زندان هم توانستیم یاد بگیریم خلق کنیم».
نوشین فعلا قصد انجام عکاسی سینما و تئاتر ندارد؛ سپیده هم که در زندان است. تصمیم این گروه سهنفره بر استمرار کار چرم است و حالا که برند «پاراوان» را راهاندازی کردهاند، عزمشان را بیشتر از گذشته جزم کردهاند. اسم «پاراوان» را که به زبان میآورد، خندهاش میگیرد: «من و هستی و سپیده در زندان که بودیم، میرفتیم پشت یک پاراوانی که در بند بود و آنجا با هم حرف میزدیم و مسخرهبازی درمیآوردیم و چیزهای بامزه و خندهدار برای هم تعریف میکردیم. اسمی که برای کارمان در نظر گرفتهایم، هم از همین خاطره مشترک و شیرین سهنفره میآید». شاید رسوخ همین شیرینی خاطرات سهنفره باشد که به جان کیفهای رنگارنگ هم نشسته است و میز نوشین و هستی و سپیده را مثل باقی میزها پرمخاطب کرده است.
نوشین میگوید این روزها دوختن برای او نوعی تراپی است «همینطور که این کار برای سپیده در زندان نوعی تراپی است، همین خلقکردن برای ما هم خیلی خوشایند است».
همت بلند آزاده
آزاده محمدحسین را بهسختی میشود پیدا کرد. مدام در حال رفتوآمد است و بانی این دورهمی عزیز و خوشایند. خودش با شیرینیهای دستپخت خودش در رویداد حاضر است و در چشم برهمزدنی شیرینیهایش تمام میشود «واقعا غافلگیر شدیم از این استقبال. بینظیر بود. نهتنها دوستان روزنامهنگارمان؛ بلکه حتی خیلیهای دیگر هم آمدهاند. قبل از بازگشایی رسمی خانم و آقایی آمده بودند که گفتم برنامه نمایشگاه هنوز شروع نشده. گفتند مهم نیست، منتظر میمانیم. گفتند آمدهاند هم خرید کنند و هم بچهها را ببینند. گفتند «فنِ روزنامهنگارها» هستند. گفتم «نمیدانستم روزنامهنگارها هم فن دارند». آزاده این را که میگوید میخندد، من هم.
استقبال از نمایشگاه واقعا خوب است، بدون هیچ اغراقی. فضای حدودا 60 متری «کافه پنجره» جای سوزنانداختن ندارد. برای همین آزاده میگوید برای ایوِنت بعدی شاید لازم باشد به فکر فضای وسیعتری باشد؛ «محصولات بچهها خیلی خوب فروش رفت. میوهخشکهای باباعنایت زود تمام شد و نلی محجوب میگفت باید تا صبح بنشیند و دوباره شمع بسازد. به نظرم بچهها همه راضی هستند. با تمام کممهریها و کملطفیهایی که در این سالها دیدهاند اما اینجا فرصت خوبی فراهم شد تا با مردم روبهرو شوند و از آنها خسته نباشید بشنوند».
آنهایی را که آزاده در چند ماه گذشته دور هم جمع کرده و کسانی که در همین چند روز اخیر و با اطلاع از جشنواره به او پیام دادهاند و برای برنامههای بعدی اعلام آمادگی کردهاند، حدود 30 نفر میشوند. او میگوید: «البته اینها کسانی هستند که محصولی برای عرضه و فروش دارند و روزنامهنگارانی را که به کارهای خدماتی روی آوردهاند، شامل نمیشود. مثل میلاد فدایی که کارگاه آبکاری دارد یا کسانی که کافه و رستوران راه انداختهاند. ضمن اینکه این افراد فقط روزنامهنگاران تهرانی هستند و قطعا در شهرستانها هم خبرنگارانی هستند که کارآفریناند و ما هنوز آنها را نمیشناسیم».
او از تجربه خودش هم میگوید: «مدتی دوره بیکاریام طولانی شد و کار دیگری هم نمیتوانستم بکنم. چون اصولا آشپزی را دوست دارم، فکر کردم شروع به شیرینیپزی کنم. اولینبار سال 1392 شروع کردم، آنموقع حتی فر هم نداشتم و بعدا فر گرفتم. چالشی که عموما ما داریم این است که گاهی فکر میکنیم چرا زودتر کار دیگری را شروع نکردیم و در عین حال دائم دلمان برای تحریریه تنگ میشود. مشکل دیگر این است که وقتی آدم از یک فضایی دور میشود، وقتی برمیگردد انگار دیگر یک غریبه است».
او در ماههای که به دنبال شناسایی خبرنگاران تغییر شغل داده برای سپیدار بود، به تجربه دریافته است که بیشتر کارآفرینانی که از مطبوعات خارج شدهاند، زن هستند. او معتقد است این موضوع دو دلیل دارد؛ «یکی اینکه مردان ممکن است به دلیل تفکر غالب در جامعه به دنبال شغل با ثبات و با حقوق مشخص باشند. درواقع خیلی در کار فردی حاضر به خطرپذیری نیستند. دیگر اینکه معتقدم زنان همیشه نیروی تولیدگر بودند. حتی در تحریریهها هم معمولا در رده دبیر به بالا مردان حضور دارند. البته حالا وضعیت تا حدودی تغییر کرده است. اما زمانی که خودم سردبیر شده بودم همه تعجب میکردند. تولیدگربودن، صبورتربودن و شاید حتی کمتوقعتربودن زنان از عواملی است که آنها را راحتتر کارآفرین میکند».
روزنامهنگاران فروتن
حرفهای آزاده درست است. روزنامهنگاران کاسبان خوبی نیستند. کاسب به معنی اینکه بخواهند به فکر سود بیشتر باشند و حواسشان به مشتری نباشد. تمام آنهایی که اینجا جمعشان جمع است، با هر پرسشی از قیمت، فروتنانه پاسخ میدهند و مدام در حال توضیح هستند که سود چندانی ندارند. گرچه نیازی به این توضیحات هم نیست و همهچیز مثل روز روشن است.
مهسا امرآبادی از مهاجران قدیمی روزنامهنگاری است. وقتی مجبور به ترک کاری شده که عاشقانه دوستش داشته، چند کتاب از زبان انگلیسی و فرانسوی به فارسی ترجمه کرده است و چون به لحاظ مالی درآمد چندانی برایش نداشته، به فکر راهانداری یک «کسبوکاری» افتاده است. کاری که هم زنانه باشد و هم رشته اتصالی به گیلان، موطن اول او داشته باشد؛ «همه محصولاتم تولید زنان گیلان است. از لنگرود تا انزلی، رشت، زیباکنار و همه شهرهای آن مناطق. محصولات را دقیقا با همان کیفیت و قیمتی که در گیلان است، در تهران عرضه میکنم».
پاییز که گرمای تند و تیز تابستانِ تهران را کنار بزند، سه سال است که مهسا مزگیل را راه انداخته است؛ «دوستانم خیلی لطف داشتند و حمایت کردند. من هم سعی میکنم محصولاتم باکیفیت باشد. با همه اینها من هنوز خودم را روزنامهنگار میدانم. هرجا هم که بروم و بپرسند شغلم چیست، سریع میگویم روزنامهنگارم. امیدوارم روزی که فضا برای کار بهتر باشد، دوباره بتوانم برگردم به روزنامهنگاری. روزی که بتوانم راحت بنویسم و شرمنده خودم و دیگران نباشم. الان هم اگر کسی از من مشورت بخواهد که به روزنامهنگاری وارد شود یا نه، میگویم اگر میخواهد این شغل را انتخاب کند با آگاهی از تمام خطرها، مشکلات، کمبودها و هزینهها این کار را شروع کند. بداند این کار حقوقش کم است، زندان دارد، بازداشت و احضار دارد، خیلی وقتها بیمه ندارد، بیکاری دارد و اگر با تمام اینها فکر کرد که عاشق این کار است دل به دریا بزند و وارد این کار شود. روزنامهنگاری را نباید به عنوان یک کار و کاسبی نگاه کرد».
او میگوید یک روز با آزاده نشسته بودند و درباره خبرنگاران تغییر شغل داده مثل خودشان حرف میزدند که به فکر راهاندازی این ایونت افتادند؛ «واقعیت این است که ما واقعا ضعیفیم و فقط در کنار همدیگر و با هم است که میتوانیم رشد کنیم. زحمت اصلی را آزاده کشید و من فقط با او همفکری کردم. استقبال خیلی خوب بود و نه فقط بچههای روزنامهنگار که دیگران هم آمدند و خیلی ممنونیم که اینقدر تحویلمان گرفتند». با هم میخندیم و ژیلا بنیبعقوب میگوید: «اینجا این خوبی را هم داشت که بعد از مدتها خیلی از دوستانم را دیدم. از جمله مهسا را که همبندیام بود و چه روزهایی را با هم گذراندیم».
رگال لباس نفیسه کهنزارع و اعظم ویسمه در ورودی نمایشگاه است. نفیسه روزنامهنگار و استاد ارتباطات است و همزمان در «تیتینار» لباسهایی با طرح و نگار کهن ایرانی عرضه میکند؛ «فضای فترت روزنامهنگاری و فشارهای موجود ما را به این فکر انداخت که کار جدیدی شروع کنیم. میخواستیم کارآفرینی باشیم که ارتباطمان با مخاطب همچنان حفظ شود. ارتباط با مخاطب حس خوبی دارد و برای روزنامهنگارها خیلی مهم است. فکر کردیم باید کاری راه بیندازیم که این رشته اتصال باقی بماند. با اعظم صحبت کردیم و فکر کردیم تولید پوشاک بهخصوص در حوزه مد پایدار که در آن بتوانیم نقشهای سنتی و قدیمی را احیا کنیم ایده خوبی است. فراز و نشیب زیاد داشتیم اما خدا را شکر راضی هستیم».
نفیسه هم با شهرزاد، گیسو، مهسا، نلی، الناز و بقیه همداستان است؛ «عشق اول و آخر من روزنامهنگاری است. هر کار دیگری هم که بکنم، باز هم روزنامهنگاری را دوست دارم اما بههرحال حقیقت این است که روزنامهنگاری در ایران هم خیلی سخت است و هم با محدودیتهای زیادی مواجه است».
گاهی مجبوریم
زهرا جعفرزاده، خبرنگار اجتماعی، چندماهی میشود که یک مرکز مراقبتهای پوستی خیال را راهاندازی کرده است. او بالا و پایین زیاد داشته است؛ این روزها اگر مصیبتهای جمعی و اندوه رفقای دربندمان نبود، حالا آرامترین روزهای کاریاش را سپری میکرد. زهرا به «شرق» میگوید: «از سال 81 که به دانشگاه رفتم و رشته روزنامهنگاری قبول شدم، همزمان کارآموزی کردم و در راهی قدم گذاشتم که نمیدانستم چه میشود، اما به آن خیلی علاقهمند بودم. از سال 83 در خبرگزاری ایسنا شروع به کار کردم. خیلی به این حرفه علاقه داشتم و دارم و فکر میکنم اگر هزار بار دیگر هم به دنیا بیایم، با همه مشکلاتی که این کار بهویژه در ایران دارد، باز هم همین رشته را انتخاب میکردم».
زهرا اما حالا به جایی رسیده که میگوید اگر به قبل برگردد، در کنار روزنامهنگاری حتما مهارت دیگری را هم فرامیگرفت؛ «از نظر امنیت شغلی و اقتصادی شغل روزنامهنگاری در معرض خطر است و همیشه آدم را در سطحی از نگرانی قرار میدهد. ما با این شغل کسب روزی میکنیم، زندگی میکنیم، تفریح ما نیست. شغل اول، اصلی و تماموقت ماست. خبرنگاری اساسا تماموقت است، نمیشود یک خبرنگار حرفهای باشید و در کنارش شغل دیگری داشته باشید. کار ما تولید محتوا نیست، روزنامهنگاری است. الان در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی تولید محتواهای زیادی میبینیم اما جنس روزنامهنگاری بسیار متفاوت و زمانبر است و همین موجب میشود ما تا سالها نتوانیم کنار حرفه خودمان کار دیگری انجام دهیم یا مهارت دیگری را یاد بگیریم».
زهرا 19 سال از زندگیاش را در مطبوعات سپری کرده است؛ «این سالها همیشه پر از تجربههای تلخ و شیرین بود و آرزوی پیشرفت در این کار را داشتم. اما از یک جایی به بعد بهویژه در سالهای اخیر که با تورم وحشتناکی مواجه شدیم و تفاوت بین درآمدها در مشاغل مختلف به نسبت قبل خیلی واضحتر شد، ما عقب ماندیم. قبلا ما هم میتوانستیم از پس هزینههای زندگی بربیاییم، زندگی و تفریحمان را داشتیم و با آن کنار آمده بودیم. اما در یکی، دو سال اخیر یکدفعه ما خیلی عقب افتادیم. خبرنگارهای زیادی داریم که دو و سهشغله هستند؛ از دورکاری در زمانهای خالی گرفته تا کار در روابطعمومیها آنها را مشغول کرده است. چندشغلهبودن فشار خیلی مضاعفی را وارد میکند، آنهم فقط برای اینکه بتوانیم مانند دیگران زندگی کنیم. تا الان خبرنگار و روزنامهنگار پولداری دیدهاید؟ اگر هم باشند، حتما در پروژههایی دیگر مشارکت داشتهاند».
زهرا بدون هیچ تعارف و لکنتی میگوید که روزنامهنگاری آدم را در یک فقر همیشگی قرار میدهد؛ «همیشه قسط داری، همیشه بدهکاری و هیچ پیشرفتی از نظر اقتصادی نداری. همیشه از جامعه عقبتری. ما سالها برای احقاق حقوق دیگران تلاش کردیم، برای معلمان، پرستاران، کارگران. اما خود من بعد از 19 سال کارکردن به زحمت 12 سال بیمه دارم و بیمهام به قدری منقطع است که نمیدانم زمان بازنشستگی باید چه کار کنم. ما خیلی جاها کار کردیم و بعد متوجه شدیم اصلا بیمه روزنامهنگاری نبودیم».
بیمه پرسکاری!
او از این تجربیاتش میگوید: «روزنامه معروف و پرتیراژی که در آن کار میکردم و پیش از من سالها خبرنگاران دیگری در آن شاغل بودند زیر نظر یک کارگاه فنی بیمه شده بود. من تا مدتها نمیدانستم که در آنجا بیمه خبرنگاری نیستم، بعدا متوجه شدم که من را بهعنوان پرسکار بیمه کردهاند. فقط برای اینکه کارفرما نمیخواست زیر بار بیمه ما برود. آنهم ما که جزء مشاغل سخت محسوب میشویم. بارها با هزینه و ماشین شخصی مأموریت رفتهایم و مدام از موبایلمان برای ضبط مصاحبه استفاده میکنیم. این کارها هزینههای زیادی را به آدم متحمل میکند. آخر ماه همه خوشحالاند از اینکه حقوقشان را دریافت میکنند و ما آخر ماه میدانیم پولی دستمان را نمیگیرد. شاید یکی از مهمترین دلایلی که خبرنگاران به سراغ کار دیگری میروند، مشکلات مالی است».
زهرا به توقیفهای ناگهانی هم اشاره میکند: «گاهی مطلب دستمان بوده و برایش زحمت کشیده بودیم و یکدفعه خبر میرسید که روزنامه توقیف شده یا مدیریت تغییر کرده است. ما مجبور میشدیم از جایی که کار میکردیم، برویم. یا دولت تغییر میکرد و به کل سیاست رسانه عوض میشد و مجموع اینها همیشه ما را عقب انداخته است. با هرکدام از این اتفاقها ما چند قدم به عقبتر پرتاب میشویم. ضمن اینکه روزنامهنگاری در ایران پیشرفتی ندارد. خبرنگاربودن و حرفهایبودن پیشرفت است اما از نظر جایگاه مالی پیشرفتی در کار نیست. من با کسی که دو سال است شروع به کار کرده حقوق مساوی میگیرم؛ چون روزنامه خصوصی است، درآمد ندارد و ما اساسا از تمام مزایا محروم هستیم. همکارانی داریم که حتی تحریریه ندارند و آنها حتی از این موضوع هم محروماند. تحریریه برای ما مقدس است، خانه اول ماست، حتی نمیگویم خانه دوم. آن وقت بدون تحریریه واقعا به چه انگیزهای میشود ادامه داد؟».
همه این اتفاقها در کنار حوادث سال گذشته حجت را بر زهرا تمام کرده است: «سال گذشته جایی کار میکردم که با سیاستها و خطمشیهایی که من سالها با آن کار کردهام، متفاوت بود. مدیریت برخلاف رویهای که ما همیشه بر اساس آن عمل میکردیم، اقدام میکرد. در انتخاب سوژهها بدون دلیل و منطق از یک جناح خاص حمایت میکرد. اساسا سوژهها سفارشی بود و ما با سانسور زیادی مواجه بودیم. این برای من خیلی دردناک بود. مدتی به دلیل ضرورت مالی با این شرایط کار کردم، ولی از یک جایی به بعد دیگر نتوانستم ادامه دهم و به روزنامه دیگری رفتم. از همان موقع دچار یک خستگی روانی شدم، فکر کردم ما تا کی قرار است از این تحریریه به آن تحریریه برویم. من از زمانی که کارت خبرنگاری داشتم و 19 سال از آن میگذرد، بیش از هشت تحریریه عوض کردم. بیشترین جایی که بودم هفت سال در روزنامه شهروند بود و آن هم به دلیل تغییر مدیریت استعفای جمعی دادیم و همه از تحریریه به خانه رفتیم. حتی گزینه دیگری هم آن موقع نبود که بخواهیم در آن کار کنیم. با وجود این مسائل تصمیم گرفتم مهارت دیگری یاد بگیرم. دورههای تخصصی رفتم و مدتی کارآموزی کردم. کار مراقبتهای پوستی با خبرنگاری متفاوت است؛ ذهنی نیست و با همین ویژگی در کنار روزنامهنگاری همدیگر را کامل میکردند».
اما از مهر سال گذشته و بعد از جریاناتی که پس از مرگ مهسا امینی رخ داد، فشارهایی که به خبرنگارها وارد میشد، احضارهای مداوم برای خبرنگارهایی که سالها با عشق کار کرده بودند و حالا بازخواست میشدند، از همه دردناکتر بازداشت طولانی الهه و نیلوفر، عرصه را بر خبرنگاران تنگتر کرد. زهرا میگوید: «از همه دردناکتر این بود که مسئولان رسانهها حمایت زیادی از خبرنگرانی که اینطور خطر میکردند، نکردند و این از همه برای ما ناراحتکنندهتر بود. ما در حرفهمان خیلی تنها هستیم و هر اتفاقی که برایمان بیفتد، خودمان هستیم که باید از خودمان مراقبت کنیم. البته انجمن صنفی روزنامهنگاران را داریم اما فعالیت آن هم محدود است و توانایی زیادی برای حمایت از ما ندارد».
مجموع این عوامل زهرا جعفرزاده را در حرکت در مسیر مهارتی جدید مصممتر کرده است: «در کار مراقبتهای پوستی به مردم آرامش میدهم. آنها وقتی مراجعه میکنند، خسته هستند اما بعد با آرامش میروند و این برای من خیلی لذتبخش است. این کار انگار برایشان نوعی استراحت است و خیلی حس خوبی به من میدهد. اما واقعیت این است که خیلی زیاد دلم برای تحریریه تنگ میشود؛ با اینکه هنوز هم در تحریریه کار میکنم و انگار هنوز بند نافم به تحریریه بسته است و نمیخواهم قطعش کنم. همچنان اول خودم را بهعنوان یک خبرنگار میشناسم».
از همان اول برای همه خبرنگارها مثل باقی مردم فرصتهای شغلی دیگر وجود داشت. میشد کارمند شد و بیدرددسرتر زندگی کرد اما خیلیها مقاومت کردند، خیلیها هر دو کار را انجام میدهند و خدا میداند که چقدر تحت فشار هستند. زهرا میگوید: «در نهایت همه ما، چه آنهایی که کامل از تحریریه رفتهاند و چه مایی که هنوز اتصالمان را با تحریریه حفظ کردهایم، دلتنگیم».
پای ثابت مرکز مراقبتهای پوستی زهرا، خودمان هستیم؛ دوستان و همکاران خستهاش؛ «دوستان و همکارانم خیلی تشویقم میکنند. بعضیها هم به جنبوجوش راه انداختن کار جدید میافتند و مدام حرف این موضوع هست. اما واقعیت این است که کارآفرینی نیاز به سرمایه دارد. مگر کسبوکاری خیلیخیلی کوچک که همان هم باز پول میخواهد. اما خبرنگار دستش به هیچ جا بند نیست و نمیتواند وامی بگیرد. از سال گذشته برای راهاندازی کارم از طرف شورای شهر از بانک شهر تقاضای 30 میلیون تومان وام کردم. با قیمتهای الان 30 میلیون تومان چیزی نیست؛ مثل آبی است که بگذاری زیر آفتاب و بخار شود. اما همان را هم به ما ندادند. بعضی از بچهها هم برای تمدید خانه به این پول نیاز داشتند؛ پولی که بیش از سهبرابر حقوق ماست، اما همان را هم به ما ندادند و بعد از پیگیریها اعلام کردند که از هر روزنامه فقط دو نفر میتوانند این وام را بگیرند. میدانم تا ماه گذشته حتی به یک نفر هم این پول داده نشده بود».
او معتقد است اگرچه به جهت خطمشیها کارکردن در بخش خصوصی رسانهها انتخاب ماست، اما کار در این فضا فقر را مضاعف میکند؛ «هیچ تسهیلاتی به ما تعلق نمیگیرد. نه افزایش حقوقی هست، نه پاداشی و نه اضافهکاری. در این شرایط چطور یک خبرنگار میتواند سرمایهای جور کند و سراغ شغل دیگری برود؟ وقتی هم که خبرنگاران به هر طریقی وارد کسبوکاری میشوند، به قدری فروتنانه و شریف کار میکنند که باز هم از همصنفیهای جدیدشان عقب میمانند. واقعیت این است که با تفکر روزنامهنگاری نمیشود کسبوکار راه انداخت؛ بهخصوص روزنامهنگارهایی که در حوزه اجتماعی کار کردهاند و مردم را خوب میشناسند. برای همین در کار کسبوکار ملاحظات زیادی را در نظر میگیرند؛ تا جایی که من میدانم خبرنگارهایی که خودشان کاری راه انداختهاند، اگرچه درآمدشان بیشتر شده و میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند، اما ثروتمند نشدهاند. البته حرف من شامل استثناها نمیشود».
با تمام این بالا و پایینها، زهرا و خیلی دیگر از خبرنگارها میگویند که این کار انتخابشان بوده است؛ «هنوز هم تا جایی که در توانمان باشد پای آن ایستادهایم اما شرایط خیلی بیرحمانه و غیرمنصفانه است. این وضعیت یک تراژدی است؛ تراژدی البته برای خبرنگارهای شریف و ممکن است عدهای مخاطب این حرفها نباشند. واقعیت این است که شرایط مالی بد خبرنگارها گاهی تصور اشتباهی در مورد آنها ایجاد میکند. چون میدانند شرایط اقتصادی ما چطور است، گاهی برخی تماس میگیرند و در ازای پیشنهاد رقمی میخواهند مطلب خاصی با منافع خاصی کار شود. این خیلی دردناک است، فارغ از اینکه خبرنگاری این کار را قبول کند یا شرافتمندانه نادیده بگیرد».
از اول کارآفرین بودم
نگار حسینی را از سالهای دور میشناسم؛ از همان وقتی که هیچکدام از شبکههای اجتماعی روزگارِ نو نبود و وبلاگ، اولین و آخرین پادشاه در دسترس برای نوشتن و به اشتراک گذاشتن آن با دیگران بود. دیگرانی که خویشاوندان روحی و ناشناخته همدیگر بودند و حالا همان آدمهای دوردست آن روزگار را در چشمبرهمزدنی میشود پیدا کرد. وقتی میگویم آشنای سالهای دور و خواننده وبلاگِ روزگارِ رفتهاش هستم و از روزنامهنگاران حالای «شرق»، به تلنگری فاصلهها در هم میشکند و جایش را به سلام و احوالپرسی جاندار و صمیمانهای میدهد.
نگار پیشقراول است؛ از روزنامهنگاران پیشتازی که زودتر از همه دل به دریا زد و سالهاست برند بلانش آرایشی و بهداشتی خودش را تأسیس کرده و فاصله زیادی از مطبوعات گرفته است. میگوید طبیعی است که هم دلایل شخصی و هم یکسری اتفاقات دیگر هر آدمی را -شما بخوانید روزنامهنگار- به سمت تغییر شرایطش هل میدهد: «من فکر میکنم کمبودن دستمزدها و نبودن امنیت شغلی مهمترین عواملی هستند که موجب میشود کسی بخواهد روزنامهنگاری را کنار بگذارد. من در 18، 19سالگی روزنامهنگاری را انتخاب و شروع کردم. آن موقع دوران رونق و طلایی مطبوعات بود. یادم هست آن دوران تمام نشریات دومخردادی در خانه ما خریده میشد. من هم در این شرایط و با انتظاراتی که در آن دوران ایجاد شده بود، کارم را شروع کردم. اما همان اوایل راه رسیدم به دولت محمود احمدینژاد و همه اتفاقاتی که آن سالها افتاد. دیدم فضای واقعی مطبوعات با تصورات و انتظارات من در عمل زمین تا آسمان فاصله دارد. خط قرمزی که ایجاد شده بود، توقیفهای ناگهانی و بیکارشدنهای یکباره؛ اینها در آدمها تروما ایجاد میکند. یک جایی نگاه میکنی و میبینی روانت مجروح است و دیگر توان ادامهدادن نداری. همان وقتی که داری به 40سالگی نزدیک میشوی و از خودت میپرسی چه در دستت داری؟ میبینی هیچ».
نگار خودش میگوید که آدم تکرویی است، برونگرا و تکرو؛ «برای همین روحیه هیچوقت نتوانستم و نخواستم در هیچ گروه و گنگی باشم. اینجوری کار سخت میشود. ضمن اینکه کارم را در حوزه روزنامهنگاری خیلی مؤثر نمیدیدم. آدم تحمل آن حجم از اضطراب نبودم. کنار همه اینها فکر میکنم از همان ابتدا کارآفرین بودم. همیشه ایدههای زیادی برای راهانداختن کار و حرفه داشتم، اما تا وقتی قرار باشد روزنامهنگار بمانی، نمیتوانی انجامشان بدهی. حوزه علاقهمندی من همیشه طبیعت، گیاهان، زیبایی و پوست بوده است. با توجه به شرایط دشواری که آن سالها هم بابت دستمزدها و هم امنیت شغلی وجود داشت، انتخاب یک حوزه علاقهمندی دیگر، کار سختی نبود».
نگار معتقد است روزنامهنگاری یک تصویر غیرواقعی برای آدم درست میکند؛ «ما در تحریریه فکر میکنیم خیلی مهم هستیم. فکر میکردیم همه مطالب ما را میخوانند، نگاهمان میکنند، دنبالمان میکنند. اما واقعیت این است که مردم دارند زندگی خودشان را میکنند. یک جایی احساسکردم ما خودمان مینویسیم و خودمان هم میخوانیم. وقتهایی که توقیف و بیکار میشدیم، میفهمیدم آن اهمیتی که فکر میکردم جامعه به ما میدهد، واقعی نیست. اما در کنار همه اینها به هر حال شما احترام به نسبت ویژهای هم دریافت میکنید».
تغییر شغل، هر شغلی که باشد، سخت است. در روزنامهنگاری که تمام جانت آمیخته به رنج دوران و شرایط اجتماعی و سیاسی است، شاید سختتر باشد؛ نوعی هجرت نابهنگام که هرچقدر هم از پیش خودت را برای آن آماده کرده باشی، باز هم در بزنگاه غافلگیر میشوی. نگار از همین فشارهای غیرقابل انکار میگوید: «وقتی کار خودت را راه میاندازی و ناگهان از عضویت در یک گروه چند هزار نفری خارج میشوی، خودت هستی و خودت. حالا وسط این تغییر جایگاه، معمولا همکاران سابقت تا مدتها ندیدهات میگیرند و این ماجرا دستکم یکسالی طول میکشد تا طبیعی شود. اینها به آدم فشار روانی وارد میکنند. من وقتی از روزنامهنگاری جدا شدم و کار خودم را راه انداختم، هفت کیلو وزن کم کردم».
دلتنگی اما فصل مشترک تمام روزنامهنگاران کارآفرین است. نگار ابدا از انتخابی که برای تغییر شغل گرفته پشیمان نیست و میگوید حتی فکر میکند یکی از بهترین تصمیمهای زندگیاش بوده است؛ بااینحال همیشه مچ خودش را میگیرد که دارد گزارش مینویسد یا مصاحبه میکند؛ «ممکن است هیچکدام اینها جایی چاپ نشوند اما من ناخودآگاه به این سمتوسوها کشیده میشوم. شاید برای همین است که دارم یک تحریریه کوچک برای اداره سایت فروش محصولاتم ایجاد میکنم. میدانید، منظورم این است که هیچوقت نتوانستم بهطور کامل از این حرفه منفک شوم. به نظرم بخش خیلی مهمی از موفقیت برند امروزم، مرهون سابقه روزنامهنگاریام است».
برای این شرایط خاص
این روزها بیشتر حرف از زنان خبرنگاری است که به مشاغل دیگری روی آوردهاند؛ اما این ماجرا درباره مردان روزنامهنگار هم صادق است. البته با تفاوتهایی در انتخاب کار جدید. میلاد فدایی خبرنگار دیگری است که از سال 1392 روزنامهنگاری فاصله گرفته؛ اما همچنان ترکشهای این حرفه گاه و بیگاه او را نشانه میگیرد، البته بیشتر هم به دلیل فعالیتهای رسانهایاش در شبکههای اجتماعی که منجر به بازداشت او در جریان اعتراضات سال گذشته هم شد.
او چند سالی است که در یک کارگاه آبکاری کار میکند. فضایی که به قول خودش 180 درجه با مطبوعات فاصله دارد. آنجا چند کارگر افغانستانی دارد و ممکن است در روز خیلی هم با همدیگر همکلام نباشند. میلاد درباره علل انتخاب حرف جدید به «شرق» میگوید: «سال 1391 جمع زیادی از روزنامهنگارها برای یکی، دو شب بازداشت شدند. آن موقع مدت زیادی نبود که من بهصورت رسمی در مطبوعات فعالیت میکردم؛ اما این تجربه دوم بازداشت من از دیماه 1388 تا سال 1391 بود. همان موقع احساس کردم اگر بخواهم همچنان این شغل را ادامه بدهم، به برخورد خیلی جدیتری منجر میشود. درحالیکه تمام مطالبی که از طرف ما در خبرگزاریها و روزنامهها منتشر میشد، از طرف دبیر سرویس، سردبیر و مدیرمسئول دروازهبانی میشد و وقتی از تمام این مسیرها عبور میکرد، باز هم برخی خطرها همچنان پابرجا بود. اگر هم مشکلی وجود داشت، میآمدند سراغ خبرنگار. این رویه غیرمعمولی است؛ چون سه نفر مطلب را تأیید میکنند؛ اما باز هم با اولین کسی که برخورد میشود، خبرنگار است».
همین موضوع، مهمترین دلیل میلاد برای خارجشدن از مطبوعات بوده است «در 25، 26سالگی دو بار تجربه بازداشت داشتم و فکر کردم در این سنوسال دارم سابقهدار میشوم! دیگر توان ادامه این وضعیت را نداشتم. بماند که 10 سال بعد از این اتفاقات به دلیل فعالیت در توییتر که رسانه غیررسمی و شخصی است، مجدد بازداشت شدم؛ اما آن زمان تحلیلم این بود که ادامه فعالیت در مطبوعات تبعات سنگینی میتواند برایم داشته باشد».
در کنار این موضوع، او به وضعیت اقتصادی روزنامهنگاران هم اشاره میکند: «آن زمان تازه متأهل شده بودم و فکر میکردم کار در رسانه نهتنها امنیت شغلی ندارد؛ بلکه حتی از نظر اقتصادی هم مشکلات زیادی وجود دارد. برای تأمین یک زندگی باید از 8 صبح تا 12 شب، روزهای تعطیل و غیرتعطیل تولید محتوا میکردم؛ آنهم برای اینکه میتوانستم حداقلهایی را برای زندگی فراهم کنم. این وضعیت خیلی سخت و طاقتفرسا بود. ضمن اینکه با توجه به نگرانیهایی که درباره مسائل قضائی داشتم و برای اینکه میتوانستم کارم را ادامه بدهم، خودسانسوری به سراغم میآمد. وقتی هم که خودسانسوری میکردم، دیگر از نوشتن لذتی نمیبردم. نوشتن نیاز به تمرکز و آرامش ذهن دارد و من نگران این بودم که به یک ماشین خبرنویسی تبدیل شوم، بدون روح، ایده و تمرکز روی سوژهها. ضمن اینکه افزایش ساعت کاری میتوانست کیفیت کار را پایین بیاورد. برای همین تصمیم گرفتم تا زمان نامشخصی از کار مطبوعات فاصله بگیرم تا حداقل بتوانم لذتی را که از این کار میبرم، از دست ندهم؛ حتی اگر در آن نباشم».
میلاد معتقد است طبیعتا منطقی نیست که تمام خبرنگارها در کنار کارشان حرفه دیگری را هم یاد بگیرند؛ اما چون شرایط کار مطبوعات در ایران خاص است، اگر آنها در حرفه دیگری هم مهارت داشته باشند، به نفعشان خواهد بود «اگر یک روزنامهنگار بتواند حیات اقتصادیاش را از طریق روزنامهنگاری کمرنگ کند، میتواند در این حرفه دوام بیشتری بیاورد و با خیال راحتتری ریسک کند و سراغ سوژههای خاصتری برود و با ابتکار عمل بیشتری محتوا تولید کند. با توجه به خاصبودن وضعیت مطبوعات در شرایط فعلی متأسفانه باید بگویم که بچهها باید به این سمت حرکت کنند؛ چون اگر وضعیت طوری پیش رفت که مجبور شدند برای مدتی روزنامهنگاری را کنار بگذارند، دستکم معاششان به خطر نمیافتد. باید بپذیریم شرایطمان خاص است. نمیخواهم این شرایط را عادیسازی کنم و فشاری را که به خبرنگاران وارد میشود، کمرنگ کنم؛ اما نمیشود آن را نگفت و بروز نداد».
شاید به مذاق عدهای خوش نیاید؛ اما توصیه فدایی این است که خبرنگاران و روزنامهنگاران در حوزههای تولید محتوا، در خارج از رسانه هم خودشان را تقویت کنند «باید انعطاف بیشتری داشته باشیم. این صرفا یک توصیه است برای اینکه همچنان بتوانیم عشق به نوشتن را در خودمان زنده نگه داریم و چیزی از فشارهای موجود کم نمیکند. بعضیها میتوانند این کار را انجام بدهند و بعضیها هم نه. در هر صورت نباید این بازی را ببازیم».
او از اینکه از مطبوعات بیرون آمده پشیمان نیست؛ اما همیشه حسرتی پس پشت نگاهش دارد که هیچوقت نتوانسته با آن کنار بیاید «هر وقت دوستان مطبوعاتیام را میبینم و راجع به سوژهها و روند نوشتن گزارششان حرف میزنند، به این صحبتها احساس تعلق دارم و برایم حسرتبرانگیز میشود؛ اما اگر بخواهم واقعیت را بگویم، برای خیلی از ما چارهای نیست که برای حفظ ارزش قلم و زندگیمان مدتی را دور از این فضا کار کنیم. من ترجیح میدهم با این موضوع کنار بیایم».
اگر استقلال قلمتان رفت، تردید نکنید
این روزها تجربههای متفاوت نقل محفل تحریریههاست و داستان رویداد سپیدار هم به نوعی تلنگرها را بیشتر کرده است. میلاد میگوید: «با بچههای آن دوره خیلی صحبت میکنیم. خیلیهایشان یا در کار دیگری آموزش ندیدهاند یا از ایجاد تغییر در کارشان میترسند؛ اما بیش از 60، 70 درصد دوستانم دوست دارند فضای کاری دیگری را هم تجربه کنند و این همیشه برای من غمانگیز است. فکر میکنم هر روزنامهنگاری اگر جایی احساس کرد قلم و هویت و استقلالش دارد از دست میرود، در خروج از مطبوعات تردید نکند؛ چه برای یک هفته، چه برای 10 سال. چیزی که یک خبرنگار در انتهای دوران شغلیاش باید برگردد و به آن افتخار کند، تولیداتش است که باید براساس اعتقادات و واقعیتهای جاری در جامعه باشد، نه در راستای دستور و سفارش. اگر یک خبرنگار بعد از مثلا 10 سال این حس را نداشته باشد، به نظر من بزرگترین باخت زندگیاش را تجربه کرده است».
اما میلاد از دسته خبرنگارانی است که به قول خودش بزرگترین شانسش این بوده که در همان دورانی که فکر کرده باید از مطبوعات فاصله بگیرد، پدرش در آستانه بازنشستگی بوده و جز او کسی برای اداره کارگاه نبوده است «اگر کسی چنین شرایطی نداشته باشد، شروع کار تازه واقعا سخت است؛ اما شاید کسانی که در مطبوعات با هم همدل و همنظر هستند، بتوانند دور هم جمع شوند و بهصورت جمعی با اندک سرمایههایشان فرصت شغلی جدیدی در کنار کار خبرنگاری ایجاد کنند و بتوانند به حیات اقتصادیشان ادامه دهند. پیش از همه اینها انجمنها و گروههای حامی خبرنگاران باید پیشقدم شوند تا امنیت شغلی خبرنگاران تأمین شود. پیشنهادهای من برای موقعی است که همه نهادها وظایف خودشان را انجام دادهاند و باز هم به نتیجه نرسیده باشند. الان فکر میکنم نهادهای صنفی مطبوعات به نوعی کمکاری میکنند و باید تلاش بیشتری انجام دهند».
او از الهه و نیلوفر یاد میکند، دو همکار عزیز و شجاعدلمان؛ «رایزنیها برای آزادی دوستانمان باید خیلی فشردهتر و گستردهتر انجام میشد تا هزینه کار مطبوعاتی در ایران کمتر شود. متأسفانه خبرنگاران از همه طرف در فشار قرار دادند و همه فرصتها در اختیار فعالان رسانهای است که به یک جریان فکری خاص تعلق دارند. نهادهای صنفی باید در این زمینه فعالانهتر عمل کنند. صرف مصاحبه و بیانیهدادن و جلسهگذاشتن اتفاق خاصی را پیش نمیبرد. ممکن است البته اقداماتی هم پشت پرده باشد و ما از آنها بیخبر باشیم؛ اما اگر نبوده، این میزان از مشارکتی که شاهد هستیم، کمکی به خبرنگاران نمیکند».
ارسال نظر