فرار 2 دختر 17 و 10 ساله از خانه جهنمی/ پسر شیطان صفت زندانی شان کرده بود
دو خواهر که برای فرار از شکنجه های پدرشان از خانه گریخته بودند به سرنوشت تلخی گرفتار شدند.
دو خواهر که برای فرار از شکنجه های پدرشان از خانه گریخته بودند به سرنوشت تلخی گرفتار شدند.
به گزارش عرشه آنلاین، نیمه شب با سرفه های خواهرم از خواب پریدم وحشت زده درمیان دودو آتش زندانی شده بودیم اورا بلند کردم و به طرف در رفتیم در قفل بود با هر زحمتی که بود قفل در را شکستیم ....لحظاتی دلم خوش بود که این کابوس شبانه است اما سوختگی های صورتم و دستانم خیلی زود مرا ازاین دل خوشی لحظه ای بیدار کرد.....
سارا و زهرا دو خواهر ۱۷ و ۱۰ ساله درحالیکه سروصورتشان با باند های سفید بسته شده وارد اتاق شدند راستش را بخواهید در ابتدا فکر میکردم آنها تحت آزار قرار گرفتند اما این قضاوت عجولانه ای بود وقتی پای صحبت آنها نشستم ماجرا را طور دیگری برایم تعریف کردند.
سارا درحالیکه از سوختن صورت خود به شدت شوکه شده بود در تشریح ماجرا گفت: از وقتی یادم می آید پدر و مادرم مدام در خانه جروبحث داشتند راجب هر چیزی که فکر کنید همیشه باهنر دعوا می کردند حتی وقتی برای خرید بیرون می رفتیم برای انتخاب هر چیزی باهم اختلاف داشتند بعضی وقتها پدرم آنقدر عصبانی می شد که وسایل خانه را می شکست و بعد از چند ساعت دوباره آنها را جفت وجور می کرد از شکستن ساعت دیواری گرفته تا شکست ظرف و ظروف هر چیزی که به دستش میرسید پرت می کرد حتی در این پرت کردن ها یک بار حین انداختن لیوانهای سرسفره به من برخورد کرد که باعث شد صورتم زخمی شود هر روز و هر شب جنگ اعصاب در خانه بود صدای ناسزاهای پدرم بعضی اوقات به کوچه هم می رفت در این میان من و زهرا از ترس گوشه ای می نشستیم و ازترس می لرزیدیم دیگر هر دو از این وضعیت خسته شده بودیم تا اینکه تصمیم گرفتیم یک روز از خانه فرار کنیم.
شب شده بود من وخواهرم هر دو با برداشتن کوله هایمان از خانه گریختیم جایی برای فرار نداشتیم و بی هدف در تاریکی شب راه نی رفتیم که با یک زن آشناشدیم او مارا به خانه اش برد یک زیر زمین بود دوسه شب درآنجا ماندیم وبعد او گفت که برای تامین مخارج زندگی اتان باید کار کنید فردای آن شب مارا به خارج از شهر برد یک کارگاه لباس بود بسیار کثیف بود ویک پسر آنجا زندگی می کرد آن زن ما را به آن پسر سپرد و رفت محل کارگاه بسیار جای پرتی بود شب فرار رسید ما در انتهای انباری کارگاه قرار بود آنجا بخوابیم که بعد متوجه شدیم در بسته شد خواب چشمان مان را ربود تازه خوابیده بودیم که سرفه ها ما را از خواب بلند کرد که ناگهان دیدم انباری را بوی دود گرفته و آتش درهمین ما را به سراغ در رفتیم که قفل بود با کلی سختی سرانجام قفل در را شکستیم درحالیکه که سوخته بودیم محل کارآگاه آنقدر دور افتاده بود که هیچ کمکی نبود تا اینکه در کنار جاده فردی با دیدن آتش به آتش نشانی و اورژانس زنگ زد.
نگاه کارشناسی
فتانه ورمزیار کارشناس ارشد روانشناسی درمانگر کودک و نوجوان در تحلیل این کیس می گوید:
محیط خانه و خانواده امن ترین جا، و امن ترین افراد، برای اعضای آن می باشد.گاهی این امنیت به دلایلی مانند: مشاجره و تعارض والدین، مشکلات مالی، مشکلات و اختلالات روانی در فرد یا سایر افراد خانواده،خلاء عاطفی، عوم تعامل مثبت با کودک و نوجوان، نوع فرزند پروری و سایر دلایل که با توجه به تفاوتهای فرهنگی و خانوادگی می تواند متفاوت باشد، به خطر می افتد.حال فرد یا افرادی که این امنیت را از دست داده اند و امیدی به تامین آن از جانب آنها ندارند، سعی در کسب امنیت از دست رفته می کنند.
این تلاش ممکن است با توجه به سطح توانایی فرد، بلوغ عاطفی، فکری واعتماد به نفس آن در همان محیط خانواده با تلاش و انگیزه حاصل شود.در چنین شرایطی که نام آن پذیرش است فرد سعی می کند در کنار شرایط نا آرام و عدم امنیت به مسیر رشد و تکاملی خود ادامه دهد.اما مشکل آنجاست که گاهی آن فرد ، فردی ناتوان می باشد.که در چنین شرایطی به صورت تکانشی و هیجان مدار دست به انتخابی میزند که آسیب هایی را برای خود و دیگران به وجود می آورد.کیس حاضر نوجوان و کودک می باشند.
در این دوره سنی به دلیل مشکلات روانی مادر که تسلطی بر مدیریت رفتار و هیجان خود نداشته، هیچ گونه بازداری هیجانی را نیاموخته اند، آنها معنی آرامش، طعم مهربانی،لذت آغوش امن،گرمی دستان مهربان، صدای پر مهر و احترام را تجربه نکرده اند.
از سوی دیگر، تجربیات اندک در روابط اجتماعی و عدم شناخت آسیب های موجود در جامعه، همگی باعث می شود که برای کسب این خلاء تاوان سنگین و هزینه ای هنگفت بپردازند. سپری کردن روزها در منزلی که حتی صاحب او را نمی شناسند.درکارگاهی که زیبایی خود را قربانی خوابی امن می کنند.
ارسال نظر