اقدام هولناک یک روانشناس قلابی | با برهنه کردن بیماران اخاذی میکرد
دادستان عمومی و انقلاب زنجان از دستگیری یک متهم به جرم اخاذی با معرفی خود به عنوان روانشناس خبر داد و گفت: این شخص با لخت کردن بیماران و فیلمبرداری از آنها اخاذی میکرد.
دادستان عمومی و انقلاب زنجان از دستگیری یک متهم به جرم اخاذی با معرفی خود به عنوان روانشناس خبر داد و گفت: این شخص با لخت کردن بیماران و فیلمبرداری از آنها اخاذی میکرد.
بهروز عباسی، دادستان عمومی و انقلاب زنجان از دستگیری یک متهم به جرم اخاذی با معرفی خود به عنوان روانشناس خبر داد و اظهار کرد: این متهم با تهدید انتشار فیلم و تصاویر بیماران در فضای مجازی در یکی از بیمارستانهای زنجان، اقدام به اخاذی از افراد میکرد.
دادستان عمومی و انقلاب زنجان در تشریح جزئیات پرونده افزود: متهم در تماس با خانواده بیماران و با معرفی خود بهعنوان یکی از پرسنل بیمارستان و روانشناس، خواستار دریافت اطلاعات پزشکی بیمار و انجام مشاوره با اعضای خانواده بیماران بوده است.
عباسی بیان کرد: متهم در ادامه با برقراری تماس تلفنی با بستگان بیمار و اقناعسازی آنها به انجام مشاوره و معاینه بدنی بهصورت برهنه از طریق واتساپ، از بیمار فیلم و عکس برهنه تهیه و اقدام به اخاذی کرده است.
دادستان زنجان اظهار کرد: متهم ساکن یکی از شهرستانهای یزد است که پس از شکایت شاکی خصوصی و بررسیهای بهعمل آمده در محل سکونت خود شناسایی و دستگیر شده است.
در این گزارش هم گه قبلا منتشر شده است مواردی از تجاوز و آزار را می بینیم
در چند روز گذشته گزارش هایی به دست خبرنگار ما رسید که نشان می داد یکی از روانشناسان در مشهد به دفعات مراجعان خود را تحت آزارهای جنسی قرار داده است. در رسانه های اجتماعی هم زنان و دخترانی از چنین موضوعی شکایت کرده بودند. در این گزارش ما پای صحبتهای یکی از این قربانیان نشستهایم تا ماجرای آزار جنسی آقای روانشناس را شرح دهد.
«متجاوز از قبل میدانست میخواهد چه کار کند.همه چیز را خودم قبلا در جلسات مشاوره به او گفته بودم و برایش سخت نبود که بداند چه مشکلاتی دارم و نقطه ضعفم چیست. هیچ وقت فکرش را نمیکردم قرار است روزگارم در عصر روزی که قرار گذاشت برای یک جلسه فوق العاده روان درمانی به دفترش بروم، سیاه شود.»
این، حرف یکی از قربانیان تجاوز در اتاق مشاوره درمانی یک روان درمانگر متجاوز درمشهد است. روان درمانگری که قربانیان خود را با وسواس انتخاب میکرد و برای رسیدن به نیت شومش حاضر بود هر سختی را به جان بخرد. قربانی بعد از مدتها کلنجار رفتن با خود و به کمک مشاورههای درمانی متخصصان، تصمیم گرفته برای جلوگیری از به دام افتادن افراد دیگر در چنگال آدمهای به ظاهر مصلح، حرفهای مگوی آن عصر کذایی را با ما در میان بگذارد و از اتفاقی بگوید که شاید دهها تن دیگرتجربهاش کردهاند و حاضرنیستند دربارهاش چیزی به کسی بگویند. در گزارش برای حفظ آبروی قربانیان از اسامی مستعار استفاده شده است.
ماجرای ماندانا
ماندانا سی و چند ساله به نظر می رسد. فرزند دوم ازخانوادهای ۵ نفره است و یک خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودش دارد. میگوید از کودکی، در کانون توجه خانواده بوده است اما دیکتاتوری مادر درخانه باعث شده بود حسی سرشار از لجبازی و شیطنت برای مخالفت کردن با نظرات مادرش داشته باشد: حرف، حرف مادرم بود. همیشه انتخابها و خواستههایی که داشتم از سمت مادرم سرکوب میشد. حتی خواستگارهایی که برایم میآمدند و افراد معقولی بودند را بدون اینکه از من نظرم را بپرسند رد میکردند و برای همین منتظر فرصتی بودم تا بتوانم حرفم را به کرسی بنشانم و نشان بدهم که حرف باید حرف من باشد.
لجبازیهایی که ماندانا آن را آغاز کرده بود خیلی زود نتیجهاش را نشان داد. انتخاب شریکی برای آغاز زندگی مشترک در شرایطی که میدانست انتخاب خوبی نیست: زندگی مشترکم را وقتی ۲۲ ساله بودم شروع کردم. با مردی که همان اول فهمیدم دیکتاتور، بداخلاق و بیگانه با فرهنگ من و خانوادهام است. حتی پدر و مادرم هم فهمیده بودند مرد زندگیم را از سر لجبازی با آن ها انتخاب کردهام. تصمیم گرفته بودم برای خلاص شدن از محیط خانه تن به این ازدواج بدهم. ازدواجی که حاصلش دختری ۱۴ ساله است که همه وقت و زندگیم را صرف او و رفاهش کردهام.
زندگی مشترکی به تلخی زهر
با اینکه ماندانا امیدوار بود زندگی مشترک بتواند، راه تازهای برای داشتن زندگی بهتر پیش پایش بگذارد اما اتفاقات بعدی نشان داد، راهی که انتخاب کرده بیراههای بوده است که از چاله به چاهش انداخته است: در خانه پدری با اینکه دیکتاتوری مادرم حاکم بود اما، هیچ وقت محدودیتی در رفت و آمدها، داشتن دوستان و مراوده با آنها نداشتم. بعد ازدواج، همسرم که بد دهن و بددل بود نه تنها خواستههایش را به من تحمیل می کرد بلکه، رفت و آمدهایم را کنترل و به شدت محدود کرد. حتی رفت وآمد با والدینم موجب اوقات تلخی و درگیری میشد. کار به جایی رسید که عملا دست و پایم در خانه بسته بود و با دیگران ارتباط چندانی نداشتم.
تحمل سالها خانهنشینی و دور ماندن از دیگران، تحقیرهای کلامی روزانه و درگیریهای شدید لفظی با همسر، ماندانا را در شرایط سست روحی قرار داد و او را از آینده ناامید کرده بود. وضعیتی که حتی با تولد دخترشان هم بهتر که نشد حتی بدتر هم شد. برای همین تصمیم گرفت برای کم کردن از فشارهای روانی از مشاوران روانشناس کمک بگیرد. مشاورههایی که به گفته خودش کمک چندانی به او نکرد: چندین مرتبه در جلسههای مشاوره چند تراپیست شرکت کردم. با اینکه امیدوار بودم بتوانم با کمک آنها وضعیت روحیام را احیا کنم، هیچ اتفاق مثبتی را حس نکردم. کم کم به این نتیجه رسیدم که کمکی از دست مشاورها بر نمیآید و به این دلیل دیگر پیش تراپیست نرفتم.
غلیان خشم از گذشته و والدین
ساعتهای طولانی تنهایی و فکر کردن با خود، ماندانا را تبدیل به فردی با احساسات رقیق، توام با خشم و نفرت علیه دیگران خصوصا والدینش کرده بود. خشمی که شعلههایش درغیاب گفت وگو در حلقه دوستان و نزدیکان هر روز شعلهورتر میشد و ماندانا را مانند شمعی که از درون میسوزاند، آب میکرد: هر بار که تنها میشدم، به گذشته فکر می کردم و میدیدم که چه ظلمها و نادیده گرفتنهایی ازسوی والدینم به من شده است. منصف بودم و همه تقصیرها را گردن آنها نمیانداختم و خودم را هم مقصر وضعیتی که در آن گیر کرده بودم میدانستم. این فکرها هر روز خشم و عصبانیتم را نسبت به خودم و والدینم بیشتر میکرد. میدانستم برای پایان دادن به این احساس باید کاری کنم.
شکست پروژه مشاوره روانی، خستهاش کرده بود و هر روز با موجی از توهینهای همسر، روانش ملتهبتر و روحش زخمیتر از قبل میشد. با افزایش سن، آن طاقت گذشته برای تحمل ناملایماتی که همسرش تدارک میدید را نداشت و به نقطهای رسیده بود که باید فکری اساسی برای زندگیش میکرد: چون بچه داشتم، فکر جدا شدن را از سرم بیرون کردم. دوست و آشنایی هم نداشتم که بتوانم با آنها درد و دل کنم. والدینم هم در شهر دیگری بودند و فکر می کردند اوضاع و احوال زندگیم خوب است و چیزی درباره واقعیتهای زندگیام نمیدانستند تا بتوانند کمکم کنند. وضعیت هر روز بدتر ازقبل میشد. تنها دلخوشیام دخترم بود که هر روز مقابل چشمانم داشت قد میکشید و سوختنم را میدید.
ارسال نظر