ماجرای تعطیلی مدرسه گرمابسرد به خاطر «تفکیک جنسیتی» چیست؟
طبق نامه ابلاغشده، به دلیل مختلطبودن کلاسهای درس کودکان که به ۲۴ نفر میرسد، دختران ممنوع از تحصیل شدند و تعداد پسران هم، چون به حدنصاب نمیرسد، آموزشوپرورش گفته مدرسه باید تعطیل شود.
«۳۵ سال است که دختران و پسران ما بغل هم نشستند و درس خواندند، همه خواهر و برادر هم هستند، ما هیچ وقت مشکل کنار هم درسخواندن دختر و پسرها را نداشتیم، الان اینکه گفتند مختلطبودن دانشآموزها مشکل ایجاد کرده و باعث ترک تحصیل دختری در روستا شده و مدرسه باید تعطیل شود. این دروغ است. همین باعث شده اسم روستای ما در شبکه منوتو و بیبیسی و جاهای دیگر منتشر شود و با این کار حیثیت ما را بردند. اصلا بچه ۱۰ساله از جنسیت چه میداند؛ اما الان با بحثهایی که راه انداختند، بدتر چشم و گوشش را باز کردند».
اینها بخشی از دلنگرانیهای پدران روستای گرمابسرد دماوند است؛ روستایی که تنها چند روز مانده به شروع سال تحصیلی خبر تعطیلی تنها مدرسه راهنماییاش را به اهالی آن دادند.
طبق نامه ابلاغشده، به دلیل مختلطبودن کلاسهای درس کودکان که به ۲۴ نفر میرسد، دختران ممنوع از تحصیل شدند و تعداد پسران هم، چون به حدنصاب نمیرسد، آموزشوپرورش گفته مدرسه باید تعطیل شود؛ بنابراین باید این کودکان برای تحصیل به روستای جابان در ۴۰ کیلومتری روستای خود بروند یا در مدرسه شبانهروزی کیلان در ۶۰ کیلومتری گرمابسرد درس بخوانند؛ اما به دلیل خطرات جاده بهویژه در زمستان و دوری یکهفتهای کودکان به دلیل حضور در مدرسه شبانهروزی، همه اهالی درخواست تجدیدنظر آموزشوپرورش برای تعطیلی مدرسه را دارند و با وجودی که دو روز دیگر مدارس سرتاسر کشور باز میشود و تا یک ماه پیش هم کودکان روستا با خرید لوازمالتحریر و لباس فرم مدرسه، منتظر شروع سال تحصیلی جدید بودند، حالا نگران محرومیت اجباری از تحصیل هستند.
با این کار بساط تحصیل دختران را میچینند
همه مردان روستای گرمابسرد جلوی در مدرسهای که نگران تعطیلی آن هستند، دور هم جمع شدند؛ مردمانی در نزدیکی روستایی در دماوند از کودک سهساله تا پیر و جوان. همه داستان مشابهی از تبعید جدشان به این منطقه در ۳۰۰ یا ۴۰۰ سال پیش را بازگو میکنند.
اینجا فقط پدرهای روستا برای مخالفت با تعطیلی مدرسه آمدند؛ پدرهایی که نگران بیسوادی فرزندانشان هستند. همه منتظرند تا یکی بحث را شروع کند و بقیه هم آرامآرام گلهمندیشان را ابراز کنند. در این جمع پدران جوان و میانسالی هستند که ترس بیسوادی دختران و پسرانشان را دارند. یکی از بین جمع فریاد میزند: ما بچههایمان را در زمستان و برف و باران راهی این جاده پرخطر نمیکنیم که به روستای جابان ۴۰ کیلومتر آن طرفتر یا مدرسه شبانهروزی کیلان
۶۰ کیلومتر آن طرفتر بروند؛ بهویژه دخترها را. پدری با موهای خاکستری و عینکی بر صورت جلو میآید، با لبخندی میگوید: ببین خانم خبرنگار الان ما بیسوادیم، ولی نمیخوایم بچههامون مثل ما بیسواد باشن، درِ این مدرسه نباید بسته بشه.
بعد هم همه جمعیت وارد حیاط مدرسه میشوند، دورتادور حیاط میایستند، به هم هنگام ورود ما سلام گرمی میکنند و هرکدام تشکر میکنند که برای این موضوع به روستا آمدیم. بین صداها، گاهی آرام و گاهی بلند جملاتی میگویند که در همهمه دیگر صداها گم میشود؛ اما همه آن سروصداها یک معنای واحد دارد؛ اینکه نمیخواهند مدرسه کودکان روستا تعطیل شود.
در بین جمع، امامجماعت روستا هم حضور دارد؛ مردی چهارشانه که گوشه حیاط مدرسه نظارهگر این پدران است. درباره مشکل تفکیک جنسیتی دانشآموزان این مدرسه که عامل تعطیلی اعلام شده است، میگوید: تا جایی که من میدانم الان حدود یک هفته میشود که به اهالی اطلاع دادند باید مدرسه تعطیل شود. دلایلی هم که برای این کار اعلام کردند، منطقی نیست. گفتند اگر کودکان کنار هم بنشینند و درس بخوانند، دچار بلوغ زودرس میشوند؛ درصورتیکه من خودم هرگز پسرم را به مدرسه شبانهروزی کیلان نمیفرستم؛ زیرا آسیبی که آنجا وجود دارد، خیلی بیشتر از این حرفها خواهد بود. مردم روستای گرمابسرد متدین هستند، این مسائل بین ما خیلی کم است. بچهها اگر به روستا یا شهر بروند، این مسافت، دوری جاده و اتفاقاتی که امکان دارد در جاده بیفتد، همه نگرانکننده است.
گفتند سرویس رایگان به دانشآموزان میدهند؛ درصورتیکه هنوز هزینه سرویس معلمهای سال قبل را ندادهاند و این هزینه را مردم محلی دادند. به خاطر نبود دبیرستان، کمتر دختری از روستا به دبیرستان میرود. الان با محدودیتی که ایجاد کردند، دخترها باید تا همان مقطع ابتدایی بخوانند. احتمالا به دلیل بهانه بلوغ زودرس تحصیل دخترهای کلاس پنجم و ششم هم ممنوع کنند تا کلا بساط تحصیل دخترها برچیده شود.
باید برای شرایط روستا استثنا قائل شوند
مرد جوان و لاغراندامی که عضو شورای روستا و یکی از افراد محلی است که در این مدت برای جلوگیری از بستهشدن مدرسه تلاش کرده، ادامه میدهد: الان تعداد دختر و پسرهای راهنمایی ما ۲۴ نفر میشود و اگر تفکیک جنسیتی صورت گیرد، باعث میشود تعداد به حدنصاب نرسد. طبق صحبتهایی که با آموزشوپرورش دماوند داشتیم،
گفتند ۳۰ سال است که تفکیک جنسیتی اجرائی شده، در صورتی که طی این سالها ما چنین مشکلی نداشتیم و باید بهخاطر شرایط روستا استثنا قائل شوند. مسیر این روستا طولانی است و باید تفاوتی قائل شد. معلمها اغلب برای خود روستا هستند و یکسری هم از دماوند میآیند. رئیس آموزشوپرورش منطقه میگوید ما برای رفتوآمد بچهها به شما سرویس میدهیم؛ درصورتیکه...
همان موقع، صدای همه اهالی حاضر در حیاط مدرسه بلند میشود و هرکسی ناهماهنگ با دیگری، از بدقولی سال گذشته آموزشوپرورش میگوید. از بین جمعیت پدری جلو میآید و میگوید: ببخشید، خانم خبرنگار، پارسال هم برای سرویس مدرسه ما از خودمان پول گذاشتیم، ما هنوز چهار میلیون به راننده سرویس بدهکار هستیم.
پیرمردی با ریش و سبیل سفید دستش را روی قفسه سینهاش میگذارد و در ادامه حرف دیگران اضافه میکند: یکی از کسایی که برای سرویس مدرسه معلمها هزینه کرده من بودم، هشت میلیون تومان چک نوشتم و به راننده دادم، دوباره هم همین کار را میکنم و هیچ مشکلی بابت آن نداریم، ولی نباید مدرسهای را که ۳۰، ۴۰ سال است به همین شکل بچهها در آن درس خواندند، یکباره جمع کنند. چطور بچههای ما ۶۰ کیلومتر هر روز بروند و بیایند یا یک هفته در خوابگاه بمانند؟ بعد پسر ۱۰ سالهای با موهای روشن و چشمان آبی را جلو میآورد و میگوید: نگاه کن، خودت قضاوت کن، چطور این پسربچه را در خوابگاه بگذاریم بماند؟
پیرمردی همه را کنار میزند تا به وسط جمع برسد، بین صحبت اهالی اشاره میکند تا صحبتی کند، با دندانهای نامرتبی که کنار هم ردیف شدند، لب باز میکند، با عصبانیتی که در صورت و تن صدایش هویداست، شروع به صحبت میکند: چرا تفکیک جنسیتی صورت بگیرد وقتی همین بچهها در دانشگاه کنار هم مینشینند؟ کنار هم در ادارات کار میکنند؟
۳۵ سال است که دختران و پسران ما بغل هم نشستند و درس خواندند، همه خواهر و برادر هم هستند، ما هیچوقت چنین مسئلهای نداشتیم، الان اینکه گفتند مختلطبودن دانشآموزها مشکل ایجاد کرده و مدرسه باید تعطیل شود، اسم روستای ما در شبکه منوتو و بیبیسی و جاهای دیگر رفته، با این کار حیثیت ما را بردند.
بچه ۱۰ ساله از جنسیت چه میدانست، الان با بحثهایی که راه انداختند بدتر چشم و گوشش را باز میکنند. حالا صداهایی از جمع این پدران و مردان روستا بلند میشود و هرکدام در تلاش هستند تا برای جلوگیری از بستهشدن مدرسه، درخواستی کنند. صدای چند نفر بین تمام جملات، تکرار میکرد خانم خبرنگار تو را به خدا کاری کن این مدرسه بسته نشود.
یکی از اهالی کارت معلمی آموزشوپرورش خود را جلوی صورتم میگیرد و با عصبانیت میگوید: دخترم من ۳۰ سال معلم آموزشوپرورش بودم، در همین مدرسه تدریس کردم، همه آدمهای روستا شاگردهای من بودند، در این ۳۰ سال ما هیچوقت مشکلی از نظر جنسیت نداشتیم، همه مثل خواهر و برادر کنار هم درس خواندیم، مداد و پاککن از هم قرض گرفتیم، چطور شده که بعد از ۳۰ سال یادشان آمده این مدرسه را جمع کنند؟
بهخاطر مختلطبودن مدرسه، ترک تحصیلی نداشتیم
مرد میانسالی که عضو هیئت امنای روستاست با صدای بلند میگوید: رئیس آموزشوپرورش منطقه دروغ میگوید. گفتند مختلطبودن مدرسه باعث شده کسانی ترک تحصیل کنند، ما میخواهیم آن یک نفر را به ما معرفی کنند.
با صدای بلند در وسط جمع ادامه میدهد: مردم کسی بین شما وجود دارد که چنین موردی داشته باشد؟ همه یکصدا فریاد میزنند نخیر. صدای پیرمردی بلند میشود که اینها کذب است، ما با مختلطبودن کلاس درس فرزندانمان مشکلی نداریم. عضو هیئت امنا دوباره تکرار میکند: اولیای محترم شما حاضرید دختران و پسرانتان برای مدرسه به کیلان بروند؟
همه فریاد میزنند نخیر. یکی از پدرهای حاضر در جمع، در بین شلوغی صداها، نزدیک میآید تا چیزی بگوید، اما همان موقع سکوت نسبی حاکم میشود و این پدر میگوید: ببینید خانم، این بچه من ۱۲ سال دارد، اگر به خوابگاه برود دق میکند، اصلا قرار است چه چیزی از این خوابگاه بیرون بیاید؟ ۳۰ سال بچههای ما اینجا درس خواندند، خطر خوابگاه که از همین مختلطبودن بچهها در کلاس بیشتر است.
جابان حدود ۴۰ کیلومتر دورتر از ماست، حتی خودم هم جرئت نمیکنم آنجا بروم. آن یکی مدرسه هم که شبانهروزی است، امنیت این بچههای ۱۰، ۱۲ساله را چه کسی تأمین میکند؟ با سرویس هم بروند روزی ۶۰ کیلومتر رفت و ۶۰ کیلومتر برگشت را چطور تحمل کنند؟ چه زمان درس بخوانند؟ اصلا بچههای ما، چون کمتر مسافت زیاد میروند، این رفتوآمد با ماشین اذیتشان میکند.
جوانی با موهای روشن که پیش از این دورتر از جمع ایستاده بود، داخل جمعیت میآید و میگوید: در روستای ما خیری میخواهد ۱۲ میلیارد هزینه کند و مدرسه بسازد، الان وقتی نمیگذارند بچهها درس بخوانند، دیگر چه لزومی دارد اینهمه هزینه کند؟ خانم خبرنگار، همه فامیل هستیم، بچههای ما همه در خانه همدیگر رفتوآمد دارند، اصلا مشکل جنسیت نداشتیم هیچوقت که آموزشوپرورش این را گفته.
گفتند مدرسه تعطیل شود
بین صحبتها و همهمههای نامشخص، چندنفری از خرید روپوش، دفتر و لوازمالتحریر بچههای روستا میگویند که قرار بوده طبق هر سال اول مهر پشت نیمکت بنشینند.
مرد میانسال با موهای جوگندمی و لباس محلی، از بین جمع میگوید: رئیس آموزشوپرورش دماوند باید پاسخ دهد، ما روستای شهیدپروریم، چند شهید داریم، همین الان هم سرباز مدافع حرم داریم، ولی کاری کردند که بهجای حل مشکل اسم روستای ما مشکل ما در بیبیسی و منوتو پخش شده. بهجای آنکه اینجا دبیرستان هم بسازند، همین که هست هم از ما دارند میگیرند.
بچههای ما با هم خواهر و برادرند
در بین صحبتها، چند نفر بلند میگویند: تا تکلیف مدرسه راهنمایی مشخص نشود، در مدرسه ابتدایی هم میبندیم، بعد کمکم جمعیت به سمت در خروج حیاط مدرسه میرود، یکی از پدرها کنار میآید تا صدایش بین صدای جمعیت گم نشود، میگوید: ما لباس فرم و لوازمالتحریر خریده بودیم، همهچیز مثل سال قبل بود، بچههای ما کنار هم نماز میخوانند، این حرفها دیگر چه چیزی است؟ رو به امامجماعت میکند: حاجآقا اشتباه میگم؟ بهجای اینکه به روستای ما هنرستان و دانشگاه بیاورند، مدرسه تعطیل میکنند.
مردی لاغراندام از خرید لوازم مدرسه برای دختر ۱۴ساله و پسر ۱۲سالهاش میگوید که نگران است شاید امسال مدرسه نروند، بعد هم میگوید: ما واقعا با مختلطبودن مدرسه مشکلی نداریم. خیلی از اهالی که اینجا میبینید، فرزند دبستانی دارند، ولی نگراناند که چند سال بعد بچههایشان نتوانند راهنمایی بخوانند.
همه جلوی در جمع شدند تا در هر دو مدرسه ابتدایی و راهنمایی را قفل کنند، یکی از پدرها رو به جمع میکند که دختر من هم سال آینده باید راهنمایی برود، اما هنوز شبها پیش مادرش نخوابد خوابش نمیبرد، من این بچه را چطور مدرسه شبانهروزی بفرستم؟ یکی دیگر بلند میگوید: من دو فرزند ابتدایی دارم تا تکلیف مدرسه راهنمایی مشخص نشود، آنها را به مدرسه نمیفرستم.
در بین اهالی این محل پسر جوانی که جزء تحصیلکردههای روستا محسوب میشود، از روزهایی میگوید که برای مقطع دبیرستان مجبور به تحصیل در مدرسه شبانهروزی کیلان بوده. او میگوید: شرایط درسخواندن آنجا واقعا سخت بود. جدا از آسیبهایی که داشت، فضا مثل پادگان بود، رفتارهای خشک و سرد که همه باعث افسردگی دانشآموزها میشود، شرایطش از تجربه خوابگاه دانشجویی که داشتم، بدتر بود.
حالا همه اهالی جلوی در مدرسه جمع میشوند و قفلی به هر دو در ابتدایی و راهنمایی میزنند تا در همین دو روز باقیمانده به مهر تکلیف این مدرسه مشخص شود؛ پدرهایی که بیسوادی اغلبشان، ترس بیسوادماندن فرزندانشان را دوچندان میکند. با تمام توان برای ترسیم آرزوی تحصیل دختران و پسران روستا در تلاش هستند تا اول مهر بچهها پشت نیمکتهای این روستای کمبرخوردار بنشینند./ شرق
ارسال نظر