زوگیری هولناک زن جوان همراه با پسر خردسالش
زن جوانی که با تهدید همسرش، یک مجرم سابقهدار، به همراه فرزند خردسالشان به زور به دنیای تبهکاری کشانده شده بود، دستگیر شد.
زن جوانی که با تهدید همسرش، یک مجرم سابقهدار، به همراه فرزند خردسالشان به زور به دنیای تبهکاری کشانده شده بود، دستگیر شد.
اواخر پاییز امسال زنی جوان به اداره پلیس رفت و اسرار سرقتی هولناک را فاش کرد. او که به شدت زخمی شده و هنوز آثار کبودی روی صورت و بدنش وجود داشت، به مأموران گفت: چند شب قبل از محل کارم خارج شدم که به خانه بروم. بهعنوان مسافر سوار پرایدی شدم که علاوه بر راننده یک زن جوان به همراه فرزند خردسالش در صندلی عقب نشسته بودند. مرد دیگری هم روی صندلی جلو کنار راننده نشسته بود که بهنظر میرسید مسافر است. به همین دلیل با خیال راحت سوار شدم، اما در بین راه ناگهان زن جوانی که کنار وی نشسته بودم دستش را روی دهانم گذاشت و مسافری که در صندلی جلو بود با چاقو تهدیدم کرد که اگر مقاومت کنم جانم را میگیرد.
وی ادامه داد: آنها کیف و طلاهایم را میخواستند. سعی کردم مقاومت کنم که ناگهان مرد زورگیر با چاقو چند ضربه به من زد و زن جوان هم با مشت و لگد به جانم افتاد. دچار خونریزی شدم و در آن وضعیت چارهای جز تسلیم شدن نداشتم. آنها بعد از سرقت کیف و طلاهایم مقابل یک دستگاه خودپرداز توقف کردند و با تهدید رمز کارت عابربانکم را گرفتند و حسابم را خالی کردند. سپس درحالیکه بهشدت زخمی شده بودم، مرا در بیابانهای اطراف تهران رها کردند که یک راننده عبوری به دادم رسید و مرا به بیمارستان انتقال داد. چند روز بستری بودم تا اینکه پس از بهبود مرخص و برای شکایت راهی اداره پلیس شدم.
زورگیریهای سریالی
با ثبت اظهارات این زن، گروهی از مأموران پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت، تحقیقات برای شناسایی و بازداشت سارقان خشن را آغاز کردند. درحالیکه تحقیقات ادامه داشت، چندین شکایت مشابه دیگر هم پیش روی کارآگاهان قرار گرفت.
بررسیها نشان میداد که دزدان تحت تعقیب درحالیکه پسربچهای نیز همراهشان بود اقدام به سوار کردن زنان مسافر کرده و دست به سرقت اموالشان میزدند. سارقان درصورتی که با مقاومت طعمهشان روبهرو میشدند با چاقو وی را زخمی کرده و تا حد مرگ کتک میزدند.
زورگیران پرایدسوار، شماره پلاک ماشین را مخدوش و صورتشان را با ماسک میپوشاندند؛ به همین دلیل مالباختهها، چهره آنها را ندیده بودند. تا اینکه یکی از شاکیان که در یک قدمی مرگ قرار گرفته بود به زندگی برگشت و سرنخ مهمی در اختیار پلیس قرار داد.
این زن، کسی بود که بهعنوان مسافر سوار ماشین دزدان شده بود، اما آنها با قمه چند ضربه به سر وی زده و او را به کما فرستاده بودند. طوری که پزشکان بازگشت وی به زندگی را معجزه میدانستند. او وقتی بهبود یافت و از بیمارستان مرخص شد، به مأموران گفت که چهره یکی از سارقان را دیده و همین باعث شد که با چهرهنگاری و بررسی بانک اطلاعاتی مجرمان سابقهدار، یکی از اعضای باند سرقت شناسایی شود.
او وحید نام داشت و آخرین بار پاییز امسال از زندان آزاد شده بود. در پروندهاش جرایمی همچون سرقت، زورگیری و حمل موادمخدر ثبت شده بود و با این سرنخ مأموران موفق شدند مخفیگاه وی را شناسایی کنند. اما وقتی برای دستگیریاش به آنجا رفتند، اثری از متهم نبود.
با این حال زنی جوان و پسرخردسالی که در سرقتهای خشن حضور داشتند بازداشت شدند. زن جوان در بازجوییها به زورگیریهای سریالی با همدستی شوهرش (وحید) و دوست وی اقرار کرد. او با قرار قانونی بازداشت شده و تحقیقات برای بازداشت متهمان فراری این پرونده ادامه دارد.
سرقت با اجبار شوهر
زن جوان ۲۸ساله است و میگوید او و پسرش با تهدید و اجبار شوهرش در سرقتها همراه او میشدند.
شوهرت چطور تهدیدت میکرد؟
او معتاد به شیشه است و میگفت اگر به حرفش گوش نکنیم ما را میکشد. میترسیدم مبادا تهدیدش را عملی کند.
چرا اصرار داشت با آنها همراه شوید؟
او از زندان که آزاد شد با دوستش نقشه سرقت کشید. آنها با ماشین راهی خیابان میشدند که از زنان مسافر سرقت کنند، اما کسی سوار ماشینشان نمیشد. برای همین من و پسرمان را مجبور کرد با آنها برویم. میگفت که اینطوری طعمههایش شک نمیکنند و سوار ماشین میشوند.
چطور دلت میآمد جلوی بچهات دست به سرقت بزنید؟
پسرم اغلب در ماشین خواب بود. چون وقتی هوا تاریک میشد راهی سرقت میشدیم.
فقط از زنان سرقت میکردید؟
بله. چون معمولا زنان طلا همراهشان است.
چرا طعمهها را کتک میزدی؟
دستور شوهرم بود. اما من فقط آنها را کتک میزدم و کسی که چاقو داشت، شوهرم و همدستش بودند.
چند مورد سرقت انجام دادید؟
تعدادش را بهخاطر ندارم، فکر میکنم بالای ۱۰ مورد شد.
با اموال سرقتی چه میکردید؟
شوهرم و همدستش میفروختند. گاهی هم طلاها را من میبردم طلافروشی و میفروختم. شوهرم به من اطمینان داده بود که دستگیر نمیشویم. او خودش یک مجرم حرفهای است که من بارها به جدایی از او فکر کردم، اما در آخر بهخاطر فرزندم بیخیال میشدم و به زندگی ادامه میدادم. او به زور مرا وارد دنیای تبهکاران کرد و حالا که دستگیر شدهام و باید به زندان بروم بهشدت پشیمانم از اینکه با او همکاری کردهام. چون نگران آینده پسرم هستم.
ارسال نظر