چرا کارهای عقبافتاده زیاد هستند؟!
آمدن بهمنماه برای خیلیها یعنی آغاز روزشمار پایان سال و آمدن سال جدید. فکر کردن به کوه کارهای خانهتکانی و دویدن برای رسیدن و انجام دادن کارهای روزی زمینمانده، بار فکری خستهکنندهای دارد.
آمدن بهمنماه برای خیلیها یعنی آغاز روزشمار پایان سال و آمدن سال جدید. فکر کردن به کوه کارهای خانهتکانی و دویدن برای رسیدن و انجام دادن کارهای روزی زمینمانده، بار فکری خستهکنندهای دارد.
ساعتهای شنی را دیدهاید؟ همینکه پیمانه یکطرف مخروط پُر، برگردانده میشود تا شنها به مخروط شیشهای دیگر بروند. حکایت زندگی هم همین است. همین یکنواختی مهیج روزها و کارها. همین چشم دوختن از مخروط این سالبهسال بعد. آخر سال، اما ماجرای این ساعتهای شنی کمی فرق میکند، انگار شنها بهجای نرم، نرم جاری شدن، یکدفعه و ناگهان حمله میبرند برای به پایان رساندن. مایی که کوهی از کارهای تلنبار شده و ناگهانی داریم، استرس میگیریم که چه خواهد شد؟ زمان برای انجام کارهایمان کم میآوریم یا نه؟ باانرژی منفی کارهای نیمهکاره و به سرانجام نرسیده پا به سال بعد میگذاریم یا نه؟! موفق خواهیم شد در همین زمان باقیمانده علاوه بر کارهای خانهتکانی که خودشان بیشباهت به غول چراغ جادو نیستند، کارهای دیگر را هم به سروسامان برسانیم؟ اینجا چند مهارت ساده پیشنهادشده برای مهار این همه تشویش.
زمان را در مُشت بگیر!
از همین حالا تا نوروز حدود ۴۵ روز، زمان باقیمانده داریم. از این روزها باید ۱۰ روز را کم کنیم. برای اتفاقات پیشبینینشده، خرید، رفتوآمد فامیلی و... برایمان ۳۵ روز باقی میماند. از این روزها پانزده روز را هم برای کارهای خانهتکانی باید کنار گذاشت؛ بنابراین بیست روز وقت مفید داریم. حالا باید چه کرد؟ اینجا نوشتن فهرست و برنامه کار، راه را باز و روشن میکند. بعد از نوشتن فهرست کارها، نوبت به مدیریت و زمانبندی میرسد. کارها را باید اولویتبندی و دستهبندی کرد به سه گروه. گروه اول، کارهایی که ضرورت دارند و اگر انجام نشوند هزینههای مادی، روحی و روانی ایجاد میکند. دسته دوم کارهایی است که میتوان بخشی از آن را انجام نداد، اما اگر انجام دهیم، سال بعد دغدغه فکری کمتر و زمان مفیدتری داریم. گروه سومِ کارها، اما آن دسته از مشغلهها و فعالیتهایی است که انجام شدن یا نشدنشان تأثیر چندانی ازنظر مادی و معنوی در زندگی ما ندارد، اما اگر انجام شود، آرامش فکری و حال روحی بهتری خواهیم داشت. درواقع کیفیت آرامش و حال خوب ما را بیشتر خواهد کرد.
چند مثال کاملاً آشنا...
برای هرکدام از موارد بالا یک مثال میزنیم تا روشنتر شود. پرداخت قبضهای عوارض شهرداری از دسته اول است اگر انجام نشود، احتمال دارد سال آینده شامل جرائم دیرکرد یا افزایش نرخ محاسبه شوند. یا برای مثال اگر قصد داریم وسیله قدیمی را تعمیر یا تعویض کنیم بنا به تورم، اقدام امروز بهتر سال بعد است. درباره کارهای دسته دوم، میتوان جمعآوری و رفع انباشتگیهایی را مطرح کرد که خیلی جلوی چشم نیستند، اما اگر انجام نشوند هرسال به حجم کارها و سختی آن افزوده خواهد شد. این کارها جدا از آن نظافت و رسیدگیای است که در خانهتکانی شامل حال بخشهای مختلف خانه خواهد شد. رسیدگی عمقی و رفع انباشتگی عمیق از انبار، پارکینگ، جمعآوری و فروش ضایعات انباشتهشده در خانه یا انجام بعضی کارها که میتواند هزینههای خانوار را کم کند، جزء این دسته است. اما کارهای دسته سوم؛ تعویض یک توری سوراخ پنجره، کند و کوب باغچه خانه، رنگآمیزی یا ترمیم قسمتهای آسیبدیده یا ترکخورده خانه یا حتی کوبیدن یک میخ به دیوار برای چفت کردن پرده توی بالکن خانه و... جزو این گروه هستند. کارهایی که ضروری به نظر نمیرسند، اما حسابی حال خوب کن هستند.
اهرم و پاداشهای انگیزشی
حالا که کارها دستهبندی شد، شاید این تصور ایجاد شود که حالا قرار است، بگوییم که کارهای دسته اول در اولویت هستند. نخست باید آنها را انجام داد و بعد کارهای دسته دوم و سوم را. اما نه! پاسخ، به این پرسش منفی است. این شیوه که باهم مرور میکنیم مبنای «انگیزشی» دارد. در روانشناسی کارهای خُرد و کوچک که نتیجه و بهاصطلاح پاداش روحی آنیتری داشته باشند، بهعنوان «اهرم» و «محرک قوی» موفقیت یاد میشوند. یکی از فوتوفنهای روانشناسی برای دریافت انرژی مثبت، ایجاد حال خوب و رفع افسردگی این است که فرد، بتواند با همین عادتها و کارهای کوچک به روح و روان خودش پاداش آنی و سریع دهد. کارهای بزرگ مانند رفع انباشتگی عمقی یا سروسامان دادن به فهرست کارهای روزی زمین مانده مالی و معاش خانواده یا تغییر و تعمیرهای بزرگ، در چشم بزرگ و محال به نظر میرسند؛ بنابراین احتمال زیادی وجود دارد که فرد، امروز و فردا کند و سراغشان نرود. برای شکستن این تابو و گارد ذهنی دو فن وجود دارد. نخست انجام یک یا چند کار از دسته کارهای گروه سوم و راهکار دوم تبدیل کارهای دسته اول و دوم به کارهای گروه سوم.
از نشانهگذاری تا خُرد کردن کار
در فنّ اول ما گوشه کار را از یک کار حال خوب کن و انرژیبخش، آغاز میکنیم. برای مثال اگر در خانه انباری داریم که وسایل تلنبار شدهاند، کاری سبک حوالی محیط و مختصات جغرافیایی همان محدوده را انجام میدهیم. برای مثال گلدان سفالی شکسته نزدیک انباری را با یک گلدان نو عوض میکنیم. برای در انباری یک پرده ساده میدوزیم و با کمک دو میخ جای نصب آن را معلوم میکنیم. با این ترفند غول انجام کارهای بزرگ در چشممان کوچک میشود و فرش انگیزه برای ادامه راه، پهن. همچنین مثل «پین کردن» پیام در فضای مجازی آن کار بهعنوان یک کار «انجامپذیر» در ناخودآگاه ذهن ما پین و نشانهدار میشود. به عبارتی از کف فضای خاکستری مغز به طبقههای یادآور و بالاتر میآید. به زبان بسیار ساده و عامیانهتر اینکه، گوشه مغزمان مینشیند و مدام در ذهنمان مرور میشود. یادآوری احتمال انجام کار را بالاتر میبرد. اما در شیوه دوم از مهارت «خُرد کردن» و «کوچک کردن» کارهای بزرگ استفاده میکنیم. یعنی یک کلیات را به اجزای کوچکتر تقسیم. بهجای پاداش دیرهنگام انجام یک کار بزرگ، به مغز اجازه میدهیم هم از پاداش آنی انجام بخشهای کوچک کار لذت ببرد هم در پایان از همان پاداش و حس عمیق و خوب انجام کار بزرگ.
شیوهای برای خلاق و فعالتر شدن
این شیوه یک فایده مهم دارد، این مهارت کمک میکند فرد بهمرور فنی، سازگار، خلاق، موفق و سختکوش شود. درواقع توان انجام کارهای بزرگی را داشته باشد که احتمال کمتری دارد، بقیه سراغ انجام دادن آن بروند. در این شیوه ما قدرت حل مسئله پیدا میکنیم و زوایای ممکن و دشوار کارها را بهتر پیدا. همچنین بهمرور و با تمرین این شیوه و مهارت، توانایی مهندسی کار و سادهسازی کارهای دشوار را پیدا میکنیم. این مهارت بهمرور به قدرت ذهنی ما تبدیل میشود. اگر همان رفع انباشتگی انباری کهنه را مرور کنیم و با مصداق پیش برویم شاید بهتر باشد.
شما هم میتوانید نمونههای مشابه و اختصاصی خانه و زندگی خودتان در این مورد را پیدا و امتحان کنید. در همان انباری کافی است کار را از مرتب کردن چند وسیله شروع کنیم. برای مثال از سمساری دَرهَم و گرهخورده وسایل پیچوتاب خورده در هم رفته، یک وسیله را بیرون بکشیم که حال و هوای خاطرهانگیز برایمان داشته است. اگر تعمیرشدنی است، بفرستیم برای تعمیر. اگر نظافت و رسیدگی میخواهد، برقش بیندازیم. گوشه تمیزتر انباری را اختصاص دهیم به کارهای انجامشده. هرروز دستی به سر و روی یکی از وسایل بکشیم. بهمرور و با ممارست خواهیم دید، تکلیف خیلی از وسایل مشخص میشود.
از فنگشویی تا شیوههای خودمانی.
اما فن سادهسازی چطور انجام میشود. با استفاده از نظم و خلاقیت. برای مثال در انباری خانه یک کمد، میز یا قفسه رنگورورفته وجود دارد. همان را میتوان بهعنوان کمد، نظمدهنده و مرتب کننده چیدمان آن فضا استفاده کرد. شیشهها و ظرفهای خالی میتوانند محفظههای جداگانه سیم، پیچ و ابزار اضافه باشند. این شیوه کمک میکند حتی از فضای انباری که مرتب و تمیز شده با یکتکه فرش، موکت و زیرانداز قدیمی و چیدن وسایل دکوری قدیمی که فعلاً دل دور انداختنشان را نداریم، یک فضای دنج برای بعضی وقتها خلوت کردن با خود و آرامش گرفتن استفاده کرد. اصول فنگشویی میگویند درواقع ما با این اقدام، جریان انرژی مثبت و زندگی را در این فضا به گردش درآوردهایم و هیچ گوشهای از خانه ما سیاهچاله یا «مرداب انرژی» نیست. اما اگر به فرهنگ خودمان رجوع کنیم اگر بدانیم هر چیز که خار آید یک روز به کار آید را چطور مرتب و منظم انجام دهیم و چگونه از کمترین فضاهای خانه و نعمتهای خدا به خودمان استفاده کنیم، حس انباشتگی، بیحاصلی، یکنواختی و ماندگی انرژی نخواهیم داشت.
به نشانهها توجه کن!
این شیوهها بهمرور سبک زندگی ما را کارآمد و مفیدتر میکند. در خانه منظم، خرید زائد نداریم. حتی دور ریختنیها هم با دلیل و نظم از چرخه زندگی ما خارج میشوند. از همه مهمتر دلیل ناکارآمدیشان در ذهنمان حک میشود و دفعه بعد، موقع خرید از تهیه نمونههای مشابه یا مواردی که نقصی آنچنان داشته باشد، خودداری میکنیم. این شیوه بهمرور ما را فردی شکرگزار، هدفمند، دارای هوش اقتصادی و آرام بار میآورد. حالا که با سه گروه کار و چرایی و چگونگی استخدام آنها برای بهتر انجام دادن کارهای روی زمین مانده آخر سال آشنا شدیم، میتوان آن را به موارد بومی، شخصی و اختصاصی زندگی خودمان تعمیم دهیم. لزوماً نیاز نیست که کارهای بزرگ جنبه فیزیکی بزرگ داشته باشند. برخی کارهای بهظاهر ساده و کوچک هم میتوانند جزو دسته اول قرار گیرند. همان کارهایی که مدام خاک میخورد و تابوی ذهنی ما مانع از انجامشان میشود و انجام ندادنشان برای ما بار ذهنی منفی و هزینههای مادی و معنوی دارد. اینکه چه زمانی کدام کاری در چه گروهی قرار دارد را میتوان بر اساس نشانههایی که هر دسته از کارها دارند و در بالا توضیح داده شد، شناخت.
تمرکز روی زمان و تقسیمکار
حالا باید روی بخش دیگری از مهارتهای انجام کارهای روی زمین مانده پایان سال و بستن پروندهشان متمرکز شد. کارهای خانهتکانی، جان و توان دوچندانی از ما میگیرد. شاید بتوان گفت هفتاد درصد خانوادههای ایرانی هم آن را موکول به آخرین روزها میکنند. آن سی درصد دیگر یا اساساً به خانهتکانی اعتقاد ندارند یا در طول سال خانهتکانیهای فصلی و منظم دارند و به همین دلیل، کار برایشان سبک میشود و انجامش آسان. کاری که در بقیه خانهها بین بیستتا دستکم ده روز طول میکشد در این خانهها دو، سهروزه تمام و انجام میشود. اگر توانایی این را داریم که خانهتکانی فصلی را انجام دهیم این بهخودیخود کمک میکند کارهای پایان سال برایمان آسانتر شود و با آرامش و سلامت بیشتری سال را تحویل کنیم. بااینحال اگر بنا به شرایط شخصی یا خانوادگی چنین امکانی نداریم، باید از مدیریت زمان و تقسیمکار غافل نشویم. برای مثال پرداخت قبوض را به یکی از اعضای خانواده بسپاریم. تعویض شیشه شکسته را به دیگری یا یک روز و نوبت تعیین کنیم و مثلاً از پسر خانواده بخواهیم که به باغچه رسیدگی کند یا جاروبرقی خراب را برای تعمیر ببرد یا پدر خانواده آگهی فروش آن را همان روز بدون پشت گوش انداختن در سایتهای مربوطه بگذارد. تقسیمکار، کمک میکند بدانیم چه کسی مسئول چهکاری است؟ کارها منظم و دستهبندی میشود.
حالا یک دستهبندی دیگر...
یک مهارت لازم برای انجام کارهای روی زمین مانده پایان سال، تعیین مدتزمان جدی برای انجام کار است. ما بیست روز زمانداریم و برای مثال حدود چهل کار درشت و ریز انجامنشده، از تعویض لامپهای پرمصرف گرفته تا فروش چرخخیاطی قدیمی خانه یا واردکردن درآمد و هزینههای خانواده در سالی که گذشت و... ده روز اول مخصوص کارهایی باشد که کمتر پشت گوش انداختهایم. این کمک میکند کارها در زمانبندی تعیینشده مثلاً یک یا نیم روزه انجام شود. گاهی حتی زمان اضافه خواهد آمد که نباید به بطالت بگذرد، باید رفت سراغ کارهای دیگر و روی زمین مانده دیگر از همین دسته کارها. ده روز بعدی بهعلاوه وقت اضافه آمده از کارهای دسته اول، اختصاص پیدا میکند به گروه دوم کارها. یعنی همان کارهایی که پشت گوش انداختهشدهاند. حالا شاید این پرسش پیش بیاید که چرا این کارها را انداختهایم ده روز دوم؟ انجام کارهای دسته اول، برنامه کاری را سبک میکند. به تجربه خواهیم دید کارهایی که باقیمانده از ده کار بیشتر نیست. همان ده کاری که مدتهاست برای انجامش طفره میرویم و به دلیل نامنظم انجام دادن کارها، آنها پشت بقیه کارهای انجامنشده پنهان میکنیم و زمانی که برنامهای برای انجام بقیه کارها نداریم، برای توجیه خودمان میگوییم: نمیشد اینهمه هندوانه را با یک دست بلند کرد و اینهمه کار انجامنشده را چندروزه انجام داد.
وقتی راه بهانه بسته میشود
این ترفند فرار ذهن ما از روبرو شدن با واقعیت است. در این شیوه، اما بهاصطلاح مو را از ماست بیرون میکشیم؛ تعداد کارهای انجامنشده را چنان به حداقل میرسانیم که بالاخره با واقعیتِ کارهای پشت گوش انداختهشده معدود روبرو شویم. بعدازاین مرحله از میان این کارها، حالا باید رفت سراغ پشت گوش انداختهشدهترین و ضروریترین کار. اول آن کار فوریت و زماندارتر را انجام میدهیم تا اضطراب نگیریم. در مرحله بعد حتی اگر شده چند روز را به آن کاری که مدام از انجام آن طفره رفتهایم اختصاص میدهیم تا بالاخره در رودربایستی با خودمان هم که شده و برای رهایی از حس منفی انجام نشدن آن، به سرانجام برسانیمش. این سد بزرگ که بشکند، حال روحی ما خوب خواهد شد و باانگیزه و انرژی بیشتری سراغ بقیه کارها خواهیم رفت. حتی اگر این کار تمام زمان باقیمانده را به خودش اختصاص دهد، ایرادی ندارد، چون توانستهایم یکی از بزرگترین دیوارهایی که راه حس خوب زندگی و آرامش ما را سد کرده بود، از پیش روی خودمان و خانواده برداریم.
ارسال نظر