خودسوزی وحشتناک زن جوان بعد از خیانت همسرش
آن روز مادرم که مانند همیشه با پدرم مشاجره می کرد ناگهان ظرف بنزین را روی خودش ریخت و کبریت را کشید. وحشت زده و هراسان فقط جیغ می کشیدم و سوختن مادرم را به چشم می دیدم
آن روز مادرم که مانند همیشه با پدرم مشاجره می کرد ناگهان ظرف بنزین را روی خودش ریخت و کبریت را کشید. وحشت زده و هراسان فقط جیغ می کشیدم و سوختن مادرم را به چشم می دیدم
از روزی که مادرم مقابل چشمان وحشت زده من خودسوزی کرد، سرنوشت من نیز به همان شعله های آتشی گره خورد که رفتارهای خیانت بار زبانه می کشید. اگر چه بعد از این ماجرا روزگار پدرم نیز سیاه شد، اما تقدیر مرا به سویی کشاند که…
این ها بخشی از اظهارات زن ۲۹ ساله ای است که برای فرار از زخم های یک عشق خیابانی به قانون پناه آورده بود. این زن جوان در حالی که روزهای تاسفبار گذشته اش را در تقویم زندگی ورق می زد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: وحشتناک ترین صحنه زندگی من در حالی رقم خورد که ۳ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود.
آن روز مادرم که مانند همیشه با پدرم مشاجره می کرد ناگهان ظرف بنزین را روی خودش ریخت و کبریت را کشید. وحشت زده و هراسان فقط جیغ می کشیدم و سوختن مادرم را به چشم می دیدم. پدرم مضطرب و نگران پتو را برداشت و شعله ها را خاموش کرد. آن روز پدرم پیکر سوخته مادرم را به بیمارستان امام رضا(ع) مشهد رساند ولی او بعد از گذشت ۱۰ روز در مرکز درمانی جان سپرد و این گونه مسیر زندگی من نیز دستخوش خیانت های پدرم شد ،چرا که اختلاف آن ها به خاطر دختری بود که پدرم قبل از ازدواج با مادرم عاشقش شده بود ولی با مخالفت های مادرش رو به رو شد.
با وجود این ،حتی بعد از ازدواج هم رابطه اش را با آن دختر ادامه داد، اما مادرم نمی توانست این رفتارهای خیانتکارانه او را تحمل کند به همین دلیل هم دست به خودسوزی زد. بعد از این ماجرا پدرم با آن دختر جوان ازدواج کرد تا به عشق گذشته اش رسیده باشد، اما طولی نکشید که فهمید «سوزان» هم به او خیانت می کند و با یکی دیگر از جوانان روستای پدرش ارتباط دارد.
پدرم که تازه متوجه شده بود به خاطر رفتارهای زننده اش چه زن مهربان و پایبند به اعتقادات اخلاقی را از دست داده است دچار عذاب وجدان شدیدی شد و تا چندین سال ازدواج نکرد و بعد هم زنی مطلقه را به عقد موقت خودش درآورد، اما من که در این سال ها بیشتر از پدرم در رنج و سختی زندگی می کردم مجبور شدم درس و مدرسه را رها کنم و در نهایت خسته از زخم هایی که نامادری بر پیکرم به یادگار گذاشته بود به اصرار او به عقد پسر خواهر نامادری ام در آمدم تا از شر من راحت شوند.
من در حالی پای سفره عقد اجباری نشستم که فقط یک ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان فهمیدم که «فرزاد» به شیشه (مواد مخدر صنعتی) اعتیاد دارد و دچار توهم می شود. او در میان همین توهمات وحشتناک به سوی من هجوم می آورد و تا سر حد مرگ کتکم می زد و مدعی بود که باید فردی را که درون پریز برق مخفی شده است،بیرون بیاورم! و…
خلاصه چند ماه بعد از او طلاق گرفتم و به خانه دوستم رفتم چرا که دیگر در منزل پدرم نیز جایی نداشتم و نامادری ام کینه عجیبی از من به دل گرفته بود. در همین روزها بود که با پسر جوانی به نام «فیروز» آشنا شدم و با او به درددل پرداختم. او هم با حوصله به حرف هایم گوش می داد و مرا در غم های سنگینی که داشتم همراهی می کرد تا این که در نهایت به «فیروز» علاقه مند شدم و بدین ترتیب عشق خیابانی در وجودم شعله ور شد. چندین ماه بود که دیگر به دیدار «فیروز» می رفتم و به طور پنهانی به این ارتباط غیراخلاقی ادامه می دادم تا این که بالاخره با هم ازدواج کردیم ،اما هنوز چند ماه بیشتر از این ماجرا سپری نشده بود که دوباره آتش خیانت در خانه ام شعله ور شد.
تازه فهمیدم «فیروز» قبل از من نیز با دختران و زنان غریبه ارتباط داشته و اکنون هم به همین رفتارهایش ادامه می دهد و به من خیانت می کند ولی دیگر باردار بودم و به خاطر فرزندم نمی توانستم از او طلاق بگیرم. به ناچار خودم را در حالی با شرایط موجود وفق دادم که «فیروز» بیکار و معتاد بود. او برای گذران زندگی به فروش موادمخدر و مشروبات الکلی روی آورد و باز هم روزهای تلخ گذشته ام تکرار شد.
با آن که صاحب دو پسر زیبا بودم ،اما همسرم مدام مرا کتک می زد و او نیز زخم های خیانت را در وجودم به یادگار می گذاشت. این بود که دیگر چاره ای جز توسل به قانون نداشتم و برای رهایی از این وضعیت تاسف بار به کلانتری آمدم ولی مادرشوهرم که متوجه شکایت من شده است «فیروز» را به مرکز ترک اعتیاد برده تا بستری شود و اعتیادش را کنار بگذارد چرا که…
ارسال نظر