آزار سیاه دختر 10 ساله توسط ناپدری در خانه شیطان

ناهید زن ۴۲ساله با صورتی آشفته از در اتاق مشاوره وارد شد صدای بغضش را قبل از آنکه حرف بزند از زیر پوست صورتش می شد تشخیص داد دستانش پوست پوست شده و زخمی بود چون برای سیر کردن شکم خود و فرزندان مجبور بود درخانه های مردم کار کند تا سوال کردم برایم بگو چه شده ؟! گوله گوله اشک از چشمانش جاری شد.

آزار سیاه دختر 10 ساله توسط ناپدری در خانه شیطان

در تلاطم زندگی وقتی متوجه شدم شوهرم خودش را در منجلاب اعتیاد غرق کرده تصمیم گرفتم دست دخترم را بگیرم و برای همیشه خانه را ترک کردم اما انگار بخت با من یار نبود ودر ازدواج دوم هم گرفتار مردی شدم که دخترم را مورد آزارروحی و جسمی قرار داده بود. دیگر نمی‌توانستم این همه ناملایمات را که همچون طوفان زندگیم را زیرو رو کرده بود تحمل کنم تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما بازهم نگران بودم نگران دختری که تنها امیدش من بودم.

ناهید زن ۴۲ساله با صورتی آشفته از در اتاق مشاوره وارد شد صدای بغضش را قبل از آنکه حرف بزند از زیر پوست صورتش می شد تشخیص داد دستانش پوست پوست شده و زخمی بود چون برای سیر کردن شکم خود و فرزندان مجبور بود درخانه های مردم کار کند  تا سوال کردم برایم بگو چه شده ؟! گوله گوله اشک از چشمانش جاری شد.

 ناهید می خواست از چیزی بگوید که گفتنش برایش آسان نبود. قرار بود خودکشی کنم تا از این زندگی لعنتی رها شوم اما وقتی به دخترم فکر کردم این تصمیم را کنار گذاشتم و سراغ شما آمدم تا مرا از این بحرانی که گرفتارش شده ام نجات دهید.

۲۰ساله بودم که با پسر دایی ام ازدواج کردم در سال های اول زندکی مشترک مشکلی نداشتم اما از وقتی شوهرم در دام شوم اعتیاد گرفتار شد رفتارش تغییر کرد دیگر آن بهروز سابق نبود با یک نگاه می شد فهمید که او اعتیاد دارد خیلی طول نکشید که او را به خاطر اعتیادش از شرکت خصوصی اخراج کردند.

از وقتی معتاد شد کتک زدن هایش شروع شد برای تهیه مواد مخدر مصرفی اش دست به هر کاری میزد از فروختن کفش هایش تا وسایل خانه و هیچ ابایی نداشت حتی به قابلمه های داخل کابینت هم رحم نکرد.

 برای سیر کردن شکم دخترم مجبور شدم کار کنم وقتی از کار می آمدم شوهرم دوستان معتادش را به خانه می‌آورد دیگر می ترسیدم دخترم را در خانه بگذارم. شیشه رفتارهای شوهرم را تغییر داده بود مرا کتک می زد و تمام دستمزدم را ازمن می‌گرفت تا پول موادش را جور کند اصلا برایش سرنوشت‌ من و دخترش اهمیت نداشت تا اینکه مجبور شدم درخواست طلاق بدهم . می‌دانستم طلاق چه سختی هایی به همراه دارد اما وقتی در اخبار می‌خواندم که معتادان به مواد مخدر صنعتی دچار توهم شده و امکان دارد دست به کارهای خطرناک بزنند برای نجات دخترم طلاق گرفتم و سرپرستی دخترم به من واگذار شد‌.

 با کمک یکی از بستگان خانه کوچکی را اجاره کردم وبرای تامین مایحتاج زندگی در خانه های مردم کردم تا اینکه در این رفت وآمدهای کاری با پیشنهاد یکی از دوستان با مردی آشنا شدم او ازمن خواستگاری کرد و من از روی اجبار و با توجه به مشکلاتی که داشتم با او ازدواج کردم .

رامین روزهای اول خوب بود اما کم کم دست بزن هایش را رو کرد و برسر هر موضوع پیش پا افتاده مرا زیر بار مشت ولگد قرار می‌داد. خسیس بود و به سختی به من پول می داد تا جایی که دیگر تصمیم گرفتم دوباره سرکار بروم اما اذیت های او تمامی نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم دخترم تب کرده و هذیان می گوید بعد ازمدتی دختر ۱۰ساله ام زبان باز کرد و گفت که رامین او را هدف قرار داده است. وقتی این موضوع را شنیدم انگار آب جوش بر روی سرم ریختند اولش ماجرا را باور نکردم اما بعد از اینکه دخترم را نزد پزشک بردم او تایید کرد.

وقتی به خانه رسیدم دیگر تحملی برایم نمانده بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما در یک لحظه صورت دخترم که آن لحظه مدرسه بود مقابل چشمانم نمایان شد قرص برنجی که آماده کرده  بودم را کنار گذاشتم و به سراغ دخترم رفتم  و با راهنمایی مدیر مدرسه به سراغ شما آمدم تا مرا راهنمایی کنید ....تا از شوهرشیطان صفتم شکایت کنم...

منبع: رکنا

دیگر رسانه ها

کدخبر: 98064

ارسال نظر