در آستانه جنگ بزرگ در منطقه هستیم؟

در نقطه مقابل ایران نیز سیاست منطقه‌ای‌اش را در راستای تغییر وضع موجود تلقی نمی‌کند و نفوذ گسترده منطقه‌ای ایجاب می‌کند از قواعد سیاست حفظ وضع موجود پیروی کند که این دغدغه به هیچ عنوان با جنگ بزرگ منطقه‌ای هماهنگ نیست؛ چراکه معمولا جنگ‌های بزرگ موجد تغییرات بزرگ در موازنه نیرو‌ها و قدرت در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی هستند.

در آستانه جنگ بزرگ در منطقه هستیم؟

هادی خسرو شاهین در دنیای اقتصاد نوشت: «سیاست خارجی دولت بایدن و حتی آمریکا در خاورمیانه شکست خورده است.» آیا این یک گزاره شعاری و از جنس پروپاگانداست؟ چقدر می‌توان این گزاره را جدی گرفت؟ و در صورت اقامه استدلال‌های متقن برای این ادعا پیامد‌های چنین شکستی برای منطقه ما چیست؟

آیا همان‌طور که برخی تحلیلگران اعتقاد دارند خاورمیانه وارد جنگ گسترده منطقه‌ای می‌شود؟ این دو جمله از مشاور امینت ملی بایدن را در نظر بگیرید: «منطقه خاورمیانه امروز ساکت‌تر از دو دهه گذشته است.» (سالیوان، ۲۹سپتامبر۲۰۲۳، شورای آتلانتیک)؛ ««اگرچه خاورمیانه همچنان درگیر چالش‌های همیشگی است، اما منطقه ساکت‌تر از دهه‌های گذشته است.» «در مواجهه با اصطکاک‌های «جدی»، ما بحران‌ها را در غزه کاهش داده‌ایم.» (مقاله اخیر سالیوان در فارن‌افرز، زمان ارسال این مقاله به مجله دوم اکتبر۲۰۲۳ است.)

چگونه مشاور امنیت ملی بزرگ‌ترین قدرت جهان که محرمانه‌ترین و گسترده‌ترین اطلاعات را نیز در اختیار دارد، مرتکب چنین اشتباه بزرگی در ارزیابی از شرایط آن هم ۵روز پیش از حادثه ۷اکتبر می‌شود. برت بروئن، مدیر تعامل جهانی در دولت اوباما تلاش می‌کند این معما را حل کند. پاسخ او این‌چنین است: «سالیوان به درد نزدیک‌بینی دچار شده است تا تمرکز بر برخی دستاورد‌های مبتنی بر یک استراتژی واقعی.»، اما در پاسخ بروئن یک تقلیل‌گرایی وحشتناک نهفته است و به همین دلیل هم معما حل‌نشده باقی می‌ماند؛ چراکه به اعتقاد من مشکل سالیوان و دولت بایدن نه به‌دلیل ابتلا به درد نزدیک‌بینی است، بلکه منظری است که از آن به جهان و منطقه خاورمیانه می‌نگرند. ما از این حیث در سال‌های آغازین دولت ترامپ شاهد شیفت بزرگ در سیاست خارجی آمریکا هستیم. درواقع از سال‌های ابتدایی ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۷ است که برای اولین‌بار پس از جنگ سرد، آمریکا دوباره متوجه قدرت‌های بزرگ و رقابت با آن‌ها می‌شود. (نه بازیگران غیر دولتی)

از همین‌جاست که ادبیات استراتژی امنیت ملی کاخ سفید نیز دچار دگرگونی‌های بزرگ می‌شود. کافی است برای فهم این تغییرات بزرگ کمی به عقب‌تر برگردیم تا زمینه برای مقایسه اسناد امنیت ملی آمریکا فراهم شود. در اولین استراتژی امنیت ملی آمریکا در دولت اوباما که در سال۲۰۱۰ منتشر شد، این جملات کلیدی به چشم می‌خورد: «از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دایره دموکراسی‌های صلح‌آمیز گسترش یافته است، شبح جنگ هسته‌ای از بین رفته است، قدرت‌های بزرگ در صلح هستند و اقتصاد جهانی رشد کرده است.» بنابراین طرح اولیه اوباما بر تعامل جهانی تاکید می‌کرد: «ما در حال کار برای ایجاد مشارکت‌های عمیق‌تر و موثرتر با سایر مراکز کلیدی نفوذ؛ از جمله چین، هند و روسیه هستیم.» در تداوم این استراتژی دولت اوباما در سال۲۰۱۵ دومین سند امنیت ملی خود را منتشر کرد و این گزاره در آن برجستگی خود را نشان می‌دهد: «ایالات متحده از ظهور چینی باثبات، صلح‌آمیز و مرفه استقبال می‌کند.»

در این سند روسیه نیز به‌عنوان شریک بالقوه تلقی می‌شد. حال این ادبیات را در ذهن داشته باشید تا به سند امنیت ملی۲۰۱۷ برسیم: «دوران مبارزه با تروریسم به سرآمده است و جای آن را احیای رقابت ابرقدرت‌ها و مقابله با قدرت‌های «تجدیدنظر طلب» گرفته است» و البته تمرکز مجدد بر رقابت قدرت‌های بزرگ، تغییر اساسی در تفکر راهبردی ایالات متحده را بازنمایی می‌کند. حال در تداوم این تغییر بنیادین در سند امنیت ملی اکتبر۲۰۲۲ دولت بایدن، روسیه به‌عنوان تهدید فوری برای نظام بین‌الملل آزاد و باز تلقی می‌شود (شیفت بزرگ نسبت به استراتژی دوران پس از جنگ سرد) و در عین حال چین مهم‌ترین چالش ژئوپلیتیک در بلندمدت؛ بنابراین به نوعی اولویت‌های امنیتی و سیاست خارجی ایالات متحده بر «رقابت» با چین و تلاش برای «مهار» روسیه تمرکز یافته است. در این سند ۷۵بار از نام روسیه استفاده شده است و درباره چین این رقم به عدد۶۰ می‌رسد. در عین حال در این سند دو بخش مستقل تحت عنوان چین و روسیه درج شده است که حجم آن از ۴۸صفحه کل سند به حدود ۴صفحه می‌رسد. این سند پس از قدرت‌های بزرگ نیز به سراغ قدرت‌های متوسطی، چون ایران می‌رود و این بازیگر را به‌عنوان سومین دشمن آمریکا شناسایی می‌کند. با این حال نام ایران در استراتژی امنیت ملی آمریکا حدود ۷بار مورد استفاده قرار گرفته است.

همه این‌ها بیان شد تا مشخص شود که آنچه در کانون توجه آمریکاست؛ رقابت با قدرت‌های بزرگ و سپس بازیگران دولتی نظیر ایران و کره‌شمالی است و در این سند حتی یک‌بار هم نامی از بازیگران غیردولتی نظیر حزب‌الله، حماس و انصارالله آورده نمی‌شود. در واقع منظری که ایالات متحده در سال‌های اخیر برگزیده است، باعث می‌شود که بازیگران دولتی به‌عنوان تنها بازیگران یا موثرترین بازیگران در نظر گرفته شوند و به تبع آن نیز بازیگران غیر دولتی نیز کمتر مورد توجه قرار گیرند یا هویت آن‌ها ذیل بازیگران دولتی نظیر ایران تعریف شود. از همین روست که اعضای محور مقاومت از نگاه آمریکا همه نایبان ایران و نه متحدان این بازیگر دولتی تلقی می‌شوند.

حال از این منظر طبیعی است که سالیوان قبل از حادثه ۷اکتبر اوضاع خاورمیانه را کاملا آرام تفسیر کند؛ چراکه قبل از نگارش مقاله‌اش برای فارن‌افرز دولت بایدن توانسته بود با ایران پروژه محدودسازی تنش را با موفقیت به پیش ببرد و در این قالب نه ایران و نه بازیگران تحت حمایتش (با نگاه غربی این گروه‌ها را نایبان ایران بخوانید) به‌عنوان بازیگران چالش‌برانگیز تلقی نمی‌شدند. پس اساسا در این منظومه فکری جایی برای آنچه در ۷اکتبر در سرزمین‌های اشغالی به وقوع پیوست، وجود نداشت.

حال فهم تحولات جدید در منطقه نیازمند تغییر منظر و چارچوب تئوریک در سیاست خارجی آمریکاست تا بازیگران دولتی و غیر دولتی حداقل در منطقه خاورمیانه به صورت توامان در نظر گرفته شود که البته کاری زمان‌بر خواهد بود و به همین دلیل ایالات متحده تا زمان این تغییر پارادایم در سیاست خارجی‌اش ناچار خواهد بود بسیار محتاطانه گام بردارد؛ چراکه اتفاقات این روز‌های منطقه جهان ناشناخته‌ای را پیش روی واشنگتن قرار داده است و در عین حال ویژگی بازیگران غیر دولتی نوعی مبارزه با اشباح را بر آمریکا تحمیل می‌کند که پیچدگی آن بسیار بیشتر از نوع مواجهه با بازیگران دولتی و قدرت‌های بزرگ است و البته پراکندگی جغرافیایی این دسته از بازیگران (از شرق دریای سرخ تا شرق دریای مدیترانه) و همین‌طور ارتباطات شبکه‌ای میان آن‌ها بر این پیچیدگی می‌افزاید.

شاید به همین دلیل باشد که عملیات‌های آمریکا پس از ۷اکتبر بسیار محدود، موضعی و با شدت کم است و همین خصلت و ویژگی نیز در مواجهه با یمنی‌ها در دریای سرخ بازتولید شده است. آمریکا حتی برای پیشگیری از جنگ گسترده منطقه‌ای در پشت پرده، فشار‌های سیاسی خود را بر دولت نتانیاهو برای پایان دادن به عملیات نظامی در غزه یا حداقل محدودساختن جدی آن دوچندان کرده است (جنگ غزه به‌عنوان مهم‌ترین دلیل فعال شدن بازیگران غیر دولتی). شاید یکی دیگر از دلایل احتیاط راهبردی آمریکا در مواجهه با بازیگران غیر دولتی این باشد که برپایه سند امنیت ملی موجود همچنان رقابت با قدرت‌های بزرگ در اولویت راهبردی دولت بایدن قرار دارد و آمریکا از این حیث همچنان درباره بازگشت به خاورمیانه و قرار دادن خود در یک جنگ بزرگ منطقه‌ای مقاومت می‌کند. (سند امنیت ملی آمریکا هنوز بر پایه واقعیت‌های جدید مورد بازخوانی قرار نگرفته است و این احتمال را هم باید در نظر گرفت که با توجه به ریشه کردن این دیدگاه خاص آمریکا درباره اولویت بازیگران دولتی، فعالیت محور مقاومت صرفا به مثابه عملیاتی به نیابت از مهم‌ترین بازیگر دولتی در خاورمیانه یعنی ایران تلقی شود.).

اما در نقطه مقابل ایران نیز سیاست منطقه‌ای‌اش را در راستای تغییر وضع موجود تلقی نمی‌کند و نفوذ گسترده منطقه‌ای ایجاب می‌کند از قواعد سیاست حفظ وضع موجود پیروی کند که این دغدغه به هیچ عنوان با جنگ بزرگ منطقه‌ای هماهنگ نیست؛ چراکه معمولا جنگ‌های بزرگ موجد تغییرات بزرگ در موازنه نیرو‌ها و قدرت در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی هستند. با توجه به مجموعه این شواهد ظهور جنگ گسترده‌تر در خاورمیانه را باید با احتمال نسبتا کم مورد ارزیابی قرار داد. اگرچه فهرست محرک‌ها در منطقه و احتمال نبرد‌های تصادفی، درصد به‌وقوع پیوستن جنگ بزرگ منطقه‌ای را صفر نمی‌کند.

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 122552

ارسال نظر