خودکشی دردناک زن جوان | مچ شوهرم را با دوست صمیمیام در خانهمان گرفتم و...
باور آنچه میدیدم برایم سخت بود سقف اتاق دور سرم میچرخید. همسرم و فرنگیس با پوشش نامناسبی کنار هم نشسته بودند و...
زن ۳۲ ساله با بیان اینکه هیچ گاه قصد بازگشت به آن زندگی نفرت انگیز را ندارم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: ۱۸ ساله بودم که مجتبی به خواستگاری ام آمد. اگر چه او و خانواده اش از اتباع مهاجر افغانستانی بودند اما او از همبازی های دوران کودکی ام بود چرا که خانواده اش در همسایگی ما زندگی می کردند و با پدر و مادرم رفت و آمد و معاشرت داشتند؛ به طوری که من و مجتبی با هم بزرگ شده بودیم و خانواده هایمان کاملا با خصوصیات اخلاقی یکدیگر آشنا بودند.
مجتبی هم کارگاه تولیدی پوشاک بچه گانه راه اندازی کرده بود و درآمد مناسبی داشت به همین دلیل به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم و مدتی بعد برای رونق بازار فروش لباسهای بچهگانه به مشهد مهاجرت کردیم.
من هم که هنر و حرفه آرایشگری را آموخته بودم از حدود ۱۰ سال قبل یک سالن آرایشگری در مشهد راه اندازی کردم تا احساس تنهایی نکنم و از سوی دیگر نیز درآمدی داشته باشم.
خیلی زود مشتریان زیادی پیدا کردم و در محله خودمان معروف شدم چرا که با مشتریانم برخورد خوبی داشتم و در همان دیدار اول با آن ها دوست می شدم. در میان مشتریانم زنی به نام «فرنگیس» بود که ارتباط صمیمانهای با من داشت و در امور جزئی آرایشگاه کمکم میکرد بدون آن که شناختی از او و خانواده اش داشته باشم به معاشرت و دوستی با او ادامه دادم.
او همواره از اختلافات شدید با همسرش سخن می گفت و مدعی بود که شوهرش به او خیانت می کند به طوری که تقریبا طلاق عاطفی گرفتهاند و مدام با هم قهر هستند اما در این میان من از عشق و محبتی سخن می گفتم که بین من و مجتبی حاکم بود، برای فرنگیس از کسب و کار همسرم تعریف می کردم و اینکه چقدر از صمیم قلب او را دوست دارم و ...
خلاصه دوستی من و فرنگیس آنقدر صمیمی شد که دیگر به خانه ما رفت و آمد داشت و اوقات بیکاری مان را کنار هم سپری می کردیم تا این که حدود ۵ ماه قبل فرنگیس صبح به خانه ما آمد تا با هم به آرایشگاه برویم، مجتبی به کارگاه تولیدی اش رفته بود ولی ۲ فرزندم هنوز خواب بودند. به همین دلیل فرنگیس پیشنهاد کرد من به آرایشگاه بروم و او در کنار فرزندانم در خانه بماند تا ناهار ظهر را آماده کند و فرزندانم را با خودش به آرایشگاه بیاورد.
من هم پیشنهادش را پذیرفتم و راهی آرایشگاه شدم اما دلشوره عجیبی داشتم، سوءظن غریبی مانند خوره به جانم افتاده بود و رهایم نمی کرد به گونه ای که دیگر طاقت نیاوردم و به خانه ام بازگشتم.
خودروی همسرم مقابل در منزل پارک بود و یکی از فرزندانم داخل کوچه بازی می کرد. با نگرانی و اضطراب قفل در را باز کردم و سراسیمه خودم را به خانه ام رساندم. اما باور آن چه می دیدم برایم سخت بود سقف اتاق دور سرم می چرخید همسرم و فرنگیس با پوشش نامناسبی کنار هم نشسته بودند و من تازه می فهمیدم چه بلایی به سرم آمده است با سروصدای من مجتبی از خانه بیرون رفت اما من فرنگیس را رها نکردم تا حقیقت ماجرا را بازگو کند او هم که دیگر در برابر عصبانیت های من چاره ای نداشت مدعی شد که از مدت ها قبل و با پیشنهاد مجتبی با یکدیگر ارتباط دارند. من هم که صدای او را ضبط کرده بودم بلافاصله نزد مجتبی رفتم تا واقعیت ماجرا را برایم بگوید ولی او باز هم ارتباطش را انکار کرد و مدعی شد که فرنگیس قصد دارد زندگی ما را متلاشی کند ولی من نمی توانستم حرف های او را باور کنم چرا که آن چه را با چشمان خودم دیده بودم حکایت از یک خیانت تلخ داشت.
خلاصه آن قدر فشارهای روحی و روانی بر من وارد شد که با یک تصمیم احمقانه و دیوانه وار دست به خودکشی زدم اما با کمک اطرافیانم به مرکز درمانی منتقل شدم و از مرگ نجات یافتم بعد از این ماجرا تازه درباره دوستم تحقیق کردم و به روابط نامتعارف او با مردان غریبه پی بردم. در عین حال فرنگیس را دیگر به آرایشگاهم راه ندادم ولی با وجود این نمی توانم به زندگی مشترک با همسرم نیز ادامه بدهم و قصد دارم برای همیشه از او جدا شوم ولی ای کاش از همان ابتدا در انتخاب دوست دقت می کردم و هرکسی را به حریم امن خانواده ام راه نمی دادم.
شایان ذکر است با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های کارشناسی و روان شناختی قرار گرفت.
ارسال نظر