افشای بی حیایی سیاه دختر 16 ساله درخانه
وقتی خواستگار دخترم را روی مبل خانه ام دیدم، او را با سر و صدا بیرون انداختم و خودم به بیمارستان رفتم تا از همسرم که بستری بود، خبری بگیرم ولی زمانی که دوباره به خانه بازگشتم با صحنه ای رو به رو شدم که قابل تحمل نبود.
رکنا: وقتی خواستگار دخترم را روی مبل خانه ام دیدم، او را با سر و صدا بیرون انداختم و خودم به بیمارستان رفتم تا از همسرم که بستری بود، خبری بگیرم ولی زمانی که دوباره به خانه بازگشتم با صحنه ای رو به رو شدم که قابل تحمل نبود.
این ها بخشی از اظهارات زن ۳۸ ساله ای است که برای معرفی دخترش به پزشکی قانونی وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شده بود. این زن جوان که بیان می کرد به حرف های دخترم اعتماد ندارم، درباره ماجرایی که او را به کلانتری کشانده بود، به کارشناس اجتماعی گفت: من و همسرم از اتباع خارجی هستیم که در ایران بزرگ شدیم و ازدواج کردیم. همسرم به شغل خیاطی مشغول است و درآمد خوبی دارد، به همین دلیل به اولین دخترم که اکنون ۱۶ ساله است، بیشتر توجه می کرد. او را با خود بیرون می برد و همه خواسته هایش را برآورده میکرد. اگر چه من ۲ دختر خردسال هم دارم اما رابطه همسرم با «تهمینه» بیشتر از آن هاست.
تهمینه هم دختری درس خوان بود و در کلاس های آموزشی زبان و همچنین ورزش های رزمی شرکت می کرد تا این که همسرم برای او گوشی هوشمند گران قیمتی خرید تا بیشتر به تحصیل توجه کند اما از حدود ۲ سال قبل و زمانی که ۱۴ سال داشت، در فضای مجازی با پسری هم سن و سال خودش آشنا شد و مدام با یکدیگر «چت» می کردند. آن پسر خودش را اهل قوچان معرفی کرده بود و به دخترم ابراز علاقه می کرد.
«تهمینه» هم به حرف های او اعتماد داشت و به این رابطه مجازی ادامه می داد و معتقد بود که «حامد» قصد دارد با او ازدواج کند ولی من زیاد حرف های دخترم را جدی نمی گرفتم چرا که آن ها هنوز بچه سال و نوجوان بودند. از سوی دیگر خانواده ما از اتباع خارجی است و اصلا نمی توانستم به این موضوع فکر کنم! به همین دلیل وقتی فهمیدم که درس های دخترم ضعیف شده و او فقط از گوشی تلفن برای ارتباط با «حامد» استفاده می کند، به ناچار برای مدتی گوشی تلفن را از او گرفتم اما دوباره بازگرداندم چرا که دخترم باید به تحصیل ادامه می داد و دوست نداشتم از درس هایش عقب بماند. در این مدت برخی از هموطنانمان هم به خواستگاری تهمینه آمدند اما او بدون تامل به آن ها پاسخ منفی داد و قبول نکرد تا با جوان دیگری ازدواج کند. در همین روزها بود که همسرم به یک بیماری چشمی مبتلا شد و من مدام او را به مراکز درمانی می بردم و همه حواسم به همسرم بود به طوری که از دخترم غفلت کردم و ارتباط تلفنی او با «حامد» بیشتر شد. چند روز قبل بنا به تشخیص پزشکان، ناچار شدیم چشم همسرم را جراحی کنیم به همین دلیل او در بیمارستان بستری شد و من در کنارش ماندم ولی زمانی که برای سرکشی از فرزندانم برای ساعتی به خانه بازگشتم ناگهان پسر نوجوانی را دیدم که روی مبل و در کنار دخترم نشسته است!
وقتی از «تهمینه» سوال کردم، رو به من کرد و گفت: این همان «حامد» است که قصد دارد با من ازدواج کند! با شنیدن این جمله، خیلی عصبانی شدم و با چهره ای برافروخته، سر و صدا به راه انداختم ولی آن پسر با پررویی مقابلم ایستاد و گفت: به خواستگاری دخترم آمده است! دیگر نمی توانستم این صحنه را تحمل کنم، دستش را گرفتم و او را از خانه ام بیرون انداختم! سپس در منزل را به روی دخترم قفل کردم و خودم به بیمارستان رفتم تا در کنار همسرم باشم! اما همچنان دلشوره داشتم و نگران دخترم بودم. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم، به همین دلیل دوباره همسرم را رها کردم و به طرف خانه رفتم ولی زمانی که در منزل را گشودم، با صحنه ای زننده رو به رو شدم.
«حامد» و «تهمینه» قفل در را شکسته و با سر و وضعی بسیار زشت و نامناسب کنار هم نشسته بودند. با دیدن این صحنه تاسف بار، با آن ها درگیر شدم و سپس با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم. اگر چه دخترم اصرار دارد که هیچ اتفاقی بین آن ها نیفتاده است ولی من حرف هایش را باور ندارم چرا که او چند بار دیگر هم به من دروغ گفته و به قول هایش عمل نکرده است. هر چه به دخترم می گویم که ما اصلا خانواده یا اطرافیان این پسر نوجوان را نمی شناسیم و از سوی دیگر او سن کمی دارد، بیکار است و... توجهی به نصیحت های ما نمی کند! به طوری که انگار جادو شده است! حالا هم در حالی که منتظر نظر پزشکی قانونی هستم، باز هم نمی دانم چگونه به دخترم بفهمانم که ما سعادت و خوشبختی او را می خواهیم چرا که چنین ازدواجی آینده اش را به تباهی می کشاند... .
با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) با معرفی دختر نوجوان به پزشکی قانونی، بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای در دایره مددکاری اجتماعی در حالی آغاز شد که تحقیقات پلیس برای یافتن خانواده پسر نوجوان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر