مرگ دردناک زن فداکار هنگام نجات ۳ فرزندش از آتش

مادر از ترس سوختن بچه‌هایش، بخاری را بغل‌ کرد تا از اتاق بیرون ببرد اما به راهروی خانه که رسید، پایش سرخورد و افتاد روی زمین. بخاری هم از دستش پرت و نفتش روی زمین پخش شد.

مرگ دردناک زن فداکار هنگام نجات ۳ فرزندش از آتش

خانه سوت وکور و سرد است. مادرتازه چند روز است که از دنیا رفته. چشم شاینا، شکوفه و ماردین دو ساله به در خشک شده تا مادر مهربان‌شان یک بار دیگر به خانه بیاید و آنها را تنگ در آغوش بفشارد، صورتشان را بوسه باران کند و قربان صدقه قد و بالای‌شان برود.

ماردین، دلتنگ لالایی شبانه مادرش است. دل شاینا و شکوفه لک زده برای دستان مادر تا موهای‌شان را دوباره شانه بزند. منتظرند مادر بیاید و با هزار دل‌نگرانی دست بکشد به دست و پای‌شان تا ببیند در این سوز زمستانی یخ نکرده باشند، سرما نخورده و غذا خورده باشند.

مادر که بود، همه چیز خوب بود، غذای‌شان همیشه آماده و لباس‌گرم به تن داشتند. پدر می‌خندید و خانه عجیب صفا داشت. آه که در این روزهای سیاه زمستان در دل پدر و سه کودکش چه قیامتی به پاست. پدر حالاروزی هزاران بار خودش را محاکمه می‌کند که ای‌کاش آن روز پایش را از خانه بیرون نمی‌گذاشت. کاش روستا گازکشی شده بود تا بچه‌های کوچکش به خاطر نسوختن در آتش سوزان بخاری، طعم تلخ بی‌مادری را نچشند. یک چشم پدر این روزها اشک است و چشم دیگرش خون. باورش نمی‌شود توفان آتش این‌طور آشیانه گرمش را نابودکرده باشد. اهالی روستای دیوالان شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی هم سردماغ نیستند.

شهلا خانم ابراهیمی، مادر بچه‌ها، هم‌ولایتی‌شان بود. با هم سلام و علیک داشتند، نان و نمک هم را خورده بودند و کلی خاطره با هم ساخته بودند اما حالا زیر خروارها خاک خوابیده و درد بی‌مادری ماردین ، شاینا و شکوفه، جگرهایشان را خراش می‌دهد. مادران روستا بیش از همه ناراحت هستند. گذرشان که به سمت خانه شهلا می‌افتد، چشمانشان در اشک غرق می‌شود. پَر روسری را به دندان می‌کشند و با گام‌هایی تند دورمی‌شوند.

خالد عمرپور، عموی بچه‌ها تا آخرین ساعات عمر او، بالای سرش در بیمارستان بود. با خالد که از روز حادثه حرف می‌زنیم، سعی می‌کند بغض نکند تا غرور مردانه‌اش نشکند اما کم می‌آورد و با صدایی لرزان به ما می‌گوید: «چه بگویم از این درد. حال همه‌مان بد است. ای کاش این اتفاق نمی‌افتاد. برادرم از پا افتاده است. گریه می‌کند و لب به غذا نمی‌زند. همسر برادرم فقط ۴۰ سالش بود. (آه عمیقی می‌کشد) خیلی جوان بود.»

آرام که می‌شود، ادامه می‌دهد: «روز حادثه بچه‌هایش هم در خانه بودند. بخاری‌که آتش‌گرفت از جان بچه‌هایش و سوختن خانه و زندگی‌اش ترسید. بخاری را بغل‌ گرفت تا از اتاق بیرون ببرد اما خودش به شدت سوخت. برادرم آن روز در خانه نبود و حیوانات را برای چرا به صحرا برده بود.

بعد از حادثه، اول او را به بیمارستان سردشت بردند و بعد هم به تبریز منتقل کردند. حدود یک هفته در بیمارستان بستری بود و بالای سرش بودیم. دکترها می‌گفتند درصد سوختگی‌اش بالاست و خطرناک است. آخر هم دوام نیاورد و دو، سه روز پیش فوت کرد. جنازه‌اش را  تحویل‌گرفتیم به محل زندگی مادرش در سردشت بردیم و همان‌جا به خاک سپردیم.

شما خودتان یک خانم هستید و می‌دانید بچه‌ها چقدر به مادر نیاز دارند. به خدا قسم، بچه به پدر و مادر نیاز دارد اما پدر یک روز در خانه است و ۱۰روز بیرون. این مادر است که همیشه‌کنار بچه است. برادرم پدر خوبی است اما مادر برای بچه چیز دیگری است.»

بغضش را قورت می‌دهد: «یکی از بچه‌ها چهارم ابتدایی، دومی دوم ابتدایی و آخری هم یک پسر دو ساله است. بچه‌ها الان کنار پدرشان هستند اما رسیدگی به آنها سخت است. خواهرم به آنها سرمی‌زند ولی خودش هم زندگی دارد و نمی‌تواند کنارشان بماند. من هم در روستای دیوالان زندگی نمی‌کنم و جای دیگری هستم و هر روز نمی‌توانم به آنها سر بزنم. بعد از مرگ زن داداش، توان ندارم به چشم بچه‌ها نگاه کنم. هر کسی می‌بیند، جگرش کباب می‌شود.

دو بچه بزرگ‌تر که ۱۰ و هشت ساله هستند، می‌دانند مادرشان فوت شده. خودم آنها را سر خاک بردم وگفتم مادرتان از دنیا رفته است اما آخری چیزی نمی‌داند. برادرم هیچ شغل و درآمدی ندارد جز چند حیوان که به صحرا می‌برد. از طرف هیچ سازمان و موسسه‌ای هم حمایت نمی‌شود. نه بهزیستی و نه کمیته امداد. از شورای روستا از دهیار یا هرکه می‌خواهید بپرسید. پناهمان هستید. هرکاری از دست‌تان بر می‌آید، انجام دهید.»

آزاد شخصه‌پور، دهیار روستای دیوالان با جزئیات بیشتری از روز حادثه توضیح می‌دهد: «روستای ما لب مرز است و هیچ امکاناتی نداریم. در روستای ما با این‌که لوله‌کشی شده اما گازرسانی نشده و برای همین مردم از بخاری نفتی برای گرمایش استفاده می‌کنند. ساعت ۱۶و۱۵ دقیقه هشتم دی ماه بود که این حادثه اتفاق افتاد. در خانه این مادر ۴۰ساله هم بخاری بود. آن روز باک بخاری سوراخ بود که نفت سرریز و وارد دیگ بخاری شد و بعد هم آتش‌گرفت.

مادر از ترس سوختن بچه‌هایش، بخاری را بغل‌کرد تا از اتاق بیرون ببرد اما به راهروی خانه که رسید، پایش سرخورد و افتاد روی زمین. بخاری هم از دستش پرت و نفتش روی زمین پخش شد. با پخش شدن نفت، آتش شدیدتر شد و مادر بچه‌ها وسط آتش‌گیر افتاد. اهالی روستا وقتی دود و آتش را در خانه او دیدند به کمک آنها رفتند و مادر را به بیمارستان بردند اما با ۸۰درصد سوختگی درمان‌ها افاقه نکرد و فوت شد. اگر کمک اهالی نبود، بچه‌ها هم درآتش می‌سوختند ولی مادر فداکار از جانش به خاطر فرزندانش گذشت.»/ رکنا

دیگر رسانه ها

کدخبر: 5935

ارسال نظر