پشت پیله تنهایی چه خبر است؟
وقت درآمدن از پیله است. باید دایره تنگت را بگذاری و بیرون بیایی، آدمها را ببینی، صداها را بشنوی، بخندی... اما تو به جزیرهات عادت کردهای، منزوی شدهای.
ترانه بنی یعقوب - دایره تنگ میشود، تنگتر، یکهو تمام دنیایت میشود گوشی موبایل و صفحه مانیتور لپتاپ. خودت هستی و سکوت ممتد و کشدار. میگویند شکل زندگی عوض شده. با خودت حرف میزنی، خیال میبافی، میخندی.گریه میکنی. صدایی اما در سرت نیست؛ سکوت مطلق. دایره تنگ تنهایی تو را منزوی میکند، هر روز بیشتر. اوایل مقاومت میکنی، دست و پا میزنی و بعد عادت میکنی به تنهایی خودت، به انزوا. میگویند دارد تمام میشود زندگی کمکم بهشکل عادیاش بر میگردد... وقت درآمدن از پیله است. باید دایره تنگت را بگذاری و بیرون بیایی، آدمها را ببینی، صداها را بشنوی، بخندی... اما تو به جزیرهات عادت کردهای، منزوی شدهای.
محمد یکی از آنهایی است که تنهایی را در دوره کرونا با تمام جسم و جانش احساس کرد. دانشجو بود و ناگهان در یک چشم به هم زدن همه چیز از دست رفت: «ترم یک بودم، تازه میخواستم ترم دوم را شروع کنم که گفتند برگرد شهر خودت. فکر کن از یک خوابگاه شلوغ و کلی سر و صدا و دوست و رفیق بروی کنج اتاقت در شهرستان و بعد همه چیز مجازی شود.
حالم حتی از اسم این کلمه بههم میخورد. درست است از همه چیز بدم میآید اما جوری هم به این تنهایی عادت کردهام که فکر میکنم بیرون آمدن از پیله به این آسانیها نیست. چطور میتوانم دوباره آن همه سر و صدا و جنجال خوابگاه و دانشگاه و اصلاً زندگی را بپذیرم. من الان تنها هستم و به این تنهایی عادت کردهام.»
سارا میگوید: «جنس تنهایی این دوره واقعاً با بقیه تنهاییها فرق داشت، عمیقتر بود. اصلاً چه چیز بالاتر از اینکه در این دوره خیلیهایمان مجبور شدیم در تنهایی سوگواری کنیم. نه اینکه قبلاً هیچ وقت احساس تنهایی نکرده باشیم اما کرونا چیزهایی را از ما گرفت که مجبور شدیم چشم در چشم تنهایی بارمان را به دوش بکشیم. به این شک ندارم که پاندمی حتی معنای تنهایی را هم تغییر داد.»
آیدین با شروع کرونا خانه و زندگیاش را در تهران رها کرد و برای زندگی پیش خانوادهاش به شهرستان رفت: «من شهرم را عوض کردم الان برایم برگشتن به تهران چالش دارد و اینکه چقدر دوستانم عوض شدهاند. حتی فکر میکنم شاید چهرهشان را خوب به یاد نیاورم چون دو سال از زمانی که تهران را ترک کردهام گذشته. اما خودم خیلی در این دوران احساس خلأ عجیبی نکردم. من قبل از کرونا احساس تنهایی داشتم و تنهایی بیشتری را تجربه میکردم و شاید این موضوع درونی من بود و قابل تعمیم نیست. یعنی در دورهای که ارتباطات بیشتری داشتم بیشتر از الان که ارتباطی ندارم احساس تنهایی میکردم. من فکر میکنم احساس تنهایی بیشتر به شرایط روحی ما بستگی دارد.»
مریم خارج از ایران زندگی میکند ومیگوید: «اینجا دو بار قرنطینه شد. قرنطینه اول خیلی همه چیز و تنهاییاش سخت تر بود چون با یک بیماری ناشناخته طرف بودی و آینده مبهم بود. من دور کاری میکردم و یک جوری سرم به کارم گرم بود اما برخی کار هم نداشتند و تنهایی مطلق را تجربه میکردند. ارتباطها برای من هم حضوری نبود و کاملاً در خانه احساس فرسودگی میکردم. قرنطینه دوم بهتر بود اما این طور نیست که اثری نداشت. در فرانسه هم آمار کسانی که برای تجربه این تنهاییها به روانشناس مراجعه میکردند بیشتر شده و برای همین دولت امکانی فراهم کرد که از این به بعد چهار جلسه روانشناسی توسط بیمه پرداخت شود درحالی که قبلاً این طور نبود.»
هلیا عسکری، پژوهشگر اجتماعی درباره تحلیل این نوع تنهایی در دوران پاندمی میگوید: «همه ما در زندگی اشکال مختلف تنهایی را به شکلهای مختلف تجربه کردهایم، مثلاً تنهایی به خاطر مهاجرت. وقتی مهاجرت میکنی شکلی از تنهایی را تجربه میکنی که با اشکال دیگر تنهایی متفاوت است. از خانواده و شهرت دور میشوی و خودت را در میان آدمهایی مییابی که هیچ موضوع مشترکی با آنها نداری و باید خودت را با آنها وفق دهی. یک نوع دیگر تنهایی از دست دادن همدم است؛ کسی که سالها با او زندگی کردهای و با او حرف زدهای.
کسی که خانوادهاش را از دست میدهد شکل دیگری از تنهایی را تجربه میکند و حمایت آنها را از دست میدهد. البته همیشه این تنهاییها منفی نیست؛ مثلاً کسی که ازدواج میکند و مادر میشود و همه دوستانش همچنان مجردند، شکل دیگری از تنهایی را تجربه میکند. پس تنهایی اشکال مختلف دارد.
وقتی آدم مثلاً بهدلیل مهاجرت تنهایی را تجربه میکند سعی میکند با محیط جدید آشنا شود و خلأهای ناشی از آن تنهایی را پر کند. اگر یکی از نزدیکانش فوت میکند به دوستانش نزدیک میشود. اما پاندمی نوع تنهاییاش متفاوت بود. روزهای اول همه بهعنوان یک مریضی قبولش کردیم و سعی کردیم کارهایی را که قبلاً وقت نمیکردیم انجام دهیم بیشتر انجام دهیم، مثلاً بیشتر کتاب بخوانیم، فیلم ببینیم و... چون زمان بیشتری در خانه بودیم سعی میکردیم خلأهای ناشی از معاشرت نکردن را این طوری پر کنیم.
حس تنهایی زمانی بیشتر شد و نمود پیدا کرد که این بیماری ادامه دار شد. خیلی از ما در جزیره خودمان جا ماندیم. حتی اوایل سعی میکردیم ارتباطاتمان را حفظ کنیم اما الان گویی هر کس در جزیره خودش زندگی میکند و بسیاری از ارتباطات اجتماعی از دست رفته. بچههایی که مدرسه میرفتند گروههای اجتماعیشان را از دست دادند. خیلیها از گروههای کاریشان جا ماندند؛ جایی که افراد بنشینند، حرف بزنند و درباره کارشان همفکری کنند. خیلیها از خانواده دور افتادند و اعضای برخی خانوادهها در یک شهر و بقیه در شهر دیگری دور از هم به سر بردند. مادربزرگها و پدربزرگها از نوه هایشان دور شدند.
احساس تنهایی چندان با شبکههای اجتماعی یا اسکایپ و تماس تصویری قابل حل نیست. یواش یواش افراد موجوداتی شدند که در یک چهاردیواری محصور شدهاند و باید یک سری کارها را بهصورت انفرادی انجام دهند. همه اینها بشدت به حس تنهایی دامن میزند و هیچ چیز جایگزین مناسبی برای پر کردن این احساس تنهایی نیست. چه از این بالاتر که بسیاری عزیزی را در این دوره از دست دادند اما مجبور بودند به تنهایی خاکسپاری کنند و مراسمی با حضور خویشان و دوستان نداشته باشند یا بسیاری ورشکست شدند یا شغلشان را از دست دادند اما کسی نبود که -دست کم- دلداریشان دهد. گوش شنوایی نبود و هیچ گروه اجتماعی وجود نداشت تا از ما در برابر این همه تنهایی حمایت کند.»
او تأکید میکند: «این احساس عمیق تنهایی اوایل کمتر بود و کمکم با وخیمتر شدن اوضاع شرایط بدتر شد. بهخاطر اینکه هر کدام از ما در جزیره خودمان ماندیم و تبدیل به آدمهایی تنها و افسرده شدیم. در این دوره همه به نوعی سوگواری را تجربه کردند یا یکی از عزیزانمان را از دست دادیم یا خودمان بیمار شدیم و اتفاقاتی افتاد که ما را غمگینتر کرد. در نتیجه افراد دیگر نمیتوانستند یا حوصله وقت گذاشتن برای دیگران را نداشتند و مدام توی خودشان رفتند و تنهاتر شدند.»
هیچ کداممان نمیتوانیم منکر آن شویم که تنهایی دوره کرونا با بقیه تنهاییها متفاوت بود یا متفاوت است. تنهایی بیجایگزین با فشارهای مختلف. اما مجبوریم کم کم از جزیره خارج شویم. پیله تنگ تنهایی کمکم میشکافد.
محمد یکی از آنهایی است که تنهایی را در دوره کرونا با تمام جسم و جانش احساس کرد. دانشجو بود و ناگهان در یک چشم به هم زدن همه چیز از دست رفت: «ترم یک بودم، تازه میخواستم ترم دوم را شروع کنم که گفتند برگرد شهر خودت. فکر کن از یک خوابگاه شلوغ و کلی سر و صدا و دوست و رفیق بروی کنج اتاقت در شهرستان و بعد همه چیز مجازی شود.
حالم حتی از اسم این کلمه بههم میخورد. درست است از همه چیز بدم میآید اما جوری هم به این تنهایی عادت کردهام که فکر میکنم بیرون آمدن از پیله به این آسانیها نیست. چطور میتوانم دوباره آن همه سر و صدا و جنجال خوابگاه و دانشگاه و اصلاً زندگی را بپذیرم. من الان تنها هستم و به این تنهایی عادت کردهام.»
سارا میگوید: «جنس تنهایی این دوره واقعاً با بقیه تنهاییها فرق داشت، عمیقتر بود. اصلاً چه چیز بالاتر از اینکه در این دوره خیلیهایمان مجبور شدیم در تنهایی سوگواری کنیم. نه اینکه قبلاً هیچ وقت احساس تنهایی نکرده باشیم اما کرونا چیزهایی را از ما گرفت که مجبور شدیم چشم در چشم تنهایی بارمان را به دوش بکشیم. به این شک ندارم که پاندمی حتی معنای تنهایی را هم تغییر داد.»
آیدین با شروع کرونا خانه و زندگیاش را در تهران رها کرد و برای زندگی پیش خانوادهاش به شهرستان رفت: «من شهرم را عوض کردم الان برایم برگشتن به تهران چالش دارد و اینکه چقدر دوستانم عوض شدهاند. حتی فکر میکنم شاید چهرهشان را خوب به یاد نیاورم چون دو سال از زمانی که تهران را ترک کردهام گذشته. اما خودم خیلی در این دوران احساس خلأ عجیبی نکردم. من قبل از کرونا احساس تنهایی داشتم و تنهایی بیشتری را تجربه میکردم و شاید این موضوع درونی من بود و قابل تعمیم نیست. یعنی در دورهای که ارتباطات بیشتری داشتم بیشتر از الان که ارتباطی ندارم احساس تنهایی میکردم. من فکر میکنم احساس تنهایی بیشتر به شرایط روحی ما بستگی دارد.»
مریم خارج از ایران زندگی میکند ومیگوید: «اینجا دو بار قرنطینه شد. قرنطینه اول خیلی همه چیز و تنهاییاش سخت تر بود چون با یک بیماری ناشناخته طرف بودی و آینده مبهم بود. من دور کاری میکردم و یک جوری سرم به کارم گرم بود اما برخی کار هم نداشتند و تنهایی مطلق را تجربه میکردند. ارتباطها برای من هم حضوری نبود و کاملاً در خانه احساس فرسودگی میکردم. قرنطینه دوم بهتر بود اما این طور نیست که اثری نداشت. در فرانسه هم آمار کسانی که برای تجربه این تنهاییها به روانشناس مراجعه میکردند بیشتر شده و برای همین دولت امکانی فراهم کرد که از این به بعد چهار جلسه روانشناسی توسط بیمه پرداخت شود درحالی که قبلاً این طور نبود.»
هلیا عسکری، پژوهشگر اجتماعی درباره تحلیل این نوع تنهایی در دوران پاندمی میگوید: «همه ما در زندگی اشکال مختلف تنهایی را به شکلهای مختلف تجربه کردهایم، مثلاً تنهایی به خاطر مهاجرت. وقتی مهاجرت میکنی شکلی از تنهایی را تجربه میکنی که با اشکال دیگر تنهایی متفاوت است. از خانواده و شهرت دور میشوی و خودت را در میان آدمهایی مییابی که هیچ موضوع مشترکی با آنها نداری و باید خودت را با آنها وفق دهی. یک نوع دیگر تنهایی از دست دادن همدم است؛ کسی که سالها با او زندگی کردهای و با او حرف زدهای.
کسی که خانوادهاش را از دست میدهد شکل دیگری از تنهایی را تجربه میکند و حمایت آنها را از دست میدهد. البته همیشه این تنهاییها منفی نیست؛ مثلاً کسی که ازدواج میکند و مادر میشود و همه دوستانش همچنان مجردند، شکل دیگری از تنهایی را تجربه میکند. پس تنهایی اشکال مختلف دارد.
وقتی آدم مثلاً بهدلیل مهاجرت تنهایی را تجربه میکند سعی میکند با محیط جدید آشنا شود و خلأهای ناشی از آن تنهایی را پر کند. اگر یکی از نزدیکانش فوت میکند به دوستانش نزدیک میشود. اما پاندمی نوع تنهاییاش متفاوت بود. روزهای اول همه بهعنوان یک مریضی قبولش کردیم و سعی کردیم کارهایی را که قبلاً وقت نمیکردیم انجام دهیم بیشتر انجام دهیم، مثلاً بیشتر کتاب بخوانیم، فیلم ببینیم و... چون زمان بیشتری در خانه بودیم سعی میکردیم خلأهای ناشی از معاشرت نکردن را این طوری پر کنیم.
حس تنهایی زمانی بیشتر شد و نمود پیدا کرد که این بیماری ادامه دار شد. خیلی از ما در جزیره خودمان جا ماندیم. حتی اوایل سعی میکردیم ارتباطاتمان را حفظ کنیم اما الان گویی هر کس در جزیره خودش زندگی میکند و بسیاری از ارتباطات اجتماعی از دست رفته. بچههایی که مدرسه میرفتند گروههای اجتماعیشان را از دست دادند. خیلیها از گروههای کاریشان جا ماندند؛ جایی که افراد بنشینند، حرف بزنند و درباره کارشان همفکری کنند. خیلیها از خانواده دور افتادند و اعضای برخی خانوادهها در یک شهر و بقیه در شهر دیگری دور از هم به سر بردند. مادربزرگها و پدربزرگها از نوه هایشان دور شدند.
احساس تنهایی چندان با شبکههای اجتماعی یا اسکایپ و تماس تصویری قابل حل نیست. یواش یواش افراد موجوداتی شدند که در یک چهاردیواری محصور شدهاند و باید یک سری کارها را بهصورت انفرادی انجام دهند. همه اینها بشدت به حس تنهایی دامن میزند و هیچ چیز جایگزین مناسبی برای پر کردن این احساس تنهایی نیست. چه از این بالاتر که بسیاری عزیزی را در این دوره از دست دادند اما مجبور بودند به تنهایی خاکسپاری کنند و مراسمی با حضور خویشان و دوستان نداشته باشند یا بسیاری ورشکست شدند یا شغلشان را از دست دادند اما کسی نبود که -دست کم- دلداریشان دهد. گوش شنوایی نبود و هیچ گروه اجتماعی وجود نداشت تا از ما در برابر این همه تنهایی حمایت کند.»
او تأکید میکند: «این احساس عمیق تنهایی اوایل کمتر بود و کمکم با وخیمتر شدن اوضاع شرایط بدتر شد. بهخاطر اینکه هر کدام از ما در جزیره خودمان ماندیم و تبدیل به آدمهایی تنها و افسرده شدیم. در این دوره همه به نوعی سوگواری را تجربه کردند یا یکی از عزیزانمان را از دست دادیم یا خودمان بیمار شدیم و اتفاقاتی افتاد که ما را غمگینتر کرد. در نتیجه افراد دیگر نمیتوانستند یا حوصله وقت گذاشتن برای دیگران را نداشتند و مدام توی خودشان رفتند و تنهاتر شدند.»
هیچ کداممان نمیتوانیم منکر آن شویم که تنهایی دوره کرونا با بقیه تنهاییها متفاوت بود یا متفاوت است. تنهایی بیجایگزین با فشارهای مختلف. اما مجبوریم کم کم از جزیره خارج شویم. پیله تنگ تنهایی کمکم میشکافد.
منبع:
روزنامه ایران
ارسال نظر