صادق زیبا کلام چند ساعت قبل از زندان چه گفت؟

​«بسیاری رفتن به اوین را افتخار می‌دانند، اما من با کمال شرمندگی شاید به خاظر ترس، ضعف و یا بی‌عرضگی و هر چه شما می‌گویید، اوین رفتن را افتخار و سعادت نمی‌دانم وظیفه بنده نوشتن است.»

صادق زیبا کلام چند ساعت قبل از  زندان چه گفت؟

«صادق زیباکلام روانه زندان شد» این خبر برای کسی که قرار بود کتابش با عنوان «چرا شما را نمی‌گیرن، آخرش چی میشه» را همین امروز رونمایی کند، تصادفی عجیب است. او روز گذشته در جریان حضور در یک مناظره با حبیب احمدزاده پیرامون جنگ ایران و عراق، به سوالاتی درباره این کتاب پاسخ داد.

این گپ و گفت با این انگیزه که این کتاب در نمایشگاه امسال رونمایی می‌شود انجام شد، درست همان لحظاتی که او دائما در جریان گفتگو پیگیر چاپ شدن کتابش و اینکه آیا به نمایشگاه می‌رسد یا نه بود.

زیباکلام در این گفتگو تاکید کرد؛ «آقای دکتر چرا شما را نمی‌گیرن؟ و آخرش چی می‌شه؟ دو سوالی بود که حدود ۲.۳ سال است از طریق آن بنده را بیچاره کردند و مانند کابوس در خواب هم به سراغم می‌آیند.»

زیباکلام در خلال این گفتگو نکته‌ای جالب درباره نقشش در یک جلسه پنهانی بین محسن رضایی و آمریکایی‌ها روایت کرد و گفت «خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم.»

زیباکلام که قرار بود بعد از این حضور برای رونمایی از کتابش راهی نمایشگاه شود در نهایت بعد از اینکه به او گفته شد کتاب به نمایشگاه نمی‌رسد راهی منزل شد. شب گذشته خبر رونمایی کتاب او در ساعت ۱۰ امروز منتشر شد اما در اتفاقی عجیب او در مسیر رفتن به رونمایی از کتاب «چرا شما را نمی‌گیرن» بازداشت و راهی اوین شد، آنهم در شرایطی که می‌گوید؛ «اوین رفتن را افتخار و سعادت نمی‌دانم وظیفه بنده نوشتن است.»

در ادامه گفتگو با صادق زیباکلام، چهره سیاسی اصلاح‌طلب پیرامون کتاب «چرا شما را نمی‌گیرن؟ ، آخرش چی میشه» را می‌خوانید؛

آقای زیباکلام! در کتاب «چرا شما را نمی‌گیرن؟» مشخصاً تا چه اندازه به این سوال پاسخ دادید؟

اسم کتاب این است که آقای دکتر چرا شما را نمی‌گیرن؟ و آخرش چی می‌شه؟ دو سوالی که حدود ۲.۳ سال است از طریق آن بنده را بیچاره کردند و مانند کابوس در خواب هم به سراغم می‌آیند.

بنده می‌خواستم خاطرات دوران دانشجویی خود را از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۰ را بنویسم و اینکه چه اتفاقی افتاد مهندسی را رها کردم و وارد علوم انسانی شدم، چگونه انگلیسی‌ها با بنده برخورد می‌کردند و…

وقتی به ایران برگشتم مانند جذامی‌ها با من برخورد شد

وقتی نوشتم حدود ۹۰ صفحه شد در ادامه خاطرات زمان بازگشت به ایران را نوشتم که دقیقاً نقطه مقابل انگلیس بود. به این معنی که هر اندازه در انگلیس روابطم با دانشگاه خوب بود و به من پیشنهاد دادند که با آن‌ها همکاری کنم و عضو هیئت علمی دانشگاه بشوم اما وقتی به ایران برگشتم مانند جذامی‌ها با بنده برخورد می‌کردند، همه فرار می‌کردند و هیچ‌کس حاضر نبود بنده عضو گروه آن‌ها شوم.

البته من عضو هیئت علمی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم، رسمی هم بودم بعد هم مرخصی بدون حقوق گرفتم و برای گرفتن مدرک دکتری رفتم، بعد که از انگلیس برگشتم دانشگاه مانده بود چه خاکی بر سر من کند، بنده را کجا بفرستد، دانشکده می‌گفت ما زیباکلام را نمی‌خواهیم چراکه مدرک دکتری او به ما مربوط نیست.

از من پرسیدند کجا و کدام یک از گروه‌های آموزشی دانشگاه تهران به مدرک دکتری شما مربوط است که من گفتم گروه تاریخ و علوم سیاسی که درس‌های مسائل ایران دارند، به رشته بنده مربوط است. البته در این برهه یک خامی کردم، به این ترتیب که از مسئولین دانشگاه خواستم برای تعیین محل خدمتم حکم نزنند و گفتم اجازه بدهید خودم با اینها صحبت کنم، لذا با گروه‌های علوم سیاسی و تاریخ صحبت کردم و گفتند ما مطلقاً شما را نمی‌خواهیم، جاهای دیگر هم وضعیت به همین ترتیب بود، لذا حیف بود که این موارد را در کتابم ننویسم، از این‌رو موارد مذکور را هم نوشتم، .

بعد داستان زلزله کرمانشاه و دهکده امید و توسعه پایدار پیش آمد، که آن را هم نوشتم سپس سال ۱۳۹۱ شکایت دادستان علیه من مطرح شد مبنی بر اینکه گفتند چرا شما گفتید هسته‌ای به درد نمی‌خورد، حیفم آمد آن را هم ننویسم…

در دوره احمدی‌نژاد قاضی یکسال حبس به من داد اما…

در دوره احمدی‌نژاد.

بله در دوره احمدی‌نژاد قاضی دادگاه انقلاب به بنده گفت چگونه شما که علوم سیاسی تدریس می‌کنید و خواندید متوجه شدید هسته‌ای به درد کشور نمی‌خورد اما کسانی که دکتری فیزیک و مهندسی دارند، متوجه این نکته نشدند…

در همین راستا، یک سال به تبلیغ علیه نظام محکوم شدم و در دادگاه تجدیدنظر گفتم من نمی‌دانستم نظام ما هسته‌ای است، قاضی گفت چطور؟ گفتم محکومیت بنده تبلیغ علیه نظام است، مگر نظام هسته‌ای است که من گفتم به درد نمی‌خورد، این موارد پیش آمد.

این پرونده به دلیل اینکه زیاد سر و صدا کرده بود در دادگاه تجدیدنظر آن یکسال به ۵ یا ۱۰ میلیون جزای نقدی، تبدیل شد، این مورد را هم در کتاب نوشتم. علاوه بر این یکسری کنفرانس‌های کالیفرنیا بودکه در نهایت منجر به ملاقات پنهانی سال ۱۳۸۳.۱۳۸۴ محسن رضایی با آمریکایی‎ها در آتن شد، که این مورد را هم در کتاب نوشتم.

مسبب ملاقات پنهانی محسن رضایی با آمریکایی‌ها بودم

از چه طریقی در جریان ملاقات پنهانی محسن رضایی با آمریکایی‌ها قرار گرفتید؟

مسبب ملاقات بنده بودم، به این ترتیب که در کنفرانس‌های دانشگاه کالیفرنیا شرکت می‌کردم، آمریکایی‌ها گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکایی‌ها در مواردی نظیر بمب‌های کنار جاده‌ای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و… عراق دچار مشکل شده بودند، از این‌رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید،

من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال ۱۴۰۱ در جریان زن، زندگی، آزادی بنده را اخراج کردند، هم نوشتم. در نهایت همه این موارد حدود ۳۰۰ صفحه شد. منتهی ضمن اینکه بنده این موارد را می‌نوشتم آن دو سوالی که ابتدا اشاره کردم، مطرح شد.

هر کسی بنده را در خیابان می‌بیند می‌گوید چرا شما را نمی‌گیرند و آخرش چه می‌شود؟ از این‌رو حیفم آمد و خواستم تا اندازه‌ای که به عقلم می‌رسد به این دو پرسش هم پاسخ بدهم. بنابراین در مورد اینکه من فکر می‌کنم چرا نظام بنده را نمی‌گیرد و اوین نمی‌اندازنم، هم حدود ۱۶.۱۷ نوشتم. البته امکان دارد مسئولین نظام بخندند و بگویند ببین چه فکرهایی می‌کند، آن‌ها دلایل خودشان را دارند.

برندازان اشتباه می‌کنند که فکر می‌کنند با سرنگونی نظام مشکلات حل می‌شود

اما در پاسخ به پرسش آخرش چه می‌شه؟ گفتم آخرش چی نخواهد شد؟ و پاسخ دادم آنچه براندازان فکر می‌کنند چرا اتفاق نمی‌افتد، البته هر چه دوست دارند به بنده فحش بدهند و بگویند مزدور، وسط باز و… اما در آن ۲۰ صفحه توضیح دادم چه اشتباهی دارند و فکر می‌کند با سرنگونی نظام مشکلات ایران حل می‌شود.

البته ماه‌ها طول کشید تا توانستم موافقت ارشاد را بگیرم، آقای اسماعیلی، وزیر ارشاد که همکار بنده در گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، بسیار کمک کرد تا جایی که شاید اگر پای او وسط نبود حالا حالاها این کتاب می‌ماند.

قرار بود روز پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ماه کتاب چرا شما را نمی‌گیرند به نمایشگاه کتاب بیاید، متأسفانه نیامد، جمعه هم تعطیل است، امروز شنبه ۲۲ اردیبهشت ما هم که در خبرآنلاین هستم لذا نمی‌دانم کتاب از چاپ بیرون آمده یا خیر، اما امیدوارم کتاب از چاپ بیرون آمده باشد که بعد به نمایشگاه بروم و این کتاب را برای علاقمندان امضاء کنم.

مسئولان امنیتی یک تلفن ۵ زاری به بنده بزنند و بگویند کاری انجام نده، انجام نمی‌دهم

مشخصاً پاسخ شما به این پرسش که چرا شما را نمی‌گیرند، چیست؟

پاسخ بنده در حد یکی دو جمله به پرسش مذکور این است که بحث هزینه و فایده مطرح است، نمی‌ارزد بنده را بگیرند. در حقیقت برای نظام نمی‌ارزد که بگویند صادق زیباکلام را گرفتند، بنده اینقدر برای نظام شر و مصیبت نیستم که بگویند هر که هر چه می‌خواهد بگوید، اما شما را می‌گیریم.

نمی‌گویم آبروریزی اما یک کار ساده‌تر می‌توانند انجام بدهند. مسئولین امنیتی می‌دانند که اگر یک تلفن ۵ زاری و ۲ زاری به بنده بزنند و بگویند آقای زیباکلام از همین ساعت هیچی در فضای مجازی ننویس، به خبرآنلاین نرو و… می‌دانند که بنده این را انجام می‌دهم، بنابراین وقتی با یک تلفن می‌توان به فردی گفت ساکت باشد و هیچ‌کاری نکند، چرا او را به زندان بیاندازند؟

به اوین رفتن را افتخار نمی‌دانم

فکر می‌کنید این حرف شنوی خوب است؟

بسیاری رفتن به اوین را افتخار می‌دانند اما من با کمال شرمندگی شاید به خاظر ترس، ضعف و یا بی‌عرضگی و هر چه شما می‌گویید، اوین رفتن را افتخار و سعادت نمی‌دانم وظیفه بنده نوشتن است.

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 137345

ارسال نظر