محمود دولتآبادی در تماس دفتر رهبری چه گفت؟
روایت محمود دولتآبادی از تماس دفتر رهبری با او؛ گفتم سلام برسانید و بگویید این مملکت تجدیدنظر اصولی نیاز دارد.
محمود دولتآبادی گفت: دو سال پیش از دفتر آقا به من زنگ زدند، گفتم سلام من را برسانید و بگویید که این مملکت به یک تجدیدنظر اصولی نیاز دارد
«محمود دولت آبادی» در گفتوگو با نشریه «آگاهینو» روایتی از تماس دفتر رهبری را مطرح کرده است:
«دو سال پیش از دفتر آقا به من زنگ زدند، گفتند چه میخواهید؟ گفتم سلامتی. کارم را انجام میدهم، با نان و پنیر زندگی کردهام و بلد نیستم طور دیگری زندگی کنم.
گفتند نظر شما چیست؟ گفتم سلام من را برسانید و بگویید که این مملکت به یک تجدیدنظر اصولی نیاز دارد، از این واضحتر بگویم؟ به چه زبانی بگویم دیگر؟ اکنون با آن معیار میگویم این نوع برخورد با مردم تجدید نظر اصولی نیست.
او در پاسخ به این سوال که فکر میکنید گوشی باشد که صدای شما را بشنود؟ گفته: شخص اول مملکت ضرورت یک تجدید نظر اصولی در کشور را که نظر من بود حتما شنیدهاند. دیگر باید به چه کسی گفت؟»
محمود دولتآبادی: متوجه عواقب خوفناک هستید؟
یک جامعه به تمام آدمهایاش نیاز دارد... این اصلِ حرف نویسنده است که سالهاست تلاش میکند به گوش برساند. او تنها نویسنده و روشنفکرِ حالِ حاضرِ ایران است که کتابهایاش تیراژ ۱۰هزارتایی و بیشتر دارند و حرفهایاش برای عدهی زیادی مهم هستند. هرچند در هیاهوی ماههای اخیر تلاش شده صدای او هم خاموش شود و پیامش پس از کشتهشدنِ مهسا امینی نادیده گرفته شود. اما به هر حال دولتآبادی نویسندهایست که نسبت به پیرامون و مسائلاش عمیقا حساس است. محمود دولتآبادی در حالی حساسیتاش نسبت به موضوعات و اتفاقات را حفظ میکند که استقلالاش در نظر را هم حفظ کرده. برای خوشایندِ کسی حرف نمیزند و صریح موضعگیری میکند. کلماتاش صریح است و پشتِ پرده و جلوِ دوربین و میکروفون حرفهایاش عوض نمیشود. بخشی از اهمیتِ دولتآبادی، ناشی از همین صراحت و صداقت است. او دستگاهِ فکری منسجمی دارد و مسائل را در چارچوبِ فکری خودش تحلیل میکند و مهمتر از این شیوهی تحلیل، میلِ او به «ایران» است. وقتی به مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مینگرد، از دریچهی ذهنِ یک «شهروندِ ایران» به معضلات و گرهها نگاه میکند. او خودش را روشنفکری برجعاجنشین نمیداند و به هیچوجه علاقهای به نسخهپیچیدن ندارد و معتقد است تا زمانی که خشونت در خیابان جاریست، نمیتواند با جانِ جوانانِ مردم بازی کند و آنها را تهییج کند که بروند دمِ گلوله. چراکه پای جانِ آدمی در میان است. او دعوت به شنیدنِ صدا میکند، اما در این هیاهوها، کسی صدای محمود دولتآبادی را هم نمیشنود.
شخصیتِ اجتماعی دولتآبادی فراتر است از همهی داستانهایاش. هستند بسیاری از منتقدانِ ادبی که علاقهی چندانی به قصههای دولتآبادی ندارند، اما نمیتوانند نقشِ پررنگِ اجتماعی دولتآبادی را منکر شوند. در واقع برگِ برندهی دولتآبادی در این نقش این است که او خودش را تریبونِ حزبها و ایدئولوژیها نکرد. او بوقِ سلیقهای سیاسی نشد تا کارِ خودش را پیش ببرد. او در مقامِ داستاننویس راوی صداهای کمترشنیدهشده بود و صدای مِرگان و جان ممد و مارال را به گوشِ ما رساند و تاریخِ خصوصی آدمهای «روزگار سپریشدهی مردمِ سالخورده» را بازنمایی کرد. و در همهی این سالها موازی با شخصیتِ ادبیاش، مسئولیتِ روشنفکریاش را هم ادا کرد، بیآنکه نیازی به شنل و ابا داشته باشد و سودای رهبری ادبی در سر بپروراند. ما با دو محمود طرف هستیم؛ محمودِ اول، داستاننویسی پُرخواننده است که هنوز آثارش مدام چاپ میشوند و نسلبهنسل میچرخند، و محمودِ دوم که نویسندهای مسئول است و به جمع فکر میکند و از اعتبارِ ادبی و شهرت اجتماعیاش مایه میگذارد تا شاید بتواند صدایی دیگر را به گوش برساند و قبل از ریختهشدنِ خونها بگوید نیاز به تجدیدنظر اصولی داریم.
نظراتِ سیاسی و اجتماعی دولتآبادی همیشه بحثبرانگیز بوده و مخالف و موافق داشتهاند، اما او هیچوقت مسیرش را تغییر نداده است. در گفتوگویی که پیشِ رو دارید هم میدانست اگر از چیزهایی دیگر بگویید و بدمد در هیجان، کف و هورای بیشتری سهمش میشود و با رویکردِ فعلیاش، احتمالا دوباره دشنام و تهدید سهمش میشود. اما او هراسی ندارد و نگاهی ملی برایاش مهمتر است تا منفعتِ شخصی.
حرفهای دولتآبادی مربوط به این چند سال نیست. او سالها پیش هم در گفتوگویی بلند با امیرحسن چهلتن و فریدون فریاد در کتابِ «ما نیز مردمی هستیم»، تلاش کرده بود پیرامون را شرح دهد. او خودش را صدای مردم ندانسته بود، بلکه وجودی دارد و مردم هم وجودی هستند و خودش هم در مقامِ نویسنده یک صدا است. دربارهی نسبتِ روشنفکر و سیاست هم گفته بود: «وقتی امکان دیالوگ در جامعه وجود ندارد، غالبا هنرمند است که سنگ روی یخ میشود. بهعبارتی، وقتی که خفقان حاکم است و نیروهای سیاسی نمیتوانند ارتباط سالم با مردم برقرار کنند، طبیعی است که دنبال صدا میگردند، که این صدا بتواند با مردم و با پشتوانهی آنها ارتباط برقرار بکند.» و حالا ما در زمانهای هستیم که صدا و محبوبیتِ هنرمند و نویسنده با محدودیتی بیشتر روبهرو شده تا اصلا حرفی زده نشود و کسی حواسش نیست این حلقهی ارتباط با مردم است که در حال حذف است.
شاید بحثبرانگیزترین موضعگیری دولتآبادی در ۱۰ سال گذشته، صحبتهایی هستند که در گفتوگو با مجلهی «مهرنامه» دربارهی دکتر ظریف و سردار سلیمانی زده بود. تیترِ «هم ظریف میخواهیم، هم قاسم سلیمانی»، بارها و بارها دیده شد و البته زمینهی حمله به دولتآبادی در سالهای بعدی را هم چید. او در آن گفتوگو که در مردادماهِ ۱۳۹۴ منتشر شد، گفته بود: «من هم قاسمِ سلیمانی و امثالِ او را میپسندم در جای خود و همینطور آقای ظریف و امثالِ او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثالِ او، باید سرِ جای خودشان بایستند و نگذارند مردمکُشان وارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سرجای خودشان و از طُرُقِ دیگر بگویند و بکوشند که این مردمکشان را باید جمع کرد! باز هم سعدی گفت جهان مانند خط و خال و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست!» جانِ کلامِ گفتوگو، اینجاست که او تاکید میکند هر انسانی برای کشور لازم است: «در روزِ جهانی صلح نیز صحبت کردم و گفتم سرداران و سربازانِ ما نگذارند این خنازیر به مرزهای کشور ما واگیر شود. بنابراین هر انسانی و با هر ظرفیتی برای کشورِ خودش لازم است و این دیدی خارج از تعصب است.»
آیا دیگران میتوانند به دور از تعصب به پیرامون و آدمهایاش نگاه کنند؟ خب؛ البته نباید از یاد برد که این حرفها هفتسال پیش بیان شده و در نظرِ عموم مردم فرصتهای زیادی در این سالها از کف رفته است. جمعِ همهی اینها بود که وقتی دولتآبادی در «مهرنامه» این حرفها را زد، بازتابها میانِ عامهی مردم منفی نبود و با استقبال روبهرو هم شد. اما وقتی پس از ترورِ سردار سلمانی، متنی کوتاه در روزنامهی «ایران» منتشر کرد، در فضای مجازی به او حمله شد و چند ماه بعد در جلسهای در «کلابهاوس» وقتی مواضعاش را تکرار کرد، تیغِ حملهها برندهتر شد و به مرزِ تهدید در دنیای واقعی هم نزدیک شد. جانِ کلامِ او در آن جلسه، این بود: «همیشه برای کشورم کار کردهام و هیچ آرزویی جز رشد وطن ندارم.»
حرفهای محمود دولتآبادی را هم باید با نگاه به آرزوی او برای رشدِ وطن تفسیر کرد. او عمیقا نگرانِ ایران است و در ماههای اخیر پس از کشتهشدنِ جوانانِ این سرزمین، بههمریخته و خشمگین است، اما راهحلِ مساله را تکرارِ خشونت نمیداند. او صریحا علیه خشونت است و راهحل را تجدیدنظر اصولی در همهی مسائل میداند و معتقد است باید مرجعیتِ رسانهای را به داخل برگرداند و در همینجا، تلویزیون خصوصی تاسیس کرد. گفتوگو با آقای دولتآبادی در نیمهی آبانماه انجام شد. در آن روز آقای دولتآبادی نسبت به گسترش خشونت هشدار داد و میترسید این حضورِ اسلحهها در خیابان، در نهایت باعث هرجومرج و جولان گروههای تروریستی در خیابانها شود. دولتآبادی نگران بود مردم طعمهی تروریستها شوند؛ ۱۰روز پس از این گفتوگو، کودکِ ۹سالهای در ایذهای جانش را از دست داد. او عمیقا نگرانِ جنگ داخلیست و میداند، هستند کسانی که جشنشان در جنگِ ایران است.
محمود دولتآبادی نظراتش دربارهی مسائل و بحرانهایی که از شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد، در گفتوگو با مجله «آگاهی نو» گفته است. او در ۸۲سالهگی بسیار جدی و آماده بود برای حرفزدن و بارها متنِ گفتوگو را مرتب کرد تا نظراتش دقیق و منظم منعکس شوند. او سالها تلاش کرد صدای آدمهای کمتردیدهشده را در داستانهایاش بازتاب دهد و حالا نگران صداهای خفهشده در ایران است و میگوید «با این میزان خشونت متوجه عواقب خوفناک هستید؟» اما آیا صدای محمود شنیده میشود؟/ آگاهی نو
ارسال نظر