عبدالکریم سروش علیه همه، از رضا داوری تا گلیشفته فراهانی |نامه جدید فیلسوف
این ادب و ادبیات سروش، که دامن همه را هم میگیرد، از رضا داوری تا گلیشفته فراهانی، ظاهرا علتی جز این ندارد که دکتر از پس خودش برنمیآید! مولانا هم گفته اگر خارهای وجودت را در جوانی ریشهکن نکنی، در پیری بعید است از پس کندن آنها برآیی؛ و جالب است که دکتر سروش سالهاست مولانا درس میدهد، اما گوشش به پند مراد خودش هم پنبه بوده.
هومان دوراندیش در عصر ایران نوشت: یادداشت سراسر فحش عبدالکریم سروش علیه رضا داوری، اگرچه نکتۀ تازهای در بر نداشت و تلنباری از تکرار مکررات بود، ولی بهانهای است برای طرح چند نکته دربارۀ دکتر سروش.
دکتر سروش پنج ماه دیگر ۷۸ ساله میشود. اینکه فردی ۷۸ ساله این قدر انگیزه داشته باشد برای تاختن به شخصی ۹۰ ساله، از عجایب است. چون در این سن و سال، افراد معمولا در آرامش و پختگیِ پیری به سر میبرند و اهل گلاویز شدن با این و آن نیستند.
سروش نامهاش را با این جمله شروع کرده: «در خبرها آمده بود که پژوهشگاهیان، موجود ... را که نه آبروی علمی دارد، نه سیاسی، در میزان "داوری" نهادهاند». این یعنی آن سهنقطه را با هر فحش رکیکی که مناسب میدانید، پر کنید!
تعداد فحشهای این نامه به قدری زیاد است که شمارش آنها آسان نیست. ولی بعضی از فحشها چنیناند: بیآبرو، سفله، مزدور، بیحریت، ذلیل، متفکرنما، مقلد، بیحیا، بیتواضع، جاهل، دروغگو، فحاش، چاپلوس، دریوزه، سیاهسابقه، مزدور به حد اعلا، ناجوانمرد، سابق بر ماکیاولی، خدمتگزار عملۀ ظلم، فرومایه، روندۀ راه رذالت، کارنامهسیاه، معلقزن، متملق، تبهکار، هتاک و ...
جالب اینکه سروش در نوشتهاش نوشته: «دیده نشده بود که به نام نقد به فیلسوفی فحش بدهند»!
اولا تاریخ تفکر سرشار از این فحشها و توهینهاست؛ چون متفکران هر چقدر هم دربارۀ اخلاق پرحرفی کنند، معمولا چندان اخلاقی نیستند. برخی از منتقدان مارکس میگفتند «سلاح دائمی او مشتی لجن است.» ثانیا بر فرض که "فحاشی به نام نقد یک فیلسوف" دیده نشده باشد و چنین کاری ابداع داوری باشد؛ معلوم نیست چرا سروش در این زمینه مقلد داوری است؟
ممکن است دکتر بگوید داوری اصلا فیلسوف نیست. ولی همۀ ما از سروش آموختهایم که در چنین مواردی، نظر "جامعۀ علمی" ملاک است. جامعۀ عالمان و متفکران در ایران، رضا داوری را فیلسوف میداند. البته نه فیلسوفی طراز اول؛ ولی به هر حال داوری هم مثل سروش (و بلکه بیشتر از سروش) عمری به فلسفه اشتغال داشته و به این اعتبار فیلسوف است.
در اینکه رضا داوری از مخالفان سرسخت لیبرالیسم و دموکراسی بوده، تردیدی نیست. داوری با علم هم موافقت چندانی ندارد. البته در گذر زمان از ضدیتش با علم کاسته شده. اما علم برای او چیز درخوری نیست. یعنی علم را هر چه بداند، "چراغ راه انسان در شناخت هستی" نمیداند.
تا جایی که من خبر دارم و شخصا هم تجربه کردهام، اگر از مواضع سابق و یا حتی فعلی دکتر داوری دربارۀ علم و لیبرالیسم و دموکراسی سؤال کنیم، استاد عصبانی میشود و بعدا هم میگوید آن حرفها را در یک "مصاحبه" بیان نکردم بلکه مشغول "گپ دوستانه" بودم.
آقای داوری قبلا در مصاحبه با مجلۀ شهروند امروز و روزنامۀ اعتماد چنین کاری کرده. مرید پایدارش، عبدالجواد موسوی هم یکبار با او مصاحبه کرده و طعم تکذیب استاد را چشیده! یعنی آقای داوری حتی مصاحبه با مریدش را هم گپ دوستانه دانست و گفت آن حرفها برای انتشار نبود.
به هر حال رضا داوری اساسا مخالف غرب لیبرال است، با کلیۀ مخلفاتش. اما آیا این دلیل میشود متنی سراسر فحش علیه او منتشر کنیم؟ آن هم فحشنامهای که از فرط تکراری بودن، خواندنش نیز ملالآور شده؟
در همین چند دهۀ اخیر، کلی فیلسوف و نافیلسوف نئومارکسیست و پستمدرنیست هزاران صفحه علیه لیبرالیسم و دموکراسی نوشتهاند. آیا دفاع از لیبرالدموکراسی مستلزم نوشتن چنین فحشنامههایی علیه یکایک آنهاست؟ پیداست که نه؛ بنابراین این اظهار نفرت پایانناپذیر سروش از داوری، کاملا مشکوک است به آبخوردن از آبشخورهای شخصی.
البته آدمیزاد حق دارد از هر کسی متنفر باشد. نفرت یعنی تنافر. یعنی بیزاری و دوری جستن. اگر کسی حال ما را بد میکند، میتوانیم پیگیر احوال و اخبارش نباشیم. اما اینکه مدام او را رصد کنیم و سپس ببندیمش به توپ فحش، انگار خودمان هم به آن "حال بد"، به آن همه فحاشی و پرخاشگری، نیاز داریم.
یکی از نزدیکان دکتر سروش چند سال قبل برای من تعریف میکرد که فلان شخص، که گویا نزد دکتر احترام ویژهای داشته، از دکتر انتقاد کرده که چرا علیه این و آن چنین نامههای تندی مینویسی و هر کس هر چه در نقدت میگوید، با چنین خشمی جوابش را میدهی؟
خلاصه اینکه، آن فرد "مقبول" از سروش خواسته بود که ترک عادت کند. اما سروش در جوابش گفته بود: «نمیتوانم. از پس خودم برنمیآیم.»
این ادب و ادبیات سروش، که دامن همه را هم میگیرد، از رضا داوری تا گلیشفته فراهانی، ظاهرا علتی جز این ندارد که دکتر از پس خودش برنمیآید! مولانا هم گفته اگر خارهای وجودت را در جوانی ریشهکن نکنی، در پیری بعید است از پس کندن آنها برآیی؛ و جالب است که دکتر سروش سالهاست مولانا درس میدهد، اما گوشش به پند مراد خودش هم پنبه بوده.
همین الان اگر به کانال تلگرام سروش سری بزنیم، فایلهای صوتی تدریس مثنوی و کیمیای سعادت را میبینیم. اینکه صبح اخلاقِ غزالی و عرفان مثنوی را تدریس کنیم و شب یک پیرمرد ۹۰ ساله را به توپ فحش ببندیم، عجیب نیست؟
وانگهی، اگر پرخاش بیپایان سروش به داوری، ناشی از مخالفت داوری با لیبرالیسم و دموکراسی و علم است، معلوم نیست چرا سروش به خودش پرخاش نمیکند؟ چون سروش فعلی هم، به قول خودش، اعتقاد چندانی به "انسانشناسی لیبرالیسم" ندارد و علم جدید را هم دچار "انحرافی عظیم" میداند.
از اینها گذشته، مباحث اخیر سروش دربارۀ "حقیقت"، باز به قول خود سروش، ممکن است به فاشیسم منتهی شود. کسی که نظرش، به گفتۀ خودش، شاید به دموکراسی منتهی شود و شاید به فاشیسم، و "نظرش" برایش مهمتر از "نتیجۀ نظرش" است و حاضر به کوتاهآمدن از رأی خودش نیست، قاعدتا پیه تندادن به فاشیسم را به تنش مالیده است و ابایی ندارد از اینکه در تاریخ روشنفکری ایران، شهره شود به کوچهدادن به فاشیسم؛ بنابراین چرا یک "فاشیست بالقوه" باید این همه به یک "فاشیست بالفعل" بتازد؟ مسئلۀ مهم اتفاقا این است که چرا یک لیبرال به آستانۀ فاشیسم رسیده است وگرنه داوری که هیچ وقت ادعای لیبرالیسم نداشته است.
آنچه داوری را به سمت نفی لیبرالیسم و دفاع رندانه از فاشیسم سوق داده، فقط مارکسیسم نبوده؛ پستمدرنیسم هم بوده. سروش هم اکنون با طناب پوسیدۀ پستمدرنیسم "حقیقت" را نفی میکند. حقیقتی که قرار بود ما را آزاد کند.
بگذریم. غرض یادآوری این نکته بود که این ادبیات در چنین سن و سالی، زیبندۀ یک مدرس مثنوی و نهجالبلاغه نیست. جواد طباطبایی معتقد بود سروش نقال مثنوی است و اخلاقی بودنش هم خلاصه میشود به "حرفزدن دربارۀ اخلاق". یعنی اخلاق در عملش تجلی نکرده و آن همه نقل مثنوی در سلوکش تاثیری نگذاشته.
به نظرم این داوری منصفانه نیست. سروش قطعا بیش از یک "اخلاقگرایِ فحاشِ تندخو" است. مثلا همین اواخر که جواد طباطبایی از دنیا رفت، سروش به ذکر خیر او پرداخت، ولی مصطفی ملکیان، که اخلاقیتر از سروش به نظر میرسد، در بند کینههای کهنه باقی ماند و کلمهای در گرامیداشت طباطبایی نگفت. خود طباطبایی هم وقتی که شاگرد قدیمی و ممتازش فیرحی درگذشت، سکوتی موهن پیشه کرد.
اما انگار دکتر هر چند وقت یکبار مغلوب "خودش" میشود و با ریختوپاش مشتی فحش بر کاغذ، از آن مغلوبیت وامیرهد و مدتی را به تدریس اخلاق و عرفان سپری میکند تا دوباره سر و کلۀ آن "خودش" پیدا شود؛ خودی که سروش از پساش برنمیآید.
داریوش شایگان هم از این وجه شخصیت سروش واهمه داشت. اسفند ۱۳۹۲ با او در خانۀ زیبایش مصاحبهای داشتم و به مناسبت، چند سوال هم دربارۀ روشنفکری دینی پرسیدم. شایگان جوابهای مختصری داد و عاقبت گفت: «من با آقای سروش دوستم. به این سوالهای شما جواب بدهم، ایشان عصبانی میشود و به من فحش خواهر و مادر میدهد!» به امید پیروزی دکتر بر خودش!
ارسال نظر