تقاضای اعدام شماعی‌زاده بر روی دیوار خانه‌اش

حسن شماعی‌زاده علی‌رغم سن و سال بالایی که دارد، تلاش می‌کند به روز باشد. او چند وقتی است که در توییتر حضور دارد و در این زمان کوتاه طرفداران زیادی پیدا کرده. طی چند روز گذشته توییت‌هایی درباره روزهای اول انقلاب داشته که مورد توجه مخاطبانش قرار گرفته

تقاضای اعدام شماعی‌زاده بر روی دیوار خانه‌اش

برترین‌ها نوشت : حسن شماعی‌زاده علی‌رغم سن و سال بالایی که دارد، تلاش می‌کند به روز باشد. او چند وقتی است که در توییتر حضور دارد و در این زمان کوتاه طرفداران زیادی پیدا کرده. طی چند روز گذشته توییت‌هایی درباره روزهای  اول انقلاب داشته که مورد توجه مخاطبانش قرار گرفته و ما این توییت‌ها را برای شما گردآوری کرده‌ایم.

حسن شماعی زاده (زادهٔ ۱ آذر ۱۳۲۱ در اصفهان) آهنگساز، خواننده، و نوازندهٔ  موسیقی پاپ ایرانی است.برخی از مهم‌ترین آهنگ‌های موسیقی پاپ ایرانی که توسط خوانندگان سرشناسی چون گوگوش، داریوش، معین، ابی، حمیرا، هایده، مهستی، لیلا فروهر، عارف و… خوانده شده‌اند، از ساخته‌های او بوده‌است. او پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به همراه خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کرد و در آن‌جا هم به آهنگ‌سازی و خوانندگی ادامه داد؛ آثار او بیشتر با تنظیم دیگر موزیسین‌های ایرانی منتشر شده‌است.

شماعی‌زاده اینطور شروع می‌کند:اصفهان از زمان صفویه  اتمسفر ویژه‌ای دارد، در بچگی بیاد دارم چندین بارها به ساز زدن من اعتراض می‌کردند، آن زمان هم شهر دو قطبی بود، پدرم چندین سال مامور انتظامات شهر بود. گاهی پدرم مرا به باشگاه افسران میبرد فضا فرق می‌کرد دنیای دیگری بود موسیقی هم بود. دبیرستان فضا دو قطبی بود از ان طرف پدر بزرگ مادریم معلم قرآن بود. اما به طور کلی شهر شدیداً مذهبی بود. ثانیه به ثانیه مردم مذهب بود و البته مذهب مورد احترام من است. اصفهان از زمان صفویه پایتخت شیعه محسوب می‌شد.البته که اصفهان شهر زیبایی است اما باور کنید برای توریسم بیشتر زیبا است معمولا برای محلی عادی می‌شود و این طبیعی است. وقتی چیزی داری که دائم دم دستت هست اهمیت نمی‌دهی! ولی برای دیگران جاذبه بسیار دارد. گاها حتی اتفاقاتی می‌افتد که زیبایی‌ها از چشمانت دور می‌شود. من در سفر دولتی  به اروپا در ۱۷ سالگی آزادی تنهایی را تجربه کردم. ۱۳۳۹در اردوی رامسر جزو ۴٢ نفر بهترین دانش اموزان کشور انتخاب و به خرج دولت ٩ کشور اروپایی را دیدن کردیم البته با اتوبوس، بیژن سمندر آقای ناهید استاد نی، ضیا اتابای( اروجی) فریدون رسولی نقاش از همراهان بودند پس از سفر اروپا بهم ریختم و ١٣۴١ به تهران رفتم.

روزی که شاه رفت رفتم سفارت آمریکا تمدید ویزا کردم،  پنجشنبه آیت‌الله خمینی وارد شد. سخنرانی آیت‌الله خمینی را در روزنامه اطلاعات خواندم در مورد موسیقی مثبت حرف زده بود. هنوز امید داشتم. شنبه صبح اما اتفاق دیگری افتاده بود...تصمیم به رفتن کردم، از مدت‌ها قبل به اندازه دو متر در نیم متر شعار دور و بر خانه من نوشته شده و پاک نمی‌شد فکرم کار نمی‌کرد. «شماعی زاده سرمایه دار اعدام باید گردد» زیر آن، از طرف چریک‌های فدائی خلق نوشته شده بود. دوشنبه همسایه خبر داد در مسجد جماران علیه تو حرف‌هایی زده شده و دارند می‌آیند.

حسن شماعی‌زاده

در منزل همسابه پنهان شدیم. دور و بر خانه جمع شدند. دخترکم دیده بود از آن بالای ایوان عروسک بی سرش در وسط خیابان را. شب برگشتیم به خانه در زیر زمین نرفته بودند. پاسپورت ها با ۵ هزار دلار از سفر قبلیم به امریکا در گاو صندوق بود. با یک افسر دوست که سفارش کرده دیگر اسم مرا نیاور زنگ زدم گفت بعد از حکومت نظامی بیا فرودگاه، دوشنبه یا سه شنبه بود ۵ صبح حکومت نظامی تمام می‌شد. آژانس گرفتیم رفتیم فرودگاه خیلی شلوغ بود خارجی‌ها در صف نوبت نشسته بودند

 تا از کشور بروند، دوست من افسر فرودگاه ما را به دفتر خود برد. افسر فرودگاه دوست من ساعت ١٢ و نیم ما را سوار یک شب در کپنهاگ خوابیدیم و روز بعد وارد لس‌آنجلس شدیم، روزگار سختی بود دو سه هفته هم کار کردم پولم تمام شد. اول تیر ۵٨ برگشتم ایران و ٢ ابان ۵٨ دوباره رفتم آمریکا اتفاقات زیادی افتاد که باشد برای بعد. در آن موقع لس‌آنجلس «تهران‌جِلِس» نشده بود. نه روزنامه ای، نه تلوزیونی، نه رادیوئی، نه فروشگاه ایرانی، زبان همان اندازه که در دبیرستان یاد گرفته بودیم، ابرانیان شریفی در لس‌آنجلس اقامت داشتند اما من گیر یک معاملات ملکی غیر انسان افتادم که  با چرب زبانی بلا سرم آورد بعد از آن  دیگر به هیچ کس اعتماد نمی‌کنم و معتقد شده‌ام اعتماد کردن نهایت بی‌عقلی است.

حسن شماعی‌زاده

پولم تمام شد وکالت دادم که ماشین مرا در ایران بفروشند تا بتوانم بلیط بخرم و برگردم. از لس‌آنجلس آمدیم نیویورک هنوز ایران ایر وجود داشت. 600مسافر هواپیما اکثرا دانشجو بودند زیر لب به من حرف های بدی میزدند: «طاقوتی». این مسافران دانشجویانی بودند که دانشگاه تمام شده و برای تابستان به به ایران برمی‌گشتند، پرویز قلیچ خانی هم در این پرواز بود سلام کردم به سردی جواب داد.

رسیدم در صف فرودگاه تهران زمزمه می‌کردند که او را خواهند گرفت به همسرم گفتم اگر مرا گرفتند بچه ها را بردار و برو. رسیدم دم باجه پاسپورت را گذاشتم جلوی افسر، افسر بلند شد مرا بوسید و رفتیم به دفتر او پذیرایی کرد. مردم به مجرد دیدن من دست زدند و هورا کشیدند چرا؟

این بخشی از ناگفته‌های شماعی‌زاده بود، در صورت ادامه نگارش این قِسم خاطرات، حتما این مطلب را ادامه خواهیم داد.

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 72864

ارسال نظر