روح مردگان خود را احضار کنید!
آنهایی هم که زنده ماندند، زخمهای عمیق روحی و ذهنی برداشتند. ترس تا عمیقترین لایههای وجود لندنیها رخنه کرده بود، شاید نه از خود مرگ که از سیطره طولانیمدت آن و نیز از ناامیدی عمیقی که مثل سایه بر شهر سنگینی میکرد
سال ۱۶۶۵ طاعون در شهر لندن جولان میداد و هر هفته جان چند هزار نفر را میگرفت. اوج آن به چنین روزهایی از آن سال برمیگشت که آمار رسمی مرگومیر هفتگی به حدود ۸ هزار نفر رسید؛ آن هم در شرایطی که - به نوشته ویراستار سایت آندیسدِی - کسی مرگ فقرا را نمیشمرد و ثبت نمیکرد که یعنی تلفات طاعون بسیار بیشتر از عدد رسمی اعلام شده بود.
از شاه چارلز دوم (فرمانروایی از ۱۶۶۰ تا ۱۶۸۵ میلادی) گرفته تا بیشتر ثروتمندان و بسیاری از کسانی که توان مالیاش را داشتند، از شهر گریختند و به گوشهای امن و خلوت پناه بردند. حتی پارلمان را به دانشگاه آکسفورد منتقل کردند، همه مغازهها را بستند و خیابانها را خالی گذاشتند. فقط شبها عدهای با گاری در کوچهها راه میافتادند و فریاد میزدند: «مردگانتان را بیاورید!» و به این شکل جنازهها را تحویل میگرفتند و برای تدفین در گورهای دستهجمعی به خارج از شهر میبردند. در آن طاعون حداقل یکپنجم تا یکچهارم اهالی لندن مردند و به قول جیل لپور، نویسنده مجله نیویورکر، آنهایی هم که زنده ماندند، زخمهای عمیق روحی و ذهنی برداشتند. ترس تا عمیقترین لایههای وجود لندنیها رخنه کرده بود، شاید نه از خود مرگ که از سیطره طولانیمدت آن و نیز از ناامیدی عمیقی که مثل سایه بر شهر سنگینی میکرد: «لندنیها قدرت تفکر و تصمیمگیریشان را از دست دادند. سراغ منجمان، پزشکان قلابی و انجیل میرفتند. بدن خود را برای یافتن نشانههای بیماری میکاویدند: غده، تاول، لکههای سیاه. به پیشگویان التماس میکردند، بابت پیشگوییها پول میپرداختند، دعا میخواندند، ضجه میزدند، چشمهایشان را میبستند، گوشهایشان را میپوشاندند. در خیابان گریه میکردند.»
چنان که در چنین حوادثی معمول است عدهای در آغاز خطر را باور نکردند و ترس دیگران را به مسخره گرفتند اما خطر واقعی بود و با دست سیاه خود دیرباورترین منکرانش را هم - البته کمی با تاخیر نسبت به دیگران - سرانجام مجاب میکرد. به نوشته دانیل دوفو «آنهایی که ترسیده بودند و همچنین آنهایی که باتدبیر بودند به روستاها گریختند و آنهایی که تعلل کردند دچار افسوس و پشیمانی شدند. هنگامی که سرانجام تصمیم به ترک شهر گرفتند در تمام لندن اسبی باقی نمانده که بخرند یا کرایه کنند و تازه، دروازههای شهر هم بسته شده و دیگر هیچ راه فراری برای کسی باقی نمانده بود.»
در هر خانهای که کسی از طاعون میمرد، با رنگ سرخ ضربدری بزرگ نقش میکردند و بالای آن مینوشتند: «پروردگارا به ما رحم کن!» همچنین نوشتهاند آن سال دانشگاه کمبریج را هم بستند و دانشجویان و مدرسان را مرخص کردند. ایساک نیوتن نیز در این تعطیلی اجباری خانهنشین شد و در تنهایی، بیشتر و عمیقتر از گذشته مطالعاتش را - از جمله درباره ایده قانون جاذبه - دنبال کرد. از اواخر پاییز ۱۶۶۵ طاعون رفتهرفته ضعیف و ضعیفتر شد و نخستین نشانههای پایان سیطرهاش را بروز داد. برخی ثروتمندان فراری از شهر که خبر تضعیف طاعون را شنیدند، یکی پس از دیگری به خانههای خودشان برگشتند. چارلز دوم هم که از ایمنبودن جان خودش مطمئن شده بود اواسط زمستان ۱۶۶۶ به پایتخت برگشت.»/منبع روزنامه اعتماد
ارسال نظر