گزارههای کنار هم چیدهای از این دست، با نیروی ضربتی و قاطع شان، مثالی عینی برای خواننده فراهم میآورند، تا بتواند به روشنی پیش چشم قرارشان دهد، و به مجرد اینکه زندگی موقعیت بجایی در اختیارش گذاشت، تصمیم بگیرد از آن پیروی کند و آن را سرلوحهی کارش قرار دهد یا ندهد.
هنر رنجاندن از آرتور شوپنهاور، فیلسوفِ آلمانی، شامل نظریات پرخاشگرانه و تند او در باب مسائل مختلف است. در واقع این کتاب ارتباطی با کتابِ هنر همیشه برحق بودنِ شوپنهاور ندارد. بلکه شامل بریدههایی از دست نوشتههای شوپنهاور است که خودش شخصا هیچوقت آنها را منتشر نکرد. اما بعدا این نوشتهها توسط فرانکو وولپی جمعآوری و منتشر شد.
او در این کتاب به همه چیز صراحتا میتازد. از مسائل بزرگی مثل فلسفه، سیاست، ملیت، فردیت و اجتماع گرفته تا مسائل و جزئیات ریز و به ظاهر بیاهمیت مثل وجود مگس! او هیچ ابایی از ناسزاگویی و فحاشی ندارد. جذابیت او در این است که اصلا برایش مهم نیست چیزی را که مورد خطاب قرار داده تا چه اندازه برای عموم مردم بزرگ پذیرفته شده است. میخواهد هگل باشد، وطن باشد، دین باشد یا هر چیز دیگر. هیچ چیز از تیر زبان او در امان نیست. اما کتاب از حیث مفاهیمی که در هر بخش از لابلای زبان تند و تیزِ شوپنهاور با زاویه دیدی متفاوت بهمان تزریق میکند به شدت مفید است.
در پشت جلد کتاب آمده:
گزارههای کنار هم چیدهای از این دست، با نیروی ضربتی و قاطع شان، مثالی عینی برای خواننده فراهم میآورند، تا بتواند به روشنی پیش چشم قرارشان دهد، و به مجرد اینکه زندگی موقعیت بجایی در اختیارش گذاشت، تصمیم بگیرد از آن پیروی کند و آن را سرلوحهی کارش قرار دهد یا ندهد. البته میتوان گفت شوپنهاور هنر رنجاندن را با سبک و سیاقی به ما میآموزاند که در دبستانهای عهد باستان اخلاق را میآموزانند. و آن شیوه از این قرار است: آموزش اخلاق نه طبق روش تدریس، یعنی نظریهی تجریدی و روش ذهنی، بلکه روش کاربردی، یعنی از طریق ارائهی الگو و تمرین عملیِ انضمامی.
در ابتدای کتاب به بخشی از باور شوپنهاور در رابطه با جدال انسانها با بحثهایشان پرداخته است. از دید او در هر جدالی که انسان با کسی روبرو شود که از هر نظر به او برتری دارد یا به نوعی آگاهتر است و او در سایه این بحث در حال باخت باشد، میتواند با قدرتِ زبانِ تهاجمی و از راهِ خشونت، بازی را در دست بگیرد و مثل یک برنده از میدان بیرون بیاید، حتی اگر بازی را باخته باشد. لب کلام اینکه بهترین دفاع حمله است! حتی در بخشی، شوپنهاور میگوید بهتر است وسط بحث، به ناگهان شروع به فحاشی و دعوا و جدل کنید، همین باعث میشود که رفته رفته شخص از موضوعِ اصلی پرت شود و بحث به جای دیگری برسد.
در این بخش می خوانیم:
شوپنهاور در طرح رسانهای در باب آبرو نیز به این مساله میپردازد. درشتی خصلتی است که در مسالهی آبرو و شرف، جایگزین هر چیزی میشود و بیشتر از هر چیز اهمیت پیدا میکند. همین که کسی دیگر، در یک نیمچه بحث یا حتی در گفت و گوی معمول شناختِ درستتری از موضوع، حقیقت – دوستی سختگیرانه و جدیتر و داوری درست و درمانتری نسبت به ما در خصوص موضوعی ارائه دهد، یا حتی در سایر مواردی از این قبیل، برتری روحی و فکری خود را به هر نحو ممکن به ثبوت برساند، طوری که ما در سایه قرار بگیریم، ما نیز میتوانیم با توسل به درشتی و خشونت، فلان یا بهمان برتری دیگر خود را به رخ طرف مقابل بکشیم و با این ترفند، همزمان هم فلاکت و بینوایی خود را از میان برداریم و هم در این بین، حتی برعکس براری را هم از آنِ خود کنیم. (کتاب هنر رنجاندن اثر آرتور شوپنهاور – صفحه ۸)
طبیعتا نمیشود منکر این شد که رنجاندن امری وقیحانه و اوباشانه است. ولی باید بپذیریم که شوپنهاور همین است. فیلسوفی شرور اما صادق. کسی که معتقد است شر همیشه در جهان پیروز بوده است. پس به شر میپردازد و هیچ دلیلی هم نمیبیند که این وجه خود و بشر را سرکوب یا پنهان کند.
در ادامه بریدههایی از نوشتههای شوپنهاور و نظریاتش در باب خیلی از مسائل و موضوعات تحت عنوان سرفصلهای مختلف آورده شده است که به توضیح بعضی از آنها در ادامه میپردازم.
او حقیقتا به همهچیز میتوپد. میخواهم بگویم بهتر است با گارد بسته سراغ این کتاب نروید. هرچقدر که در کتاب در باب حکمت زندگی ما با شوپنهاوری ملایم روبرو بودیم، اینجا با چهره عریان و بیملاحظهاش مواجه هستیم. با شوپنهاورِ واقعی. همان انسانِ کج خلق و عصبانی و گستاخی که به هیچچیز رحم نمیکند. پس اگر متعصبانه بخوانیمش اذیت میشویم. بخصوص نظریات تندش در رابطه با زنان که شخصا هیچ کدام را قبول ندارم و حس میکنم از دیدگاهی به شدت سنتی و اشتباه میآید. و این نظریات و طرز فکر در رابطه با زنان به شدت میتواند برای مخاطب آزاردهنده باشد. همینطور نظرات متفاوتش درباره کشورها و قومیتها و ملیتهای مختلف. اما او بیرحمانه نظراتش را بیان میکند و مخاطب را میرنجاند.
جالب اینجاست که بدانید، شوپنهاور حتی با وکیلی مشورت کرده بوده تا ببیند در توهین به دیگران تا کجا میتواند پیش رود. و فراتر از چه مرزی مجازات خواهد شد!
او بخاطر همین خصلتِ رنجاندن، از دانشگاه اخراج شد، مادرش گفت تحملش را ندارد، بارها دادگاهی و محکوم شد، از جمع تمام فیلسوفها و هنرمندان طرد شد و همه را از خود راند. و البته که هیچچیز برایش لذتبخشتر از همین انزوایی که نصیبش کردند نبود. او همین را میخواست. حالا ما کتابهایی از او را دست میگیریم که زاده همان انزواست. و رنجاندنی که آنقدر زیرکانه و نفوذپذیر است که باید هم نام هنر را روی آن گذاشت.
همانطور که گفتم، در این کتاب مسائل خیلی زیاد و پراکندهای مورد بحث قرار گرفته ولی میتوان به چند نمونه از آنها که پررنگتر از بقیه ظاهر شدهاند اشاره کرد.
به طور کلی شوپنهاور با خیلی از فیلسوفها بخصوص هگل مشکل داشته است. او حتی در این کتاب هگل را یک شارلاتانِ الوات مینامد که مغزهای جوانان را به تباهی کشانده است. بهتر از بخشی از صحبتهای او در رابطه با هگل و نقد افکارش را بخوانید:
سایر سوفیستها، شارلاتانها و تاریکاندیشان فقط معرفت را قلب میکردند و به تباهی می کشاندند، هگل حتی اندامگان (ارگان) معرفت، یعنی خود فاهمه را به تباهی کشانده است. درحالی که خود او به مشوقانی نیاز داشت تا کسی چون او را از توهمات خطرناکترین یاوهگوییها، از پریشان بافیهای ذاتا متناقض و از ژاژخایی معمول در نوانخانهها برهانند، تا این آدم، یاوههای خود را به مثابهی معرفت عقلی در کلهی خلایق نچپاند. در عوض خود او مغز جوانان بینوا را به تباهی کشاند. کسانی که یاوههایش را با سرسپردگی مومنانه میخواندند و میکوشیدند آنها را چون حکمت والا از آن خود کنند، چنان از آن آموزهها گمراه شدند که اکنون برای همیشه از تفکر راستین ناتوان ماندهاند. و به تبع آن آنان را هنوز تا به امروز سرگردان میبینیم. میشنویم که با زبان زرگری مشمئز کنندهی هگلی حرف میزنند. استاد را میستایند و به جد بر این گماناند که گزارههایی مانند «طبیعت، ایدهای در دیگربودگیاش است.» حتما گویای چیزی هستند. از ساز و کار انداختن مغز جوان پر طراوت، آن هم به این شیوه، به راستی گناهی است که نه لایق پوزش است و نه در خور گذشت و اغماض. (کتاب هنر رنجاندن اثر آرتور شوپنهاور – صفحه ۵۵)
مشکل دیگری که شوپنهاور با اکثر فیلسوفها داشت مربوط به نحوه بیان فلسفه و استفاده پیچیده آنها از زبان بود. شاید همین را بشود دلیلی بر این دانست که شوپنهاور همیشه سعی در سادهنویسی داشت و به عنوان آغازگرِ فلسفه مدرن، یکی از سادهترین، صریحترین و قابل فهمترین شیوه فلسفه را ارائه داد. او همیشه از پیچیدهگوییهای فیلسوفها مینالید. از دید او اینها همه زبان بازیهای بیخودی بودند که فقط همه چیز را برای مخاطب پیچیدهتر میکردند. درحالی که فلسفه باید راه را برای مخاطب سادهتر کند نه اینکه با پیچیدگی بیش از حد، باعث گیج تر شدنِ مخاطب شود.
شوپنهاور در این کتاب موضوع زنان را از جهات مختلف در سرفصلهایی مثل «زن، جنس دوم»، «زنان و پول»، «زنان و عدالت»، «زنان و حکمرانی»، «زنان و ذکاوت»، «زنان و سیاست» و… بررسی کرده و نظراتش را ارائه داده است.
همانطور که پیشتر گفتم؛ شوپنهاور اصلا دیدگاه مثبت و خوبی نسبت به زنان ندارد. ساده بگویم، اون زنان را جنس دومی میداند که بدون هیچ نوع هوش و ذکاوت ذهنی، و بدون هیچ نوع توانایی جسمی بالا، فقط قادر به کار در خانه و تولید مثل هستند! و بنا بر فقدان نیرویهای دیگر به ناچار از نیروی حیلهگری در جهت رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند. او زنها را در همین حد میداند و نه بیشتر. برای همین خواندن این بخش از نوشتههای او میتواند به شدت نفرتانگیز باشد. بخشی از گفتههای او در باب زنان را مینویسم تا کمی با نگرشش در این مورد آشنا شوید:
زنان جنس تابعاند، جنس دومی از هر منظر واپس مانده، که آدم باید به همین خاطر پروای ضعفهایشان را داشته باشد و به چشم تیمار به آنها بنگرد. اما نشان دادن احترام بیاندازه نسبت به وی، مضحک است و ما را در چشم او بیقدر میسازد. (کتاب هنر رنجاندن اثر آرتور شوپنهاور – صفحه ۴۰)
همانطور که میدانیم، شوپنهاور همیشه ارزش زیادی بر مساله انزوای انسان قائل بود. خودش شخصی منزوی بود و همیشه تاکید داشت، کسی که از درون پُر باشد، کمتر از بیرون طلب میکند. پس ترجیحا انزوا انتخابِ اوست.
در بخشی از این کتاب هم شوپنهاور ما انسانها را به جوجهتیغیهایی در زمستان تشبه میکند که بخاطر سرما به هم نزدیک میشویم تا از هم گرما بگیریم ولی وقتی بیش از حد به هم نزدیک میشویم خارهایمان به بدن هم فرو میرود و به یکدیگر آسیب میزنیم. پس به ناچار از هم دور میشویم و مدام رنج ما بینِ سرما در اثر دوری و زخم خوردن و آسیب دیدن در اثر نزدیکی در نوسان است.
طبیعتا نمیشود به تمام موضوعات و سرفصلهای کتاب هنر رنجاندن که شوپنهاور درباره آنها نطق کرده پرداخت. در اینجا به اشاره به بعضی از آنها بسنده کردم. اما همانطور که گفته شد، خواندن این کتاب نظریات او از این جهت که دیدگاهی متفاوت و زاویه دیدی صریح از مسائل را بهمان نشان میدهد ارزشمند است.
در پاسخ به آنها که مایل به لغو مجازات اعداماند، باید گفت: اول بساطِ قتل را از جهان برچینید، سپس نوبت به مجازات اعدام میرسد. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۲۱)
نقد نویسِ مستعار، موجودی است که در مورد دیگران و کارشان برای اهل جهان گزارش مینویسد و خود به گونهای محترمانه سکوت میکند، چون خیال ندارد کاری انجام بدهد و غم و غصه چیزی ندارد، از این رو اسم خودش را هم نمیآورد. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۲۲)
به روایت هرودوت، (تاریخ نگار عتیق یونانی)، خشایارشا هنگام نگریستن به خیل عظیم ارتش شکست ناپذیرش به گریه افتاد، چون در یک آن فکر کرد از آن همه لشکریانش صد سال بعد هیچ کدامشان زنده نخواهند بود: چه کسی یارای آن دارد که جلوی گریهاش را بگیرد، هنگامی که به سیاههی قطور نمایشگاه کتاب نگاه میکند و بیاندیشد که از تمام این کتابها، تا ده سال دیگر هیچ کدام زنده نخواهند ماند. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۲۵)
ازدواج فراهم کردن امکان سوق دادن همدیگر به سمت تنفر است. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۳۳)
اگر میشد همهی نخالهها و اراذل را خواجه کرد و همهی غازهای احمق را توی صومعه چپاند، و برای مردمان شریف و با شخصیت، حرمسرایی پر و پیمان درست کرد، برای تمام دوشیزگان، مردانی صاحب فکر و فهیم یافت، و برای تمام مردان نیز چنین دوشیزگانی، در آن صورت نسلی به وجود میآمد که چیزی فراتر از دوران پریکلس را به رخ میکشید. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۳۵)
تنها سعادت بشر در این است که اصلا متولد نشود. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۴۸)
مرد در سرشت خود گرایش به بیثباتی در عشق دارد و زن گرایش به ثبات. عشق مرد به طرز چشمگیری پس از لحظهی ارضا، رو به کاستی مینهد. و کم و بیش هر زن دیگری در نظرش جذابیت بیشتری مییابد از زنی که در اختیار اوست: مرد مشتاق تنوع است. برعکس، عشق زن درست از همان لحظه فزونی میگیرد. این یکی از نتایج غایت طبیعت است که بر نگه داشت و تامین و از این رو تا حد ممکن بر تزاید نوع استوار شده است. مرد طبعا میتواند به راحتی صد بچه در سال بکارد، اگر فرض بگیریم به همان تعداد زن در اختیارش قرار بگیرد، اما زن برعکس، میتواند با وجود ارتباط با مردهای متعدد، فقط و فقط یک بچه در سال (صرف نظر از دوقلوها و چندقلوها) به دنیا بیاورد. چنین است که مرد، همیشه به دنبال زنان دیگر چشم میگرداند و زن، برعکس، دو دستی به همان یکی که خودش دارد، میآویزد: زیرا طبیعت، زن را از روی غریزه و بدون تامل به آن سو میراند، تا نانآور و حمایتگر نوزاد آتی خودش را دو دستی بچسبد و حفظ کند. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۵۰)
رودخانه زندگی آدمیان از میان خواستن و دست یافتن جاری است. هر آرزو، بنا به طبیعتِ خویش، درد است: دستیابی، خیلی سریع دلزدگی میزاید: پس هدف فقط نمودی ظاهری بود: مالکیت، زایل کنندهی جذابیت است. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۶۹)
جماعتی از خارپشتان در یک روز سرد زمستانی دور هم جمع شدند، سرهای خود را نزدیک هم آوردند تا بلکه از گرمای تن همدیگر بهرمند شوند و از شر سرمای زمستانی در امان بمانند. ولی خیلی زود دریافتند که از خارهای طرف مقابل زخم میبینند. این بود که دوباره از هم دور شدند. ولی هرگاه نیاز مبرم به گرما دوباره آنها را به هم نزدیکتر میکرد، بدبختی دوم دوباره تکرار میشد. چنان که میان دو درد (درد سرما و درد خارهای همدیگر) به این سو و آن سو در نوسان بودند، تا اینکه فاصلهی مشخصی از همدیگر یافتند که در آن به بهترین وجه میتوانستند وضعیت خود را تحمل کنند. بر همین منوال، نیازمندی جامعه، آدمها را از خلاء و کسالت درونشان به سوی همدیگر میراند. اما بسیاری از خصلتهای متضاد و کاستیهای غیرقابل تحملشان دوباره آنها را از همدیگر دور میکند. فاصلهی میانهای که عاقبت پیدایش میکنند، و در آن امکان با هم بودن وجود دارد همان آداب و شعائر ظریف است. در خطاب به کسی که حد نگه نمیدارد و فاصله را حفظ نمیکند، در انگلستان میگویند «کیپ یور دیستانس» [فاصلهات را حفظ کن] ممکن است نیاز به گرمای متقابل، در آن فرد به طور کامل ارضا نشده باشد، ولی در عوض گزش خارها را هم احساس نمیکند. در هر حال، کسی که گرمای درونی بسیاری در خود دارد، بهتر است از جامعه دور باشد، تا نه به کسی دردی و زخمی برساند و نه از دیگری درد و زخمی ببیند. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۷۷)
جهان ما، بدترین است در میان جهان های ممکن. (کتاب هنر رنجاندن – صفحه ۱۰۸)