اینجا عروسی یک «عیش» مردانه است
ورود زنان به عروسی در این مناطق ممنوع است!اینجا عروسی یک «عیش» مردانه است
گوشه دامن تمام توریاش را به دست گرفته و چند ثانیه یک مرتبه از انتهای اندرونی خانه، آنجا که زنان از پس پرده میتوانند قاب کوچکی از جشن عروسی را ببینند، سر میجنباند وسط میدان هلهله و رقص و شادی مطلقا مردانه.
آسمان پناهی در روزنامه شرق نوشت گوشه دامن تمام توریاش را به دست گرفته و چند ثانیه یک مرتبه از انتهای اندرونی خانه، آنجا که زنان از پس پرده میتوانند قاب کوچکی از جشن عروسی را ببینند، سر میجنباند وسط میدان هلهله و رقص و شادی مطلقا مردانه. یک دلش میگوید به آنها بپیوندد و دل دیگرش اما نجواکنان هشدار میدهد که «اینجا، جای تو نیست!». حتی چند قدمی هم نزدیک میشود اما به محض اینکه دوستانش نامش را بلند و اخطارگونه صدا میزنند، «فادیا» برمیگردد سر جایش. اینجا، در گرماگرم روشن یک روز اردیبهشتی در روستای ساحلی صلح در جزیره قشم، «عیش» بزرگی به پا شده و تقریبا همه ساکنان روستا را به اینجا کشانده است. جشن عروسی که در این منطقه از کشور کماکان زوایای سنتی خودش را حفظ کرده و هیچ تلاشی نمیکند به فرهنگ مسلط مرکز نزدیک شود؛ چیزی شبیه به دیگر وجوه زندگی و سنت مردمان این نقطه از حاشیه خلیج فارس.
آمده بودند دختر را ببرند
عروس و داماد از خانوادههای قدیمی سلخ هستند و همین هم باعث شده که تمام روستا امروز همینجا جمع شوند. مراسمی که البته از چند روز قبل آغاز شده است. از همان روزی که برای دختر «آمده بودند»؛ اصطلاحی که اهالی جزیره در وصف مراسم خواستگاری از آن استفاده میکنند. تا همین چند وقت پیش دختر هیچ نقشی در انتخاب همسرش نداشت و اختیارش به طور تمام و کمال برعهده پدر بود اما حالا در بسیاری از خانوادهها رضایت دختر هم باید جلب شود که البته مشخص نیست جلب نظر دختری که هنوز زیر سن قانونی است و نهایتا ۱۵ سال دارد، برای ورود به زندگی بزرگسالان چگونه انجام میشود. هر دو خانواده که به توافق رسیدند، بعد از چند روز پسر به اتفاق اعضای خانواده خود هدایای موسوم به خلعت را که به طور معمول یک گردنبند، یک حلقه انگشتری و چند دست لباس است، تهیه میکند و همراه با مبلغی پول نقد به همراه مقداری میوه و شیرینی بهعنوان «دستقولی» تحویل مادر عروس میدهد.
ورود زنان به عروسی در این مناطق ایران ممنوع است!
این دیدار غالبا شبها انجام میشود و در گفتوگوی طرفین روز برگزاری مراسم عقد، عروسی و میزان مهریه تعیین میشود. ساکنان جزیره، رسمی درباره جهیزیه ندارند و برخلاف بسیاری از نقاط دیگر کشور که عروس را به خانه داماد میبرند، در اینجا داماد را به خانه پدر عروس میبرند و امکان دارد این زوج حتی تا پایان زندگی خود نیز در همان خانه بمانند و این موضوع جلوه نامناسبی هم بین مردم ندارد اما هزینههای عروسی سه روز قبل از شروع مراسم از طرف خانواده داماد به خانواده عروس تحویل داده میشود. این هزینهها شامل چند پیراهن زری و ساده، شلوار زریدوزی، چند جلویل (روسری سنتی هرمزگانی) و چند جفت کفش است. رسم متفاوت دیگر درباره مهریه است که با عنوان پیشکشی دریافت و در سند ازدواج ثبت میشود و نزد پدر عروس میماند.
سنت ماندگار جزیره در عروسیها
حالا که دیگر جشن عروسی در بیشتر نقاط ایران شبیه به یکدیگر شده و مدرنشدن و یکسانسازی از یک سو و هزینههای بالا از سوی دیگر، جایی برای تماشای رسوم قدیمی و منحصربهفرد جغرافیای متکثر ایران باقی نگذاشته است، اینکه هنوز اهالی جزیره قشم جشن حمام برای عروس و داماد برگزار میکنند، نشان از نقش پررنگ سنت در این منطقه از کشور دارد. در سومین روز از آغاز جشنهای مرتبط با عروسی، پس از پذیرایی از میهمانان که عموما با شربت و میوههای کمپوتشده و قهوه قشمی است، عروس و داماد، هرکدام در خانههای خودشان راهی حمام میشوند. بزرگان فامیل، دور هرکدام از آنها را در حمام منزل با نوک چاقو دایرهای رسم میکنند و در آن دایره تخممرغ، شکر و برنج میگذارند. عروس و داماد که از حمام خارج شدند، باید با انگشت شست پای خود تخممرغ را بشکنند و این حرکت نشانی است برای افزایش برکت زندگی زوج. پیش از این کار البته مشاطه که آرایشگر عروس است و در ایام عروسی از ابتدا تا پایان مراسم بیشتر از هرکس دیگری به عروس نزدیک است، یک دانه خرما را برای شُگون به گوشهای از دیوار حمام پرتاب میکند.
نقش حنا پای درختها ریخته میشود
چشم از فادیا برنمیدارم که حالا مشغول نشاندادن طرح حنای دستش به دیگر دختران است. یکی از مهمترین رسوم عروسی در جزیره هم همین حنابندان است که سه شب طول میکشد. شب اول حنا مختص عروس است که در آن، محل حنابندی از سر انگشتان تا حدود مچ را با پارچه سهگوش سبز میبندند و نزدیک صبح باز میکنند و میشویند. در مراسم شب اول حنا را به شخص دیگری نمیدهند و اعتقاد بر این است که اضافی آن را در پای درخت سرسبزی میریزند. اما از شب دوم میهمانان هم میتوانند از حنا و طرحهایش روی دست و پاهایشان حظ ببرند و بههمیندلیل هم این شب به حنادزدی معروف شد. از آنجا که زندگی اهالی جنوب با دریا پیوند خورده و لنجها، نماد برکت زندگی جاشوها بوده است، در بیشتر عروسیها یک لنج کوچک را هم بهعنوان غنچه میآرایند و در یکی از شبهای عروسی، غالبا شب سوم در آن عطر و حنا میگذارند و به منزل عروس میبرند.
این مراسم، یک شب قبل از عروسی به «ساخت» متصل میشود. جشنی شبیه به مراسم باربرون که در آن وسایل عروس را زنان خانواده داماد، از خانه داماد تا خانه عروس بر روی سر حمل میکنند. میتوان گفت که این بخش از عروسی، تنها لحظهای است که زنان در آن عاملیتی مییابند و میتوانند نقش خود را در عروسی، نه در پستوی خانه بلکه در ساحت عمومی به اجرا بگذارند. در این روز، عروس هم در لباسی سبز درحالیکه به صورت کامل پوشیده شده و تنها کف و مچ پاهایش دیده میشود، از حمام آورده شده و پس از آنکه در تمام مجلس گردانده شد، در بالای مجلس نشانده میشود. بالای مجلسی که البته برعکس تصور، آن نقطهای نیست که در دید همگان باشد.
من که دیگر صبرم برای دیدن عروس به ته رسیده، از وسط جمعیت به سمت فادیا میروم و از عاقلهزنی که کنارش نشسته و چشم دوخته به همهمه رقص مردان میپرسم: «پس عروس کجاست؟» جواب میدهد: «خانه خودش. یک میهمانی هم آنجا دارند». پرسشم را ادامه میدهم: «کی میاد؟ کی میشه ببینیمش؟» زن برقع روی صورتش را سفت میکند: «شب که بشه میاد. بعد هم راهی حجله میشه. تشریف بیارید شما هم. شاید بتونید یه نگاه عروس رو ببینید». تشکر میکنم و دوباره به هلهله مردان چشم میدوزم که حالا «جفتی» در حال خواندن و نواختن با نی است و «چاکها» با او همخوانی میکنند. این موسیقی به صورت گروهی با ترکیب یک نی جفتی، یک دهل، یک پیپه و تعدادی همخوان اجرا میشود؛ پرفورمنسی کاملا مردانه. سازهای کوبهای در موسیقی نی جفتی مکمل یکدیگرند و هریک بخشی از ریتم را اجرا میکنند، به شکلی که با پرکردن فضای خالی و سکوت یکی، از طرف دیگری، یک ریتم کاملشده را به گوش میرسانند که شعرهایی دوجملهای به صورت سؤال و جواب است. اینجاست که میتوان تأثیر بارز فرهنگ پاکستان، هند و کشورهای آفریقایی را در پوست و استخوان موسیقی این نقطه از جنوب ایران دید و شنید.
حلقه هلهله مردان به راه میشود
روز عروسی که به شب میرسد، دیگر نوبت «سرکنگی» و «کونتو» میشود. اینجاست که صحنه عروسی در اختیار پسران جوانتر قرار میگیرد تا با به پایان رسیدن موسیقیهای سنتی و آغازشدن ریتمهای تندتر بندری، شانههایشان را با همان تکنیکی که فقط باید زیر آفتاب جنوب پوست انداخته باشی تا به زیبایی خودشان اجرایش کنی، بلرزانند و کمرشان را به ظریفترین شکل ممکن به چپ و راست هدایت کنند. اینجا هم میدان در اختیار مردان است و دختران سهمی از این شادی جمعی ندارند. ماجرا البته این بار برای فادیا متفاوت است. او هنوز با دنیای زنانه فاصله دارد و بههمیندلیل هم میتواند دستکم شاهد این شادی باشد. تا چند ساعت دیگر نوبت به شام شب عروسی میرسد. غذای عروسی هواری مرغ و ماهی و میگو است که بعضی خانوادهها البته بهعنوان ناهار سرو میکنند؛ لاپلویی سرشار از طعم ادویههای تند و تیز که گرمای جشن را دوصدچندان میکند. اما یکی از خاصترین وجوه جشن عروسی در جزیره قشم احتمالا مناسک مرتبط با حجله است. اتاقی در خانه پدر و مادر عروس که با تعداد زیادی آینه روی دیوارها و سقف، پشتیهای رنگارنگ، ریسههای پر زرقوبرق و تختی اعیانی، البته با توجه به وسع مالی خانواده زینت داده میشود و زوج جوان پس از پایان مراسم شب عروسی به این اتاق هدایت میشوند. تزیین این اتاق برای برخی از خانوادهها تا چند ده میلیون هزینه برمیدارد و عروس و داماد سه شبانهروز بدون اینکه کسی را ببینند، در آنجا خواهند ماند. نکته جالب توجه اینکه اگرچه این اتاق در خانه عروس مهیا میشود اما عروس تا شب عروسی اجازه بازدید از آن را ندارد. ناگفته پیداست که والدین هر دو خانواده انتظار دارند که خیلی زود اولین نوه خود را در آغوش بگیرند.
برزخ رؤیای لباس عروسی و عروسکش
حالا فادیا هم تلاش میکند تا از میانه جمعیت راهی به تماشای حجله پیدا کند. هم قدش کوتاه است و هم کسی او را آنقدر جدی نمیگیرد که چیزی را نشانش دهد. اگرچه خود فادیا هم با ورود به چنین حجلهای فاصله زیادی ندارد. از همان ابتدای مراسم که داماد را دیدم، جویای سنش شدم. ۱۷ سالش بود و از پچپچها متوجه شدم که عروس ۱۳ سالش تمام نشده است. با این حساب، فادیا هم خانه پُرش تا چهار سال دیگر خودش عروس میشود. موقع ترک جشن عروسی بالاخره یک جایی پیدایش میکنم و از خودش میپرسم: «تو هم دوست داری عروس شی؟». لب برمیچیند و گویی نه با دهانش که با چشمهای پر از کنجکاویاش بدون لحظهای درنگ و شرم پاسخ میدهد: «اگه لباسای خوشگل برام بیارن آره». به عروسکی که در دستهایش نگه داشته، اشاره میکنم و دوباره میپرسم: «پس عروسکات رو کجا میذاری؟». ناگهان ابروهایش چین میخورد، صورتش در هم جمع میشود، انگار که بلندبلند با خودش فکر کند، سرش را برمیگرداند تا دوباره دوستهایش را پیدا کند و در همان حالت زیر لب با بیاعتنایی خاصی نسبت به من، اما طوری که مثلا جوابم را هم داده باشد، گردنکشان میگوید: «زیر همون لباسام قایم میکنم و با خودم میبرم».
ارسال نظر