بازار فالگیرها هنوز داغ است!
فالگیر دیگری در خیابانِ پرترددی در محلههای جنوبی شهر تهران بابت هر فال، ۱۵ هزار تومان میگیرد. ادعا میکند که اگر هرکدام از اتفاقات فال رخ نداد، پول را پس میدهد. مسن است و چادری سرمهایرنگ با گلهای سفید، اما کهنه، به سر دارد. برایش مشتری آمده؛ سه خانم جوان به او نزدیک میشوند. از هرکدام میخواهد سهبار نیت کنند. در جواب نیتهای هرکدام، اتفاقات بسیاری را پیشگویی میکند، پولش را میگیرد و از آنها جدا میشود.
از گوشه و کنارها، در مهمانی، داخلِ مترو و اتوبوس، حتّی بعضاً در محیطهای رسمی دربارهاش میشنویم. حرفش که پیش کشیده میشود، فوراً همه در تکاپو میافتند تا خودشان را از پیوندها و تارهای ارتباطی با آن بَری کنند؛ «من که اعتقاد ندارم ولی...»، «فلانی با چشم خودش دیده که...»، «آدم کاردرستی را میشناسم که گفته...»، «من فقط به فال حافظ اعتقاد دارم اما...» و چه و چه. تقریباً هیچکس دوست ندارد با برچسب «خرافاتی» شناخته شود، لذا بسیاری این بُعد از افکارشان را انکار میکنند اما در نهانخانه اندیشگاهشان، اتفاقات مختلف را با متر و معیار آن میسنجد.
به گزارش ایسنا، فال و دعا گرفتن، پیر و جوان نمیشناسد، زن و مرد ندارد، حتّی به موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی هم محدود نمیشود. یکی از کفبینهایی که در یکی از میدانهای پُرتردد و شلوغِ مرکز شهر تهران پرسه میزند، میگوید: «من همهجور مشتری دارم؛ از بیسواد گرفته تا باسواد. هم مشتریِ پولدار زیاد دارم، هم مشتری بیپول. اصلاً چه ربطی دارد؟ آدمیزاد بالاخره ذاتاً دوست دارد از کار خدا سر دربیاورد! ما هم وسیلهایم تا کمکشان کنیم!» خانمِ کفبین، شصتوخردهای سال سن دارد، شال بلندی بر سر کرده که دو گوشهاش، به پشت گره خورده است. چشمهای سیاهش سُرمهاندود است و پایین لبهایش زخم بخیهای کهنه خودنمایی میکند. در یکی از دستهایش پلاستیکِ سفیدی است و در دیگری یکمُشت اسکناس مچاله. بابتِ هر فال ۳۰ هزار تومان میگیرد، بیآنکه حرفی از شمارهکارت به میان بیاید.
فالگیر دیگری در خیابانِ پرترددی در محلههای جنوبی شهر تهران بابت هر فال، ۱۵ هزار تومان میگیرد. ادعا میکند که اگر هرکدام از اتفاقات فال رخ نداد، پول را پس میدهد. مسن است و چادری سرمهایرنگ با گلهای سفید، اما کهنه، به سر دارد. برایش مشتری آمده؛ سه خانم جوان به او نزدیک میشوند. از هرکدام میخواهد سهبار نیت کنند. در جواب نیتهای هرکدام، اتفاقات بسیاری را پیشگویی میکند، پولش را میگیرد و از آنها جدا میشود.
اما این تمام ماجرا نیست و دنیای فال تنها به خطوط دست محدود نمیشود. مقابل در خروجی یکی از ایستگاههای مترو تهران، خانمی با یک دسته تراکتِ کاغذیِ صورتیرنگ ایستاده و به هر مسافری که از ایستگاه خارج میشود، یکی از این کاغذها را میدهد. روی آن با خط درشت و مشکی نوشته «فال تاروت»، «فال ورق»، «فال قهوه». کنج صفحه شمارهتلفنی درج شده است. تماس که برقرار شد، خانم منشی پاسخ داد و گفت: «نرخ فال قهوه ۱۲۰ هزار تومان، فال تاروت ۱۸۰ هزار تومان و فال ورق ۲۰۰ هزار تومان است و همهشان یا بهصورت تلفنی انجام میشود یا فالگیرها توضیحات را جزءبهجزء ضبط میکنند و برایتان میفرستند.» یکی از افرادی که سالهاست به این فالگیرها مراجعه میکند، خانمی چهلساله و کارمند یکی از ادارات دولتی است که میگوید: «من خیلی سال است که پیش یک فالگیر بسیار دقیق و حرفهای فال میگیرم. او تقریباً همهچیز را درست و دقیق پیشبینی میکند. مثلاً تصادف برادرم را از قبل هشدار داده بود یا ورشکستگیِ همسرم را. حتّی این را که خواهرم با چه کسی ازدواج میکند هم اطلاع داده بود. اگر یکنفر از در میآمد و این حرفها را به من میزد، باور نمیکردم اما چون خودم به عینه شاهد بودم، نمیتوانم بگویم دروغ است.» خانم دیگری که خانهدار است میگوید: «همسرم خیلی به دعا اعتقاد دارد. ما تقریباً سالی دوبار، به پیرمردی مبلغی پرداخت میکنیم تا برایمان حِرز و تعویذ بنویسد. من به اصرارِ شوهرم دعاها را استفاده میکنم. بعضیهایشان را باید به آب یا غذا خواند و خورد. خودم خیلی از این چیزها سر درنمیآورم، اما گلهای هم ندارم. از بین فالها فال قهوه را بیشتر دوست دارم و دوستانی دارم که فال قهوه خواندنشان حرف ندارد و وقتی دورِ هم جمع میشویم، حتماً یکی میگیرم.»
ماجرای فال و دعا، قصّه امروز و دیروز نیست و تاریخی طولانی را به خود درگیر کرده است. برای نمونه، ناصر نجمی، نویسنده و مورخ درباره این باورها در دوران قاجاریه مینویسد: «در زمان صدارت میرزا حسینخان سپهسالار در دارالخلافه ناصری، جمعی دراویش شیّاد، رمّال نیرنگباز، جفّار خدعهگر و چربدست و کلکزن، دکّانهایی میگشودند و خلایق خالی از ذهن و سرخورده را برای کارگشایی و کارراهاندازی و رهایی از بدبیاری و بدبختی، به دامگاههای خود میکشاندند. این جماعت جاهلرنگکن، سرمایه اصلیشان نیرنگبازی، ترفند و شیّادی بود. و گاهی دختران بیخریدار و ترشیده و در خانه پدر و مادرمانده، زنهای هوودار، دلدادگان حسرتکشیده و بیپول و زنان طرف بیمهری شوهر قرارگرفته را بهسوی خود میکشیدند...»
ارسال نظر