ماجرای تکان دهنده فرار زن جوان از چنگال شیطان مرگ در مشهد | قاتل روی سینهام نشسته بود و...
زن جوان گفت: شاید قصه مرگ و زندگی من، درس عبرتی برای زنانی باشد که به راحتی به هر فردی اعتماد می کنند و از سوی دیگر نیز حداقل چهره پلید چنین تبهکارانی برای مردم آشکار می شود
زن جوان گفت: شاید قصه مرگ و زندگی من، درس عبرتی برای زنانی باشد که به راحتی به هر فردی اعتماد می کنند و از سوی دیگر نیز حداقل چهره پلید چنین تبهکارانی برای مردم آشکار می شود
وقتی به هوش آمدم که «قاتل» روی سینه ام نشسته و پارچه هایی را نیز در دهانم فرو برده بود، دستانم زیر زانوهایش قرار داشت و من در حالی نفس های آخر زندگی ام را می کشیدم که او طنابی را دور گردنم حلقه زده بود و قصد کشتن مرا داشت.
این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که به طرز معجزه آسایی از چنگال مرگ گریخته بود.
او درباره این ماجرای تکان دهنده گفت: من در یکی از مجتمع های مسکونی شهر جدید گلبهار زندگی می کنم و با بیشتر همسایگان رابطه صمیمانه ای دارم.
در این میان زنی که خود را وکیل دادگستری معرفی می کرد و مدعی بود بیش از ۲۰ سال سابقه وکالت دارد به منزلم رفت و آمد داشت و با یکدیگر دوست شده بودیم، اما از حدود ۲ ماه قبل که مقداری طلا و لوازم برقی از منزلم سرقت شد و موضوع را از طریق کلانتری پیگیری می کردم، رفت و آمدهای او به منزلم به طور چشمگیری کاهش یافت، ولی من هیچ گاه به او مشکوک نشدم؛ چراکه در طول مدت آشنایی، اعتماد کامل مرا به خود جلب کرده بود.
خلاصه در حالی که من همچنان پیگیر دستگیری سارق یا سارقان منزلم بودم، ناگهان حادثه ای وحشتناک رخ داد که من به طرز معجزه آسایی از چنگ مرگ گریختم تا چهره آن زن شیاد نیز برای همه آشکار شود.
زن جوان در ادامه این ماجرا مدعی شد:آن شب و در حالی که به آخرین روزهای ماه مبارک رمضان نزدیک می شدیم من در خانه تنها بودم که «سوزان» وارد منزلم شد و بعد از چند دقیقه برایم آب میوه آورد! ولی باز هم طاقت نیاورد و با این بهانه که تو روزه می گیری و ضعیف شده ای به بیرون از خانه رفت و در مدت کوتاهی با ظرف سوپ به خانه بازگشت.
نمی دانم سوپ را از کجا آورد، ولی من میلی به پیش غذا نداشتم به همین دلیل هم نمی خواستم آن را صرف کنم، با وجود این «سوزان»آن قدر با چرب زبانی اصرار کرد که مجبور شدم سوپ را بخورم! در حالت خواب و بیداری شنیدم که او می گفت: حال تو خوب نیست و من شب را در کنار تو می مانم!
صبح روز بعد هنگامی به هوش آمدم که فردی نقابدار روی پیکرم نشسته و پارچه هایی را در دهانم فرو برده بود. قصد داشتم خودم را از چنگ او برهانم، اما دست هایم زیر زانوهای او قرار داشت و نمی توانستم حرکت کنم در همین حال فقط تلاش می کردم تا فریاد بزنم و جیغ بکشم! با آن که احساس می کردم کسی صدایم را نمی شنود، اما در همین گیرودار یکی از همسایگان مجتمع مسکونی که به همراه شوهرش از کنار واحد آپارتمانی ما عبور می کرد، ناله های ضعیف مرا شنیده و به موضوع مشکوک شده بود.
در یک لحظه فهمیدم که آن ها تلاش می کنند قفل در را باز کنند. طولی نکشید که زن همسایه وارد پذیرایی شد و با دیدن فردی نقابدار که پالتوی بزرگی به تن داشت و با طناب مشغول خفه کردن من بود، دیگر نتوانست این صحنه را تحمل کند و کنار در اتاق غش کرد. شوهر آن زن که اوضاع را این گونه دید هراسان وارد خانه شد و مرا از چنگ قاتل نجات داد.
دقایقی بعد همسایگان دیگر هم رسیدند و با برداشتن کلاه کشی از سر قاتل مشخص شد او همان زنی است که خود را وکیل معرفی می کند! خلاصه لحظاتی بعد نیروهای انتظامی هم آمدند و «سوزان» را به کلانتری بردند.
در آن جا هویت واقعی او لو رفت و تحقیقات نشان داد که او قبلا نیز با خوراندن مواد بیهوشی به من، اموالم را ربوده است، ولی این زن که گرگی در لباس میش بود، ادعا کرد که فرد دیگری او را اجیر کرده است تا مرا به قتل برساند و ... .
زن جوان در پایان این ماجرا مدعی شد، شاید قصه مرگ و زندگی من، درس عبرتی برای زنانی باشد که به راحتی به هر فردی اعتماد می کنند و از سوی دیگر نیز حداقل چهره پلید چنین تبهکارانی برای مردم آشکار می شود که با توسل به این حیله های ناجوانمردانه زندگی دیگران را به بازی می گیرند.
ارسال نظر