فرار دختر ۱۸ ساله از خانه شوهر بیتوجه + داستان زندگی
زنی که پنهانی خانه شوهر خود را ترک کرده و سرگردان شده است، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
زنی که پنهانی خانه شوهر خود را ترک کرده و سرگردان شده است، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
به گزارش عرشه آنلاین، وقتی به طور غیرقانونی از افغانستان به ایران مهاجرت کردیم،عمویم مرا به یکی از هموطنانم شوهر داد که او نیز به طور غیرمجاز در ایران زندگی می کرد اما افکار و عقاید او ۱۴ سال با من تفاوت داشت به همین خاطر ...
زن ۱۸ ساله ای که مدعی بود از ۲ هفته قبل منزل را ترک کرده و در مراکز زیارتی شب ها را سپری می کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت:از همان دوران کودکی احساس می کردم کسی مرا دوست ندارد و من دختر بدشانسی هستم؛ چراکه پدر و مادرم همواره به دیگر خواهر و برادرانم توجه می کردند و من از کمبود محبت در خانواده رنج می کشیدم.پدرم در افغانستان مغازه دار بود و زندگی متوسطی داشتیم.من هم تا کلاس هفتم درس خواندم اما بعد از آن دیگر مادرم اجازه تحصیل نداد و به پدرم اصرار می کرد که به ایران مهاجرت کنیم.با آن که پدرم موافق نبود تا کار و زندگی اش را در افغانستان رها کند، اما مادرم آن قدر اصرار کرد که بالاخره پدرم تصمیم خودش را عوض کرد و به این ترتیب ما از طریق قاچاقچیان انسان به ایران آمدیم. ولی در این جا مادرم مرا که دیگر نوجوان بودم خیلی محدود کرد به گونه ای که حتی اجازه نمی داد به تنهایی بیرون بروم.درحالی که پدر و برادرم برای گذران زندگی کار می کردند، عموی کوچکم تقریبا امور خانه ما را در دست داشت و برای ما تصمیم می گرفت.
«بچه بازی» درمی آوردم!
بالاخره حدود ۶ماه قبل بود که عمویم یکی از هموطنان افغانستانی را برای ازدواج با من پیشنهاد کرد.«سهراب» که ۱۴ سال از من بزرگ تر بود در مشهد کارگری می کرد و از ۲سال قبل به طور غیرمجاز به مشهد آمده بود.من هم که نمی توانستم روی حرف عمویم حرفی بزنم، سکوت کردم و پای سفره عقد نشستم، اما هنوز یک روز بیشتر از برگزاری مراسم عقدکنان نگذشته بود که نامزدم مرا وادار کرد تا زودتر عروسی کنیم.این رفتار او تاثیر بدی در روح و روانم گذاشت و به سردی روابط عاطفی بین ما انجامید.با وجود این، من همواره سکوت می کردم و حرفی نمی زدم تا جایی که دیگر همسرم به بهانه های واهی با من قهر می کرد وگاهی تا چند روز توجهی به من نداشت.البته من هم که افکار و عقایدم با او ۱۴ سال تفاوت داشت نسبت به او بی اعتنایی می کردم و به قول معروف «بچه بازی»درمی آوردم!
سرگردان بودم و به کلانتری پناه آوردم
این رفتارهای ناشیانه به حدی رسید که دیگر نمی توانستم این قهر وآشتی ها را تحمل کنم! همسرم نیز برای انتقام از رفتارهای من حتی تلفنی هم با من گفت وگو نمی کرد.آخرین بار ۱۵روز سراغی از من نگرفت، این درحالی بود که مادرم نیز با نیش وکنایه هایش بر روی زخم هایم نمک می پاشید و بیشتر آزارم می داد. بالاخره این رفتارها موجب شد تا ۲هفته قبل پنهانی از خانه خارج شدم و سرگردان و حیران در خیابان ها به راه افتادم.جایی برای اقامت نداشتم به همین دلیل شب ها را به مراکز زیارتی و عبادتگاه ها می رفتم و روزها را نیز در پارک ها و خیابان ها سرگردان بودم.از سوی دیگر هم نه لباس گرمی داشتم و نه غذایی !به همین دلیل به کلانتری پناه آوردم تا به من کمک کنند اما ای کاش...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمد ولیان(رئیس کلانتری مصلای مشهد) بررسی های قانونی واقدامات مشاوره ای برای کمک به این زن تبعه خارجی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ارسال نظر