روایت یک جشن عروسی افغانستانی در ایران

نوبت رقص دیگری است‌، دود سفیدی سن را فرامی‌گیرد، عروس و داماد در کنار هم رقصی که تمرین کرده‌اند را اجرا می‌کنند و در ذهن دختران و پسران جوان و کوچک، تصویری در ذهن مجسم می‌شود از آینده‌ای که روی سن دود سفیدی پخش می‌شود و آنها روی سن میدان‌داری می‌کنند.

روایت یک جشن عروسی افغانستانی در ایران

فاطمه باباخانی در اعتماد نوشت :سرما خودش را از لای در ماشین به درون می‌کشد، همین‌طور پیشروی می‌کند تا از لایه نازک لباس رد شود و به پوست برسد و سوزنی بزند. هوا برخلاف روزهای قبل سرد است‌، شب قبل باران باریده و زمین گل شده، کوچه‌های خاکی احمدآباد مستوفی گل شده‌اند و ماشین از میان تاریکی پیش می‌رود، اپلیکیشن راهنما می‌گوید به راست بپیچ و بعد دوباره به راست و بعد به چپ و دوباره به راست‌ تا رسیدن به ساختمان سفید تالار دو دقیقه باقی مانده است. پارکینگ تقریبا پر شده، پسر راهنما نگاهی پرسشگرانه دارد، شیشه را پایین می‌دهیم و می‌گوییم مهمان علی آقاییم، پدر عروس! با لهجه فارسی دری می‌گوید همشهری خودمانید!

همراهم می‌گوید نه از دوستان پدر عروس هستیم. راهنمایی‌مان می‌کند کجا پارک کنیم. هدیه‌ای که گرفتیم چسب‌هایش در تکان‌های ماشین باز شده و دوباره باید سرجایش قرار بگیرد. درباره اینکه چه چیزی باید برای عروسی بگیرم ناآشنا بودیم و در سوال و جواب با دوستان هم به چیزی نرسیدیم که دست به دامن گذاشتن یک پست در توییتر شدیم، مگر کسی باشد راهنمایی کند. عجیب است که با وجود سابقه زیاد حضور شهروندان ایرانی افغان‌تبار در ایران باز ما این‌قدر درباره آداب، رسوم، غذا، موسیقی‌، ادبیات، تاریخ و... آنها کم است. زیر پست توییتری چند نفر نوشته بودند بهتر است پول بدهید، خودشان بهتر می‌دانند چه چیزی بخرند.

با این حال آقای حسینی که گهگاه برای کارهای ساختمان می‌آید و او هم از افغانستان به ایران آمده، آن روز پنجشنبه حوالی ظهر که باز به رسم معهود همیشگی آمد، در پاسخ به پرسش ما با خواهرش تماس گرفت و گفت هدیه بهتر است. ما هم هر جور پیش خودمان حساب کردیم دیدیم با توجه به اینکه علی آقا بنای ماهری است‌، هر مبلغی بدهیم در مقابل دستمزدی که او می‌گیرد چیزی به حساب نمی‌آید و شاید باعث شرمساری باشد. هنوز که وارد تالار نشده‌ایم، از علی آقا بگویم که یکی، دو سالی است به واسطه دوستی مشترک و به بهانه بازسازی آپارتمان نقلی‌مان با او آشنا شدیم، هر کسی علی آقا را می‌‌شناخت، می‌گفت اگر او را بیابید و راضی شود کار تمام است‌ و هیچ نگرانی نباید داشته باشد. همین‌طور هم شد، علی آقا که قبول کرد کار را به انجام برساند ما گاه‌گداری سر می‌زدیم‌، او خریدها را خودش انجام می‌داد و ما را متقاعد کرد که هر آنچه در خانه بعدها ممکن است دچار مشکل شود را عوض کنیم، این‌طور بود که ما با آنکه می‌خواستیم به واسطه بودجه محدود همه‌چیز را سمبل کنیم ناچار شدیم به تغییر کل سیم‌کشی‌، تاسیسات و کف خانه رضایت دهیم. البته با وجود تمام این تغییرات خرج و مخارج‌مان نسبت به آنچه دیگران برآورد کرده بودند مناسب‌تر و در آخر از آنچه تحویل گرفتیم بهتر از تصورمان بود.

در این دیدارهای گهگاه با علی آقا که نزدیک به ۴۰ سال است ایران آمده بیشتر آشنا شدیم. درباره اینکه با وجود این ‌همه سال اقامت و حضور در ایران و به دنیا آمدن فرزندانش در این کشور با چه مصایبی مواجه شده حرف زدیم و سر به زیر انداختیم‌، این دوستی ادامه پیدا کرد تا اینکه یک روز کارت عروسی دخترش را برای‌مان فرستاد و ما به در تالار رسیدیم. ساعت حوالی هشت شده بود، از داخل سالن‌های مردانه و زنانه صدای موسیقی ایرانی می‌آمد. در حیاط مشابه هر عروسی دیگری که رفته بودیم مردان در تردد بودند، علی آقا به جای آن بلوز و شلوار جین همیشگی‌، کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید و کراوات مشکی به تن داشت، پسرش هم همین‌طور. بسیاری از مردان حاضر در مجلس هم همین‌طور بودند. معدود کسانی اما پیراهن و ازار داشتند‌، سرمای هوا باعث شده بود روی پیراهن به جای جلیقه، اورکتی بپوشند، نمونه‌اش پدر داماد. علی آقا مرا به سمت زنانه راهنمایی کرد، ردیف پله‌ها را بالا رفتیم، اندکی چرخیدیم و آنگاه به محیط‌ پر زرق و برق زنانه رسیدیم. زنانی با لباس‌های مجلسی بلند‌، معدود زنان سن‌و سال‌دار با پیراهن‌های گلدار محلی و روسری گره زده در پشت گردن، با این حال همه در یک چیز مشترک، گردن‌آویز، گوشواره و دست‌بند‌های درشت طلا. میزی خالی گوشه‌ای پیدا کردم، با این حال مادر عروس که همان همسر علی آقا باشد رسید و مرا به سمت میزی هدایت کرد که زنی ایرانی با دخترش نشسته بود. در مردانه همین اتفاق افتاده بود. تصوری که از افغانستان در ذهنم شکل گرفته، در عروسی تداعی نمی‌شود، بسیار شبیه آنها که پدران‌شان در ایران به دنیا آمده بودند، همان لباس‌های زرق و برق‌دار، همان آرایش مو و صورت‌، فرق نمی‌کرد در زنانه باشید یا در مردانه حتی اینکه بخواهید از چهره تشخیص دهید که مهمان از افغانستان آمده و ساکن ایران شده یا نه، دشوار بود.

دیجی مراسم آهنگ‌های ایرانی می‌خواند و زنان و مردان روی سن می‌رقصیدند بی‌هیچ تفاوتی. تنها نقطه افتراق شاید در رقص دو نفره عروس و داماد بود که زنانی دف به دست با لباس افغانستانی دور عروس و داماد حلقه می‌زدند و حرکتی شبیه به دف زدن داشتند، بی‌آنکه صدایی از دف‌ها بیرون بیاید. دقایقی بعد خواننده اعلام کرد رقص چوب برگزار می‌شود، زنان و مردان هر کدام در طبقه خود چوب‌ها را به دست گرفتند در بالا که زنان باشند حرکات آرام‌تر بود و در پایین مردان به شتاب می‌چرخیدند، چوب بر هم می‌زدند و باز چرخی دیگر و حرکت پا و ضربه دیگری بر چوب، نمونه چنین رقصی را می‌شود در خراسان سراغ گرفت‌. دقایقی بعد رقصنده‌ها آرام شده و در طبقه بالا زنان در انتظار دیدن کلیپ عروسی ماندند، بر پرده نمایش عروس و داماد در میان باغ‌ها می‌چرخیدند، می‌رقصیدند، راه ‌می‌رفتند و می‌خندیدند، مهمانان زن به زوج در میان پرده خیره شده‌ و گاه با دیدن برخی صحنه‌ها که عروس و داماد شکلکی درمی‌آورند خنده‌ای می‌کردند یا لبخندی گوشه لب‌شان می‌نشست. اینها را که بگذاریم کنار این روزهای افغانستان می‌شود فهمید چرا جمع بزرگی از مردم در این کشور تصمیم به مهاجرت گرفته‌اند. کشوری که پس از یک دوره ۲۰ ساله بار دیگر زمام آن را گروهی به دست گرفته‌اند که شرایط زنان در آن نامشخص است، کشوری که در معرض بحران غذایی است و زمستان سختی را باید از سر بگذراند، شادی و عروسی در آن دشوار می‌شود. مردمی که در این مراسم شرکت کرده‌اند به دنبال همین دلخوشی‌های ساده به سرزمین دیگری مهاجرت کرده‌‌اند، مردمانی که با وجود جمعیت بالای‌شان چندان که باید در جامعه میزبان جذب نشده‌اند یا حضور آنها را نمی‌توان در بخش‌های مختلف کسب‌وکار و اجتماع مشاهده کرد‌، همچنان که بخشی از جامعه ایرانی مهاجر نیز گرچه قدرت تحرک بالا به لحاظ طبقه اجتماعی دارد، در جذب شدن با جامعه میزبانش در کشورهای دیگر مشکل دارند. این گروه هم دلایل ساده‌ای برای مهاجرت دارند، دلایل ساده‌ای که رسیدن به آنها را در اینجا دشوار می‌بینند و حتی زندگی در کشورهای همسایه را به کار و زندگی در ایران ترجیح می‌دهند. مراسم همچنان ادامه دارد، بچه‌ها در میانه جمعیت بالا و پایین می‌پرند و هر گاه که شادباش بر سر عروس و داماد می‌ریزند به زیر پا به امید دست یافتن به اسکناسی به زیر پا هجوم می‌برند. دختران در گروه‌های چند نفره در میان میزها ایستاده‌اند به گفت‌وگو و زنان جوان بچه در آغوش نشسته‌اند. در بخش مردانه هم پسربچه‌ها می‌چرخند و می‌گردند و به دنبال فرصتی تا گوی سبقت را از دیگر ربوده و بتوانند اسکناسی را نرسیده به زمین بربایند و در جیب جلیقه‌های‌شان جای دهند. نوبت رقص دیگری است‌، دود سفیدی سن را فرامی‌گیرد، عروس و داماد در کنار هم رقصی که تمرین کرده‌اند را اجرا می‌کنند و در ذهن دختران و پسران جوان و کوچک، تصویری در ذهن مجسم می‌شود از آینده‌ای که روی سن دود سفیدی پخش می‌شود و آنها روی سن میدان‌داری می‌کنند.

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 5515

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت عرشه‌آنلاین هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت عرشه‌آنلاین هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

      ارسال نظر